🍃🌸🇮🇷🌸🍃
⭐️ #طلیعه_فتح
👈 نوجوانی، نواب صفوی و نخستین جرقهی اسلام انقلابی
🔹حضرت آیتالله خامنهای:
"من شاید پانزده یا شانزده سالم بود که مرحوم «نوّاب صفوی» به مشهد آمد.
از بس این آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود... به کّلی مرا مجذوب خودش کرد.
من مقولههای سیاسی را کاملاً میشناختم و دیده بودم؛ اما ... مرحوم شهید نوّاب صفوی نخستین جرقّهای بود که راه اسلام را به معنای فراگیر انقلابی و پویای آن در برابرم روشن ساخت.
📜 خاطرات خودگفته حضرت آقا در کتاب: #خوندلی_که_لعل_شد؛
در همین کانال
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/10397
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
👈 اشاره:
🔸کتاب «خون دلی که لعل شد» حاوی خاطرات حضرت آیتالله العظمی سیّد علی خامنهای(مدّظلّهالعالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی است.
🔸این کتاب ترجمهی فارسی کتاب «إنّ مع الصّبر نصراً» است که پیش از این به زبان عربی در بیروت منتشر و توسط سیّد حسن نصرالله معرّفی شد.
🔸آنچه کتاب حاضر را از کتابهای مشابه متمایز میکند، بیان حکمتها، درسها و عبرتهایی است که به فراخور بحثها بیان شده و هر کدام از آنها میتواند چراغ راهی برای آشنایی مخاطب کتاب بویژه جوانان عزیز با فجایع رژیم منحوس پهلوی، و همچنین سختیها، مرارتها و رنجهای مبارزان و در مقابل پایمردیها، مقاومتها، خلوص و ایمان انقلابیون باشد.
◀️ قسمت اول
📒فصل اول: آن روزها
🔹من در مشهد، در استان خراسان، در آستان جوار امام هشتم علیبن موسیالرضا علیهالسلام بدنیا آمدم
زادروز من ۲۸م ماه صفر سال ۱۳۵۸ هق (فروردین ۱۳۱۸ هش) است.
🔹خانهای که در آن بدنیا آمدم خانهای کوچک و ساده بود که دو اتاق داشت؛
یک اتاق در طبقهی بالا که مخصوص پدر و مادرم و فرزندان کوچکشان بود.
در طبقه پایین هم اتاقی برای خواهرانمان بود که مادرشان پیش از ازدواج پدرم با مادرم از دنیا رفته بود.
بعدا پس از سی سال یا بیشتر در ترمیم خانه، آن اتاق به دو اتاق تبدیل شد.
🔹یک سال پس از تولد من، همگی به خانه پدربزرگ مادریام یعنی آقاسیدهاشم میردامادی نجفآبادی - از علمای معروف که به علم و زهد و تبحر در تفسیر قرآن شهرت داشت و جزو علمایی بود که رضاشاه چند سال قبل از تولد من آنها را تبعید کرده بود - نقل مکان کردیم.
خانه ایشان نسبتا وسیع بود؛ اما پس از بازگشت پدربزرگ از تبعید مجددا به خانه خودمان برگشتیم.
🔹بعدها بعضی از مریدان و دوستداران پدرم، به توسعه خانه ما همت گماشتند، زمین متروکه کنار آن را خریدند و خانه بازسازی شد. و ما دارای خانه جدیدی شدیم. مساحت هر دو خانه روی هم حدود ۲۰۰ متر مربع میشد.
🔹 امروز این خانه به محلی عمومی برای ذکر و عبادت تبدیل شده و حسینیه نام گرفته است.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10434
🔸🌺🔸 --------------
📚 "سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... و خواندنی
📚@salonemotalee
🍃🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
📒 فصل اول؛ آن روزها
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10397
◀️ قسمت دوم؛
🔹بعدها بعضی از مریدان و دوستداران پدرم، به توسعه خانه ما همت گماشتند،
زمین متروکه کنار آن را خریدند و خانه بازسازی شد. و ما دارای خانه جدیدی شدیم.
مساحت هر دو خانه روی هم حدود ۲۰۰ متر مربع میشد.
امروز این خانه به محلی عمومی برای ذکر و عبادت تبدیل شده و حسینیه نام گرفته است.
🔹در خانه فقط اثاثیهای اندک و ساده بود که روز وفات پدرم یعنی تقریبا ۴۵ سال پس از تاریخی که مورد بحث ماست به مبلغ چهل و چند هزار تومان ارزیابی شد.
البته این مبلغ شامل کتابها نمیشد.
🔹من دومین فرزند پسر خانواده هستم.
از من بزرگتر سید محمد است و دو برادر و چند خواهر هم دارم.
🔶🔸امام جماعت مسجد بازار
🔹پدرم آقاسیدجواد خامنهای از یک خانواده علمایی معروف تبریزی بود.
ایشان سال ۱۳۱۳ هق در نجف بدنیا آمد.
پدر ایشان آقاسیدحسین خامنهای امام جماعت مسجد جامع تبریز بوده است.
مایلم اندکی درباره این پدربزرگ - آقاسیدحسین - مطالبی بگویم؛
🔹ایشان بیست سال در نجف درس خوانده بود و از شاگردان فاضل شربیانی و شیخ حسن مامقانی - پدر شیخ عبدالله مامقانی - محسوب میشد.
در سال ۱۳۱۵ هق؛ سه سال پس از درگذشت میرزای شیرازی به نجف برگشت و در سال ۱۳۲۵ هق یعنی چند ماهی پس از نهضت مشروطه وفات یافت و در تبریز تشییع شد.
سپس جنازه ایشان به نجف منتقل و در قبرستان وادیالسلام دفن شد.
🔹ایشان پدر همسر شیخ محمد خیابانی معروف است.
بنابر این همسر خیابانی عمه ماست.
پدرم نقل میکرد که پدربزرگمان آقاسیدحسین در آغاز شب؛ پس از خوردن شام در حالی که فرزندان سرگرم بازی بودند میخوابید.
سپس دو ساعت پیش از سر زدن سپیده صبح برای عبادت و مطالعه برمیخواست.
او از علمای نامدار بود و بسیاری از علمای تبریز نزد ایشان درنجف درس خوانده بودند.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10479
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
🍃🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
📒 فصل اول؛ آن روزها
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10434
◀️ قسمت سوم؛
🔹پدربزرگمان (آقاسید حسین)از علمای نامدار بود و بسیاری از علمای تبریز نزد ایشان درنجف درس خوانده بودند.
🔹ایشان وقتی به تبریز آمد؛ امام مسجد جامع این شهر که از خانواده معروف "مجتهد" بود، امامت مسجد را به استاد خود آقاسیدحسین واگذار کرد.
🔶🔸عموی ما "سیدمحمد خامنهای" در نجف به سیدمحمد پیغمبر معروف بود و از جهت رفع نیازهای مردم شهرت داشت.
ایشان از اطرافیان ویژه آخوند خراسانی و سیدابوالحسن اصفهانی بود.
🔹بیاد دارم؛ وقتی در سال ۱۳۳۶ به نجف رفتم، با شیخ حسینآقا فرزند کوچکتر آخوند خراسانی دیدار کردم.
ایشان مرا شناخت و خیلی از عمویم تعریف کرد و گفت:
"من یکی از چهار رکن اداره امور عموی شما بودم.
🔶🔸به موضوع پدرم بازمیگردم.
🔹ایشان به فضل و علم و اجتهاد معروف؛ و نزد علمایی مانند میرزای نائینی و سیدابوالحسن اصفهانی درس خوانده بود.
عفیف و باحیا بود.
🔹نسبت به مال و منال از مناعت طبع برخوردار بود.
در میانه بازار مشهد که محل کسبه و تجار و سرمایهداران است، امامت مسجدی را داشت اما چشمی به مال مردم نداشت و چنین چیزهایی را نمیپسندید.
یعنی در اوج بلندطبعی میزیست.
🔹گوشهگیری را دوست داشت ولی من این خصلت ایشان را خوش نمیداشتم لذا عکس آنرا فراگرفتم.
ایشان وقتی وارد مسجد میشد؛ سر را به زیر میانداخت، نگاه خود را به زمین میدوخت و بی آنکه با احدی از نمازگزاران حرفی بزند، مستقیما بسوی محراب میرفت.
در آنجا عینک خود را برمیداشت؛ بنا بر سنت، دنبالهی عمامه را به زیر چانه میانداخت و نماز جماعت را امامت میکرد. آنگاه به همان صورت که وارد شده بود، بیرون میرفت.
🔹در مجالس خاموش مینشست؛ مگر اینکه از او چیزی بپرسند.
جز با علمایی که از دوستان خاصش بودند، سخن نمیگفت.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10503
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📒 @salonemotalee
🍃🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
📒 فصل اول؛ آن روزها
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10479
◀️ قسمت چهارم؛
🔹پدرم در مجالس خاموش مینشست؛ مگر اینکه از او چیزی بپرسند.
جز با علمایی که از دوستان خاصش بودند، سخن نمیگفت.
به هیچ گفتوگویی هم جز بحث علمی وارد نمیشد.
🔶🔸تنگدستی
🔹نتیجه این گوشهگیری، تنگدستی شدید بود.
گاهی به سبب تنگدستی ناگزیر میشد کتابهایش را - که بسیار مورد عشق و علاقهاش بودند - بفروشد.
وقتی میدید ما کتابهایش را تورق میکنیم، ناراحت میشد.
اگر یکی از کتابهای کتابخانهاش را دست مامیدید، با لحنی مهرورزان نسبت به کتاب و حریص بر حفظ آن میگفت:
"این چیست؟! لطفا بگذار سر جایش!"
با این همه ناچار میشد برخی کتابهای خود را بفروشد تا بتواند برای رفع نیازهای اولیه ما چیزی فراهم کند.
به سراغ قفسههای کتابخانه میرفت.
کتابی را برای فروش برمیداشت؛
اما فروش آن کتاب برایش ناگوار میآمد و لذاا آن را سر جایش میگذاشت.
دومی را برمی داشت ...
سومی را برمی داشت ...
تا اینکه به ناچار برخی را انتخاب میکرد
برمیداشت
به یکی از ما میگفت این کتابها را نزد شیخ هادی ببر و بفروش.
🔹شیخ هادی معروف بود به اینکه هر کتابی را به او عرضه کنند میخرد
در دکان خود میگذارد
بعد هم جز به قیمت هنگفت نمیفروشد
و میگفت من به گرانفروشی معروفم
لذا تنها کسی از من کتاب میخرد که ناچار به خرید آن باشد
و کسی که ناچار باشد به هر قیمت گرانی هم که شده میخرد.
شیخ هادی اینطور خرید و فروش میکرد
🔹به یاد دارم ما پسران، به خانه پدربزرگمان مرحوم میردامادی میرفتیم.
ایشان هم مثل پدرها و پدربزرگهای دیگر، یک ریال یا نیم ریال به ما میداد، که البته پول ناچیزی بود؛
اما پیش میآمد که مادر ناگزیر میشد همین مبلغ را از ما بگیرد تا با آن برای شام ما چیزی بخرد.
🔹من در خانهی پدر، از فقر چیزهایی دیدهام که در خانه علمای دیگر کمتر دیده میشود.
پدر هیچگاه از ناداری و تنگدستی خود با کسی سخن نگفت؛
بلکه برعکس، به سبب مناعت طبع و توجه به وضع ظاهر، مردم ایشان را فردی توانگر میپنداشتند.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10537
🔸🌺🔸--------------
📚 "سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
📒 فصل اول؛ آن روزها
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10503
◀️ قسمت پنجم؛
🔹من در خانهی پدر، از فقر چیزهایی دیدهام که در خانه علمای دیگر کمتر دیده میشود.
پدر هیچگاه از ناداری و تنگدستی خود با کسی سخن نگفت، بلکه برعکس، به سبب مناعت طبع و توجه به وضع ظاهر، مردم ایشان را فردی توانگر میپنداشتند.
🔹پدرم در تابستان فقط از قبای خاچیه (که گرانترین عباست که بعد از آن عبای مخلوط است و بعد از آن هم عبای مکینه) و در زمستان هم از عبای نایینی (که از عبای لاهوت متداول میان علما فاخرتر است) استفاده میکرد.
اما قبای خود را گاهی به ناگزیر وصله میکرد چون این دیگر زیر عبا پنهان میماند.
🔶🔸تنها همراه پدر
پدر همواره به من محبت ویژه داشت و در سفرهای خود با من مانوس میشد.
🔹پدرم یک بار بینایی خود را از دست داد ولی بعداً شفا یافت.
درمان چشم خود را در تهران ادامه میداد.
سه بار به تهران رفت ولی حاضر نشد کسی جز من همراهش باشد.
🔹سال ۱۳۴۲ در قم بودم؛
پدر به من نامه نوشت که به مشهد بیایم تا او را در سفر درمانی به تهران همراهی کنم
اما رفتن من به مشهد به تاخیر افتاد
علت آن ماموریتی بود که در رابطه با مسائل تبلیغ باید در زاهدان انجام میدادم
به زاهدان رفتم و در آنجا بازداشت شدم
مهمترین نگرانی من هنگام بازداشت، پدرم بود که بی من به سفر نمیرفت
🔹به خاطر دارم که در حال بازداشت در هواپیما نشسته بودم تا مرا از زاهدان به تهران ببرند
به یاد پدر افتادم
ناگهان اندوهی سنگین قلبم را فشرد
و دلواپسی عجیبی وجودم را فرا گرفت
به خود گفتم حال که در هواپیما چنین وضعی دارم پس وقتی وارد بازداشتگاه شوم چه حالی خواهم داشت
🔹به خدای متعال متوسل شدم و به درگاهش لابه کردم تا دلم آرام گیرد
دقایقی فکرم از این موضوع منصرف شد
سپس بار دیگر که به یاد پدر افتادم؛ دیدم این بار بدون آن حالت اضطراب و نگرانی به این فکر میکنم
در دلم حالت دلتنگی و اشتیاق و مهر و عطوفت بود اما همراه با آرامشی که هنوز شیرینی آن را به روشنی در خاطر دارم
🔹خدای بزرگ را شکر کردم که دعایم را استجابت فرمود و با دادن سکینه و آرامش به من لطف کرد
این نعمت را تنها کسی میتواند در کند که به آن رسیده باشد
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10579
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
🍃🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
📒 فصل اول؛ آن روزها
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10537
◀️ قسمت ششم؛
🔶🔸لهجه نجفی
زادگاه مادرم نجف است. ایشان لهجه عربی داشت
در کودکی با لهجه عربی نجفی حرف میزده است.
با قرآن آشنا بود. قرآن را خوب و با صدایی جالب تلاوت میکرد
در اواخر عمر صدایش گرفته بود و من صدای خوش اورا به یادش میآوردم.
بر قرائت کلامالله مجید با قران اهدائی پدرش مداومت روزانه داشت
شیوه قرائت ایشان، ما را در آن کمسن و سالی به خود جذب میکرد. پیرامونش گرد میآمدیم و به تلاوتش گوش میکردیم. ایشان هم از فرصت استفاده میکرد، معانی برخی آیات را برای ما به فارسی ترجمه میکرد و داستان های پیامبران را برایمان باز میگفت.
شیفتگی وافرش به حضرت موسی موجب میشد تا داستان زندگی این پیامبر بزرگ را با همه جزئیات برای ما شرح دهد
آنچنان با علاقهمندی درباره حضرت موسی سخن میگفت که شوق شنیدن ماجراهای او را در ما برمیانگیخت
با دیوان حافظ مانوس بود و بعضی اشعار او را از حفظ داشت و با آن فال میگرفت کما اینکه با حدیث نیز آشنا بود
حدیثی میگفت و پدر به او اعتراض میکرد که تاکنون به این حدیث بر نخورده است اما ایشان منبع حدیث را برای پدر ذکر میکرد
همچون پدر مناعت طبع داشت
از ناداری خود هرگز با کسی سخن نمیگفت
همیشه رنج خود را به شیوههای گوناگون پوشیده میداشت
نکات اولیه قرائت قرآن و قواعد زبان عربی را از مادر آموختم کما اینکه روح دلبری و نستوهی را نیز او در من دمید.
مادر به خاطر بازداشتهای پیاپی من و حملات ساواک به منزل، رنج بسیار کشید؛ اما در برابر دژخیمان مهاجم، با پایداری و صلابت میایستاد؛ جوابشان را میداد و با آنها مجادله میکرد. او حتی مشوق من در ادامهی این راه پردردسر نیز بود. چنانکه به موقع باز خواهم گفت
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10610
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee