#داستان
#سرزمین_زیبای_من
قسمت دوم؛
پدر با شادی و وجد تمام به ما نگاه کرد و رو به مادر گفت:
- بث! باورت نمیشه الان چی شنیدم!
طبق قانون، بچهها از این به بعد میتونن درس بخونن!
مادرم با بیحوصلگی و خستگی در حالی که زیر لب غرغر میکرد گفت:
- فک کردم چه اتفاق مهمی افتاده!!! همانطور که تو این بیست و چند سال چیزی عوض نشده، و من و تو هنوز مثل یک تکه زباله سیاهیم، اگه هزار تا قانون دیگه هم بیاد هرگز شرایط عوض نمیشه!
چشمهای درخشان پدرم به ما خیره شده بود.
- نه بث! این بار دیگه نه...
پدر همیشه ارزو داشت درس بخواند.
دلش میخواست رشد کند و روزی بتواند از زندگی بردگی نجات پیدا کند.
با تصویب قانون جدید انگار روح تازهای در پدر دمیده شده بود.
هیچکس به بهبود شرایط امید نداشت! اما پدر! تصمیمش را گرفته بود...
او میخواست حداقل یکی از فرزندانش درس بخواند و به همین خاطر اولین قدم را برداشت...
آن شب وقتی پدرم به خانه برگشت، غرق خون بود.
صورت سیاهش ورم کرده بود و همانطور بیحال کنار خانه افتاد.
مادرم با ترس به بالای سرش دوید
در حالی که زیر بغل پدرم را گرفته بود و اشک بیامان از چشمهایش میبارید، گفت:
- مگه نگفتی اینبار دیگه درست میشه؟؟ پس چرا به جای بیمارستان به خونه برگشتی؟ چرا با این حال و روز وخیمت نرفتی پیش دکتر؟ بهت گفتم دست بردار؟! گفتم هیچی عوض نمیشه؟! ...
مادر گریه میکرد و مدام همین جملات را تکرار میکرد.
من و سیندی(خواهر کوچکم) هم گریهمان گرفته بود و بقیه خواهر و برادرهای بزرگترم به مادر در بستن زخمهای پدر کمک میکردند.
صبح روز بعد علی رغم اصرار مادرم، پدر با همان حال و روز راهی مزرعه شد نمیخواست صاحب مزرعه عصبانی شود.
با وجود این همه زجر و سختی پدر دست از آرزویش نکشید تا اینکه بالاخره پس از یکسال و نیم تلاش بیوقفه و کتک خوردنهای پیاپی اجازه درس خواندن یکی از بچهها را گرفت ...
خواهر و برادرهای بزرگترم حاضر به درس خواندن نشدند.
انها عقیده داشتند سنشان برای شروع درس زیاد است و بهتر است کمک حال خانواده باشند تا سربار و اینگونه عرصه را برای من و سیندی خالی کردند.
پدر آن شب با شوق تمام دست ما را در دستهایش فشرد و همانگونه که با محبت به ما زل زده بود، خطاب به من گفت:
- کوین! بهتره تو بری مدرسه. تو پسری و اولین بچه بومی این منطقه هستی که قراره بره مدرسه! پس شرایط سختی رو در پیش داری! مطمئنم تحمل این شرایط برای خواهرت خیلی سخته!
اما پدر اشتباه میکرد. شرایط سختی نبود بلکه من را مستقیم میفرستاد وسط جهنم ...
🔹ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
33.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کودکانه
📺 #کارتون زیبای #شهر_موشکی
قسمت بیست و پنجم
🎞 این قسمت : مدافعان جزیره
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
خطبه ۴۹.mp3
4.33M
#شرح_نهجالبلاغه
شرح و تفسیر خطبه ۴۹ نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام
#استاد_احمد_غلامعلی
یکشنبه ۶ آذر
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
32.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنرانی زیبای سیدهاشم الحیدری
بشنوید و روشن شوید
#لطیفه_نکته ۲۴۷
استاد گفت:
فرق شما با من اینه که من واسه علم درس میخونم، شما واسه نمره !! 😔😁
گفتم:
هر کس برای رسیدن به چیزی که ندارد تلاش میکند ...😂😁
گفت:
زیبا بود ، خودت درست رو حذف کن😂😂😂
به نام خدایی که نعمت علم را بیشتر از دیگر نعمتها به رخ بندگانش کشیده و اهمیت آن را با این به رخ کشیدن بیشتر نشان داده است.
سلام
امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ
گرانبهاترین میراثى که انسان از خود به یادگار میگذارد علم و دانش است
"نهج البلاغه بخشی از حکمت ۵"
◀️ در مقام مقایسه بین برتری علم و ثروت؛ از دیدگاه عالمترین مردمان حضرت علی علیه السلام، علم از هر لحاظ بهتر است، زیرا:
🔹علم تو را حفظ میکند اما مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی؛
🔹دانشمندان دوستان بسیاری دارند ولی ثروتمندان دشمنان بسیار
🔹ترس از سرقت ثروت وجود دارد اما هیچ ترسی برای دزدیده شدن علم نیست..
👈 بنابراین بهترین ارث علم است.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستا، مقاله و ...
@salonemotalee
KayhanNews759797104121495748151455.pdf
10.28M
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز پنجشنبه
۱۰ آذر ۱۴۰۱
۶ جمادیالاول ۱۴۴۴
۱ دسامبر ۲۰۲۲
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
پیدیاف روزنامههای شرق، اعتماد، ایران و وطن امروز در "سالن مطالعه"
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee