Tahdir joze24.mp3
3.94M
🔊 گوش کنیم| تند خوانی #جزء_بیست_و_چهارم قرآن کریم
#صدای_آسمان
⏯ 🎙#ترتیل
🎤 استاد معتز آقایی
⬅️ با #ختم_قرآن 🌹🌸 با ما همراه باشید
°•~♥
خُورشیدشَرمگینبهِتَماشایِگُنبَدَت
هَرصُبحاَزجَبینعَرقِنُورمیچِکَد☀️
اَزپُشتبامِخانهِسلامتکهمیکُنم
بارانعِشقبَردِلَماَزدورمیچِکَد❣️
اَلسَّلامُعَلَیْکَیااَباعَبْدِاللّهِالْحُسَیْن‹ع›✋️
#صلےالله_علیڪ_ایها_اربابــــ
#صباحڪم_حسینے
╰═•♥️◍⃟🎼═╯
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مـا با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد،
هـر کـسی بـا مـاسـت؛بـسـم الله
هر کسی با ما نیست،خداحافظ :))
#ریحانه_بهشتی 🌱
اگر كودك خجالتي داريد با اين روش كودك را اجتماعي كنيد.
یک میکروفن خیالی جلوی فرزندتان بگیرید و با او مصاحبه کنید.
🔹 نظر او را درباره رنگ لباسش، آب و هوا، غذای مورد علاقهاش و… بپرسید و تا میتوانید این مصاحبه را طولانی کنید.
🔻با این کار فرزندتان هم ابراز نظر و عقیدهاش را تمرین میکند و هم صحبت کردن مقابل جمعیت را یاد میگیرد.
#تربیت_فرزند✨
☕دمنوشهای پیشنهادی برای افطار
🔸#دمنوش نعنا و لیمو؛ اکسیر هضم غذا
🔸چای بابونه و دارچین؛ تامین انرژی
🔸دمنوش عناب؛ بهبود گردش خون
🔸گلاب و زعفران؛ بهترین برای افطار
🍵
🔹پزشکان میگویند مصرف شیرینی و قند در افطار مهمترین دلیل خستگی و خوابآلودگی است. با مصرف این دمنوشها در کنار پرهیز از مصرف کافئین و قند، بعد از وعدهٔ افطار شادابتر خواهید
🍏 #طب_اسلامی 🍊
┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت40
#غزال
صبح با سر و صدای شایان بیدار شدم.
خابالود تو جام نشستم و خمیازه ای کشیدم جلوی اینه وایساده بود و داشت دکمه های پیراهن شو می بست.
ولی دید بیدارم از توی اینه نگاهی بهم انداخت و گفت:
- بخواب ساعت 6 هست هنوز.
سری تکون دادم توی روشویی رفتم و دست و صورتمو شستم.
بیرون اومدم که شایان صدام کرد:
- بلدی کروات ببندی؟
قبلنا برای بابا می بستم.
با فکر بابا لبخندی زدم و گفتم:
- اره.
منتظر نگاهم کرد که سمت ش رفتم و کروات رو گرفتم ببندم براش که گفت:
- لبخندت برای چیه؟کروات بستن دوست داری؟
سری تکون دادم و گفتم:
- همیشه برای بابام می بستم با فکر به اون لبخند روی لبم اومد.
بهم نگاه کرد و گفت:
- امروز که نه ولی توی همین هفته قول می دم بهت که ببرمت سر خاک بابات به خاطر دیروز.
ناباور و با ذوق نگاهش کردم و گفتم:
- راست می گی؟
سری تکون داد و گفت:
- اره.
لبخندی زدم و گفتم:
- ممنون.
و عقب اومدن توی اینه خودشو نگاه کرد و بعد کت شو پوشید.
من هنوز نمی دونستم کارش چیه اصلا!.
بهش نگاه کردم و گفتم:
- شغل ت چیه؟
خنده اش گرفت.
بهم نگاه کرد و گفت:
- چطور؟
روی تخت نشستم و گفتم:
- خوب یعنی من نباید بدونم؟
یه دستشو توی جیب ش فرو کرد و گفت:
- استاد دانشگاه هستم رعیس شرکت هم هستم.
اهانی گفتم.
سمت در رفت و گفت:
- می خوای بخوابی؟
نه ای گفتم که گفت:
- خوبه پس می تونی صبحونه بهم بدی.
اهومی گفتم و منم همراه ش از اتاق بیرون اومدم.
سری اول به محمد زدم که تخت خواب بود.
توی اشپزخونه رفتم و شایان پیشت میز نشست.
میز و چیدم و خودمم کنارش نشستم.
صبحونه خوردیم و بعد صبحونه بلند شد بره منم تا دم در باهاش رفتم.
کفش هاشو پوشید نگاهی به بادیگارد ها انداخت و گفت:
- برو داخل خداحافظ.
سری تکون دادم و گفتم:
- باشه در پناه خدا.
و درو بستم.
رفتم تو اشپزخونه میز و جمع کنم که محمد خابالود اومد تو اشپزخونه با دیدن من گفت:
- مامانی کی بیدار شدی؟
بغلش کردم و صورت شو بوسیدم و گفتم:
- تازه مامانی تو چرا زود بلند شدی؟
سرشو روی شونه ام گذاشت و گفت:
- اخه گرسنمه
#رمان
♥️🍃
-حوالی چشمانت
همه چیز آرام است . .
تو ؛
تمام مسکن ها را
به چالش کشیده ای'❤️
#همینقد_قشنگ🥰
تَعریفِ مَن از عشْق هـَمان بود که گُفتَم
در بَندِ کَسی باش که دَر بَندِ حُسین است
╰═•♥️◍⃟🎼═╯