eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
304 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
729 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
are the only one I think about when I wake up تنها چیزی هستی که وقتی بیدار میشم بهش فکر میکنم ♥️
⟪ تمومِ روزهامو با فکـرِ طُ میگذرونَم..! ⟫
4_5825860826191367930.mp3
3.29M
♧خواننده :ناصر زینلی ♤نام قطعه :جاذبه ‌‌▷ ●━━─── ♪ ㅤ ◁ 🫧🩵 ▷
💢من فکر میکنم دووم آوردن، سخت ترین کار دنیاست! نه این که کز کنی یه گوشه... نه بر لب جوی بشینی و گذر عمر ببینی...که چی؟! فقط بگذره ! یا از عالم و آدم کناره بگیری... "دووم آوردن" یعنی سرپا باشی یعنی اگه خم شدی هم بلند شی یعنی قوی باشی و با انگیزه به وظایفت برسی یه وقتایی با خودم میگم امام زمان چطور هزار و صد و اندی سال، لحظه لحظه رو دووم آوردن؟! ماها واسه یه روزش کلی غر میزنیم و آخرشم می مونیم از اون کاری که باید انجام بدیم😅 تو این دنیا هیچی نمیمونه رفیق فقط ثمره های "دووم آوردن" تو و من، توی دنیا باقی میمونه نمیدونی خدا برات چی در نظر گرفته شاید الان ازش گله داشته باشی شاید هم به روی خودت نیاری ولی همش تو ذهنت سوال باشه. بگذر ازش!یه روزی حتما‌ حکمت کارای خدا رو میفهمی فقط ببین چیکار باید بکنیم که باری برداریم، از روی دوش امام زمانمون❤️‍🩹 و راستش "تمام معنی زندگی یعنی همین" ✍کاوه
انگار تمام خستگی هایش رفت تا آمد و چای این حرم را نوشید . . '؏'☕️💛 📸کاوه
‌« شراباً طهورا..» با چای روضه بود که دل‌ها جلا گرفت:))🌿 ‌
تابفھمݦ چیسـټ صدباࢪازخودݦ پࢪسیـدمۺ🤞🏼🌾؛ عشـق آسـان بوڋ اما مڹ نمیے فهمیدمــش🫠~♥️ .
پنجشنبه شب مهمون داشتیم.یکی از غذاها خوراک مرغ بود. اضاف اومد.فرداش دوباره خوردیمش. بازم باقی موند.مامانم دیروز بادمجون سرخ کرد انداخت تو غذا شد خورشت مرغ و بادمجون. بازم اضاف اومد امروز توش برنج ریختن شد دمپخت مرغ. امیدوارم تموم شده باشه وگرنه کیک تولد داداشمو باهاش درست میکنن.🤣😂🤣
دلتنگ سامرا.mp3
12.24M
📝 دلتنگ سامرا 🎤کربلایی محمدحسین پویانفر ▪️ویژهٔ شهادت 🏴 📌 پیشنهاد_دانلود
📚 ✍طفلی از باغی گردو می‌دزدید. پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا دزد گردو را بیابند. روزی وقتی طفل گردوها را دزدید و قصد داشت از باغ خارج شود لشکرِ کمین‌کرده‌ها به دنبال طفل افتادند و طفل گردوها را در راه رها کرده و از ترس جان خود فرار کرد. 🔹آنان پسرک را در گوشه‌ای بن‌بست گیر انداختند و پسرک از ترس بر زمین چمباتمه زد و نشست و دست بر سر گذاشت و امان خواست. حکیمی عارف این صحنه را می‌دید که صاحب گردوها چوبی در دست بلند کرده و می‌گوید: 🔹برخیز! چرا گردوهای ما را می‌دزدی؟! طفل گفت: من دزدی نکردم. یکی گفت : دستانت رنگی است، رنگ دستانت را چگونه انکار می‌کنی؟ دیگری گفت : من شاهد پریدنت از درخت بودم... حکیم وارد شد و چند سکه غرامت به صاحب مال داد تا از عقوبت او دست برداشتند. 🔸حکیم در کُنجی نشست و زار زار گریست. گفت: خدایا! در روز محشر که تو می‌ایستی و من در مقابل فرشتگانِ توام، چگونه گناهان خود را انکار کنم با این‌که دستانم و فرشتگانت بر حقیقت و بر علیه من گواهی خواهند داد؟!! 🔹خدایا! امروز من محشر تو را دیدم، در آن روز بر من و بر ناتوانیِ‌ام رحم نما و با من در محاسبۀ گناهانم تنها و پناهم باش و چنانچه من بر این کودک رحم کردم و نجاتش دادم تو نیز در آن روز بر من رحم فرما و مرا نجات ده!!!