eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
468 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
41 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان²²•¹²•¹⁴⁰² https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ازولایت‌فقیه‌غافل‌نشوید... وبدانیدمن‌به یقین‌رسیدم‌ڪه؛ امام‌خامنه‌ای‌نائب‌بر‌حق‌امام‌زمان‌است! +شھیدحججے
عاشقان وقت نماز است اذان میگویند . .🫀🌾) 📿
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاری که نماز با آدم میکنه(:🌱" قلبـ🫀ــم‌بعد‌وقبل‌ازنماز‌به‌روایت‌کلیپ🥹 📿
▪️ إنّا لله و إنّا إلیه راجعون حزب الله حسن نصرالله نیست! حزب‌الله تعبیر کلمه‌ی «مقاومت» است! شیعه معتقد است که شهادت بر «قدرت» می‌افزاید! بر «مقاومت» می‌افزاید! بر «پیروزی» می‌افزاید! #️⃣ اما ترسی هست: نکند مواضع بیموقع و بیجای ما، این فرصتِ عظمی را در آخرالزمان به تهدید تبدیل کند! آرام باشید و صبر کنید که سیّد پیر و فرزانه جبهه مقاومت، ابرمردی است که جهان در زیرکی و تیزهوشی او زانوی حیرت زده است. 🔴 جهان ملتهب‌ترین روزهایش را می‌گذراند و آرامش و صبر به تعبیر قرآن، فقط از نشانه‌های «مؤمنان حقیقی» است! -اݪهۍ‌عَجل‌لِۅَلیڪ‌الْفࢪج‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گَـر‌چِھ‌این‌شَهـر‌شُلـوغ‌است، وَلۍ‌بـٰآوَر‌ڪُن.. آنچ‌ـنـٰآن‌جـٰآ؎ِ‌‌تو‌خـآالیسـت،‌ صِـدٰا‌مۍ‌پیچَد..(:💔"
♦️۵ روز عزای عمومی در ایران🏴 🔹رهبر معظم انقلاب به‌مناسب شهادت سیدحسن نصرالله و یاران شهیدش [۵روز] عزای عمومی اعلام کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ باید از این محلکه نجات پیدا کنم باید یه طوری سرگرم شون کنم تا پاشا بتونه پیدام کنه اما واقعا می تونه؟ اصلا می دونه الان کجام؟ نباید به خودم عنرژی منفی بدم نباید بترسم نباید حال خودمو بد بکنم . با نقشه ای که به سرم زد لبخندی روی لبم شکل گرفت. می دونستم چیکار بکنم! فقط ریکس داشت و سخت بود. چند بار نقشه امو توی ذهن م مرور کردم. دو روز گذشت و کسی سراغ م نیومد فقط دیشب بهم شام داده بودن. حسابی گرسنه ام بود و می دونستم به خاطر این بچه است. دستمو روی شکمم کشیدم و طبق این دو روز یکم باهاش حرف زدم. قول داده بودم بهش ازش مراقب کنم. یعنی الان پاشا تو چه حالیه؟ با فکرش هم بغض می کردم! کمرم درد می کرد بس که نشسته بودم و همین طور گردنم اما نگران این بچم بودم. نکنه بهش فشار بیاد! نکنه چیزیش بشه! در باز شد و یه بادیگارد داخل اومد. همون ‌طور صندلی مو خم کرد و کشید تا سالن. ولم کرد و نگاهمو بهشون دوختم. اما این دفعه یه مرد مسن هم بهشون اضافه شده بود. به نظر اشنا می یومد اما پشتش به من بود و داشت سیگار می کشید! با صداش کم مونده بود شاخ در بیارم: - این دختر هیچی نمی دونه 16 ساله پیش من بوده اگر می دونست می گفت! یا حداقل یه چیزی سوتی می داد. برگشت که شکم به یقین تبدیل شد! اقا بزرگ! لبام خشک شده بود و بهم چسبیده بودن و نمی تونستم چیزی بگم! کم مونده بود قلبم از جا بکنه و بیاد بیرون . نگاهی بهم انداخت و نشست صدر مجلس. یکی شون گفت: - فکر نمی کردیم انقدر خودخواه باشید و ما رو بازی بدید و این دختر و ببرید پیش خودتون! اقا بزرگ گفت: - اخه کی به من شک می کرد شما که هم دست هام هستین یا پلیس و بقیه که رفیق صمیمی مرتضی بودم! معلومه هیچکس! اینجوری راحت می تونستم نگهش دارم تا اگه فهمیدم جای اون محلول کجاست پیداش کنم . بهت زده گفتم: - اقا..بز..رگ!
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ گیج شده بودم! نمی دونستم اقا بزرگ واقعا این وسط چیکاره است! یعنی اون توی قتل بابا و مامانم نقش داشت؟ مگه دوست صمیمی مامان و بابام نبود اما چرا دنبال محلوله و منو برده توی خاندان خودش! اقا بزرگ گفت: - بازم می گم این دختر از هیچی خبر نداره. طبق نقشه ام گفتم: - کی گفته! همه بهم نگاه کردن و گفتم: - مگه دنبال اون محلول سبز رنگ که توی جامحلولی شیشه ای مستحکم نشکن هست و روکشش فلز قوی هست و دو تا قفل محکم دو طرف ش داره نیستید؟ همون محلولی که اگه دستتون برسه کلی مواد جدید و قرص های روان گردان جدید می تونید بسازید و از این رو به این رو بشید! با فروختن این مواد ها شاید بشید پولدارترین و خفن ترین خلافکار های جهان! ولی اینم می دونید که اگر اون محلول رو هم به دست بیارید بی کلید قفل های دو طرف ش کلید و که اصلا نمی تونید بسازید اگر هم ببریدش با دستگاه محلول می ریزه و با اون یکم تهش هم دستتون به جایی بند نیست! با حرفام همه چشاشون گرد شده بود. لبخند پیروزی زدم که بادیگارده گفت: - دروغ می گه ما این حرف ها رو زدیم شنیده! وای نه همین و کم داشتم. همه با اخم نگاهم کردن و بهم نگاهی انداختن که خودمو نباختم و طبق نقشه ام گفتم: - عجب! ولی نمونه اش دست منه از وصیت نامه ای که پدر و مادرم به جا گذاشتن فهمیدم کجاست من رشته ام پزشکی هست و توی ازمایشگاه های مختلفی رفتم و با اون محلول کار کردم تونستم یه گاز باهاش بسازم که اگر با اکسیژن توی ها ترکیب بشه توی 2 دقیقه برای افراد سالم30'1 برای افراد دارم اسم و زیر یک 1 دقیقه برای بقیه موجب مرگ می شه! کلی کار می شه باهاش انجام داد و اینکه روش ساخت شو یاد گرفتم برای اینکه پلیس بهم شک نکنه چون من دختر شهیدم مجبورم ایم ریختی بگردم . همه اشون بلند شدن و سمتم اومدن. اب دهنمو قورت دادم یا خدا باور کرده باشن.