#رمان_بچه_مثبت ✅
🇮🇷🔅بَُّْسَُّْمَُّْ اَُّْلَُّْلَُّْهَُّْ اَُّْلَُّْرَُّْحَُّْمَُّْنَُّْ اَُّْلَُّْرَُّْحَُّْیَُّْمَُّْ🔅🇮🇷
°💚°
∞بْسْمْ رْبْ اْلْشْهْدْاْ وْ اْلْصْدْیْقْیْنْ∞
°°°°°°°°°°شروع رمان↯
°•❣ بچه مثبت ❣•°
#خلاصه:
از اسم رمان هم می تونید به طنز و مذهبی بودن این رمان پی ببرید!
سامیار پلیس هست و یه مأموریت بهش داده می شه که فقط با کمک دختر عموی15 ساله خیلی شررررر و شیطون ش سارینا می تونه حل بشه!
سامیار خودشو حسابی بدبخت می دونه چون قراره تمام مدت با یه دختر خیلی شر سر کنه که کلی با خودش متفاوته! خودش ساکت و دختر عموش دست شیطون و از پشت بسته!
ولی راهی نداره وسط این قضیه ها حس هایی به سارینا پیدا می کنه که....
بیا و ببین سارینا چه بلا هایی سر این بدبخت میاره و چطور مسخره اش می کنه!
#به_قلم_بانو
🇮🇷🔅بَُّْسَُّْمَُّْ اَُّْلَُّْلَُّْهَُّْ اَُّْلَُّْرَُّْحَُّْمَُّْنَُّْ اَُّْلَُّْرَُّْحَُّْیَُّْمَُّْ🔅🇮🇷
°💚°
∞بْسْمْ رْبْ اْلْشْهْدْاْ وْ اْلْصْدْیْقْیْنْ∞
°°°°°°°°°°شروع رمان↯
°•❣**جبهہ عاشقی**❣•°
#خلاصه]⇩
این رمان راجب عشق دو نفر در زمان جنگ تحمیلی ایران و عراق هست!
زینب دختر 18 ساله ای که عاشق فرمانده پایگاه دو روستاست به اسم کمیل!
کمیل هم بی نهایت عاشق زینب هست.
پدر زینب علی خان کدخدای روستاست و طبق سنت روستا باید با پسر عموش یه دختر ازدواج کنه و زینب هیچ علاقه ای به سهند پسر عموش نداره!کمیل بار ها از علی خان درخواست کرده اجازه خاستگاری بده ولی اون قبول نکرده!
زینب و کمیل تمام3 سال پنهانی همو می بنین و حرف می زنن و کمیل بهش تیراندازی و کار های رزمی یاد می ده و اما وقتی می رسه که کمیل می ره جبهه و به خاطر اینکه زینب بی تابی نکنه بهش نمی گه!و همون شب سهند میاد خاستگاری زینب که می بینه دارن از عشق ش جداش می کنن شبونه لباس نظامی می پوشه و قاطی رزمندگان می ره جبهه دنبال کمیل می گرده و .....
پایان خوش🌹
تمام اتفاقات در این رمان صحت ندارد و فقط رمان و تخیالات است