eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
475 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
45 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان²²•¹²•¹⁴⁰² https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
#𝙿𝙰𝚁𝚃_2 🧡 🎻 نفسم رو از حرص بیرون دادم که با صدای تق در کلاس باز شد. فاطمه بود، تا حالا اینقدر از دیدنش خوشحال نشده بودم. فاطمه نفس‌نفس می‌زد انگار تا اینجا دویده بود. فاطمه: سلام استاد، می‌تونم بشینم؟ استاد: چرا اینقدر دیر خانم هدایت؟ فاطمه: شرمنده استاد، توی راه خوردم به ترافیک مجبور شدم پیاده بیام. استاد: بفرمایید. فاطمه اومد و کنارم نشست. _دیگه داشتم ناامید می‌شدم که میای! فاطمه: هیس بذار به درس گوش بدم. همراه فاطمه روی نیمکت داخل محوطه نشستم. فاطمه دو تا شیرکیک خریده بود. شیر کیک خودم رو برداشتم و گفتم: _هعی، الان اگه خونه بودم، زرشک پلو با مرغ الان جلوم بود، این چیه آخه؟ فاطمه: به این میگن ناهار دانشجویی، بخور که شیرش گرم میشه! با تعجب به شریفی که از اون سر محوطه حواسش به من بود نگاه کردم. _این پسره احمق یه روزی آبروی من رو می‌بره! فاطمه: کی رو میگی؟ به شریفی اشاره کردم و گفتم: _این احمقه رو می‌گم. فاطمه: وا، پسر به این خوبی چیکارش داری؟ _نمیفهمی که، همش زل زده به من! فاطمه: کی به تو را می‌زنه؟ داره به باغچه نگاه می‌کنه؟ _هه، برو خودت رو مسخره کن. نگاهم رو از شریفی گرفتم و به زمین دوختم. فاطمه: جزوه هامو چیکار کردی؟ _فرصت نکردم حتی یه صفحه ازش بخونم. فاطمه: چیکار می‌کنی تو که اینقدر فرصت نداری؟ _بلند شو بریم خونه! فاطمه: کجا؟ حالا نشسته بودیم. _برو خونه تون بشین، من می‌خوام برم. گوشیم رو در آوردم و شماره حامد رو گرفتم. بعد از چند بوق جواب داد: -جانم؟ _کجایی؟ میتونی بیای دنبالم؟ حامد: نه من سرِکارم نمی‌تونم بیام. _اَه داداشی مثل تو پس به چه دردی میخوره؟ حامد: صبر کن یکی از دوستام میاد اونطرف میگم بیاد دنبالت! _نمی‌خواد، اگه خودت نمیای لازم نیست کسی رو بفرستی! حامد: نترس نمی‌خورتت، آشناست، خداحافظ! خواستم حرفی بزنم که تماس قطع شد. فاطمه: هدیه صبر کن منم بیام.