eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
469 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
41 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان²²•¹²•¹⁴⁰² https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا من حسودم لطفا اونو تو چشم بقیه شبیه شتر کن .☺️ 🍁🍂😂🍁🍂
کاش‌دَرنافِلِه‌اَت‌نام‌ِمَراهَم‌بِبَری . . کِه‌دُعای‌ِتوکُجاعَبدگُنَه‌کارکُجا!(:❤️‍🩹"‌
- کاش میان این هیاهو صدایی بیاید ؛ یااهل العالم انا المهدی ❤️‍🩹َِّ `'. -
روزی تــُو می آیی .. شـَہیدان بـاز می‌گردند ؛ و آوینــۍ! روایـَت می‌کند ، فــَتح ِنـَھایی را . < 🪴🤍 > + انشاءالله .
شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود - شیخ بهایی
علیرضا حسینی نسبenc_1725036280777531192287.mp3
زمان: حجم: 4.01M
میدونم صدامو داری میشنوی حبیبم ســـــــلام ...🥺❤️‍🩹
- گاهی . . در نبود ِیک نفر ، انگار ، جهان به کُلی خالی‌ست :)🌱. آره امام زمان آره؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت33 حس عجیبی داشتم ، انگار روی زمین نبودم ،بعد خوندن خطبه عاقد ،بار سوم بله رو گفتم و بعد نوبت اقای زمانی شد که اونم بله رو گفت همه شروع کردن به صلوات فرستادن بعد منو اقای زمانی نه نه حسام عزیززم چند لحظه به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم حسام: مبارکت باشه نرگسم - مبارک شما هم باشه بعد تک تک مهمونا اومدن تبریک گفتن پدر و مادر حسام هم اومدن کنارمون نسرین: تبریک میگم بهتون ( نسرین خانم ،اومد زیر گوشم گفت): واسه جشن امشب حتمن برو یه ارایشگاه ( منم لبخندی زدم ) : چشم بعد خداحافظی کردن و رفتن مهمونا هم کم کم رفتن زهرا: نرگس جان ،لباساتو جمع کردی ؟ - لباس چرا جمع کنم؟ زهرا: واییی از دست تو دختر،خونت رفتی چه میخوای بپوشی ،نکنه بعد عروسی میخوای بیای همینجا - نه یادم نبود ،الان میرم جمع میکنم رفتم توی اتاقم لباسامو جمع کردم گذاشتم داخل چمدون در اتاق باز شد نگاه کردم دیدم حسامه حسام :( اومد جلو و دستمو گرفت) کاری نداری نرگسم - نه ،مواظب خودت باش حسام : چشم ( پیشونیمو بوسید و رفت) منم کارامو رسیدم و به همراه بابا رفتم آرایشگاه اینقدر حساس بودم نزاشتم زیاد ارایششم کنن اولین بار بود که آرایش میکنم واقعن تغییر کرده بودم نزدیکای غروب بود که به بابا زنگ زدم اومد دنبالم روم نمیشد به حسام زنگ بزنم بیاد ارایشگاه دنبالم ••••• 🍁 • • 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸