eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
306 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
726 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت33 حس عجیبی داشتم ، انگار روی زمین نبودم ،بعد خوندن خطبه عاقد ،بار سوم بله رو گفتم و بعد نوبت اقای زمانی شد که اونم بله رو گفت همه شروع کردن به صلوات فرستادن بعد منو اقای زمانی نه نه حسام عزیززم چند لحظه به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم حسام: مبارکت باشه نرگسم - مبارک شما هم باشه بعد تک تک مهمونا اومدن تبریک گفتن پدر و مادر حسام هم اومدن کنارمون نسرین: تبریک میگم بهتون ( نسرین خانم ،اومد زیر گوشم گفت): واسه جشن امشب حتمن برو یه ارایشگاه ( منم لبخندی زدم ) : چشم بعد خداحافظی کردن و رفتن مهمونا هم کم کم رفتن زهرا: نرگس جان ،لباساتو جمع کردی ؟ - لباس چرا جمع کنم؟ زهرا: واییی از دست تو دختر،خونت رفتی چه میخوای بپوشی ،نکنه بعد عروسی میخوای بیای همینجا - نه یادم نبود ،الان میرم جمع میکنم رفتم توی اتاقم لباسامو جمع کردم گذاشتم داخل چمدون در اتاق باز شد نگاه کردم دیدم حسامه حسام :( اومد جلو و دستمو گرفت) کاری نداری نرگسم - نه ،مواظب خودت باش حسام : چشم ( پیشونیمو بوسید و رفت) منم کارامو رسیدم و به همراه بابا رفتم آرایشگاه اینقدر حساس بودم نزاشتم زیاد ارایششم کنن اولین بار بود که آرایش میکنم واقعن تغییر کرده بودم نزدیکای غروب بود که به بابا زنگ زدم اومد دنبالم روم نمیشد به حسام زنگ بزنم بیاد ارایشگاه دنبالم ••••• 🍁 • • 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت 34 رفتم خونه و مامان با اسپند اومد استقبالم ،زهرا هم پرید تو بغلم زهرا: چقدر ماه شدی آجی کوچیکه - ماه بودم اجی بزرگه رفتم توی اتاقم و لباس جشن و از کمد بیرون آوردم و پوشیدم - زهرا؟ زهرا؟ زهرا اومد توی اتاق : وااااییی عزیززززم ،خوشگل کی بودی تو ؟ - اقا حسام زهرا: واقعنم راست گفتی ،الان بیاد ببینه تورو که از خوشحالی پس میافته - زبونت لال بشه ،خدا نکنه ،بیا زیب لباسو بالا ببر برام زهرا:عع اینجوریاست ،باشه صبر کن آقا حسام خودش بیاد زیب و بالا ببره برات باااای - ععع دختره خل و دیونه ،کجا رفتی ؟ - مامان؟ مامان مامان : جانم - اگه میشه زیب لباسمو بالا ببرین مامان: چشم - قربونتون برم من مامان: خدا نکنه زهرا: نرگس اقا حسام اومد - باشه مامان و زهرا رفتن منم داشتم دنبال روسریم میگشتم - ای خدا من چقدر دست و پا چلوفتی ام در اتاق باز شد حسام اومد داخل،با یه کت و شلوار مشکی با یه پیراهن سفید ،چقدر جذاب شده بود تو این لباس اومد نزدیکم ،چند لحظه ای سکوت بین ما حکم فرما بود فقط به چشماش نگاه میکردم که چقدر قشنگه و چقد، ته ریشی که داشت چهره اشو جذاب تر کرده بود حسام: چقدر زیبا شدی نرگسم -تو هم خیلی خوشگل و جذاب شدی مرد من حسام : بریم خانومم - بریم ولی یه مشکلی هست حسام: چی؟ - روسریم آب شده رفته تو زمین حسام: ( خنده اش گرفت)خوب بگو چه رنگی بود بگردیم پیداش کنیم - سفید شروع کردیم به گشتن اتاق یه دفعه صدای در اومد - کیه ؟ زهرام بیام داخل؟ - بیا زهرا اومد داخل و ما رو نگاه کردو خندش گرفت - به چی میخندی؟ زهرا: میبینم سخت مشغول گشتن هستین دنبال این میگردین؟ - واییی زهرا خدا چیکارت کنه ( یع بالشت و پرت کردم سمتش) زهرا: اخ اخ ،نکن عروس خانم ،اقا داماد پشیمون میشه میره هاا ( نگاهی به حسام کردم که فقط داشت میخندید) روسری مو سرم کردم ،یه کم از موهام از روسری بیرون زده بود که حسام گفت: نرگسمم نمیشه موهاتو ببندی از تو آینه یه نگاهی کردم فهمیدم منظور حرفشو روسریمو باز کردم و میخواسم موهامو ببندم که اومد گیره رو از دستم گرفت حسام: با اجازه میخوام خودم ببندم برات - منم لبخندی زدمو نگاهش کردم نوازش دستاش روی موهام خیلی آرامش بخش بود موهامو بست و روسریمو لبنانی بستم و چادرمو حسام گذاشت روی سرم حسام : بریم نرگسم؟ - بریم از همه خدا حافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت تالار ••••• 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت35 حسام: نرگسم توی تالار شاید بعضی افراد یه حرفایی بزنن ولی تو به دل نگیر - چشم حسام : چشمت بی بلا - حسام حسام : جانم - خیلی دوستت دارم حسام: منم خیلی خیلی دوستت دارم ،خدا رو هم شکر میکنم تو رو تو زندگیم قرار داده بعد یه مدتی ،ایستاد از ماشین پیاده شد رفت و چند دقیقه بعد با کیک و آب میوه برگشت خندم گرفت حسام: بفرما بخور شاید اونجا چیزی نخوری - دستتون درد نکنه بعد یه ساعت رسیدیم تالار حسام: نرگس جان،من میرم سمت آقایون هر موقع صدات زدم بیا بیرون بریم - چشم از ماشین پیاده شدیم صدای آهنگ میاومد رسیدیم دم ورودی بانوان مادر حسام بیرون اومد ،یه لباس مشکی بلند که تا زانو چاک داشت،سرشونه هاشم لخت بود حسام: مامان مگه من نگفتم هیچ آهنگی زده نشه نسرین: حسام جان دختر عموهات ناراحت بودن ،عزیزم یه شبه چه اشکالی داره حسام: یا همین الان میرین صدای اونو قطعش میکنین یا الان دست نرگس و میگیرم و میرم ( یه لحظه ترسیدم ،از ترس هیچی نمیتونستم به هیچ کدومشون بگم) نسرین: باشه الان میرم میگم دیگه نخونن حالا بیاین برین داخل حسام: من نمیام ،نرگس و ببرین نسرین: وایی چرا ،الان همه منتظر تو هستن یعنی چی نمیای ؟ حسام: مادر من خانم ها حجابشون درست نیست من بیام نرگس جان مواظب خودت باش ،من میرم اگه کاری داشتی زنگ بزن - چشم همراه نسرین جون رفتم وارد شدم یعنی هم اونا با دیدن من تعجب کردن هم من با دیدنشون واقعن حسام حق داشت که نیومد داخل بعد رفتم سمت جایگاه عروس و داماد نشستم نسرین: نرگس جان نمیخوای این چادرت و دربیاری یه نگاهی به اطرافم کردم دیدم خیلی از اقایون داخل سالن درحال فیلمبرداری هستن - نه راحتم اینجوری ( یه نگاه نارضایتی به من کردو رفت) ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • 🍁ادامه دارد ... •••••• دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
" I l o v e y o u " is just 8 alphabets but it cost all of the world. "دوستت دارم" فقط 8 تا از حروف الفباس اما اندازهٔ کل دنیا می اَرزه!♥️، .
• فنجون مادر بزرگه :) ✨
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
هدایت شده از مداحی
🍃 صفحه ۱۹۹ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
0199.mp3
2.61M
🍃 صفحه ۱۹۹ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
199 Ansarian-Quran-Farsi-Juz-10-18.mp3
2.9M
🍃 صفحه ۱۹۹ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
پـیـامےازطرف‌خـدا : اگـہ‌خودم‌این‌شرایط‌رو سر‌راهٺ‌قرار‌دادم پـس‌خودمم‌از‌میـانش‌ردت‌میکنم.. 💌 ⇢♡›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا