⏰🌱🪴
وقتی چترت خداست، بگذار ابر
سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد...
شبتون به زیبایی بین الحرمین 😍🥺🕊🍃
التماس دعا دارم یا علی ....
مواظب مهربونیاتون باشین رفقا...
🔴پایان فعالیت امروز کانال..🔴
مرسی که هستین ☺️🪴
⛓لف نده رفیق بمونی قشنگ تره ..⛓
هدایت شده از 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🌿- بِسمِخُداۍسَتّـٰارُالعیوب(:
#سلام_امام_زمانم 🥀
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا قَاصِمَ شَوْکَهِ الْمُعْتَدِینَ...
🌱سلام بر تو و بر اعجاز دستهایت آن گاه که گَرد ستم را از روی شانه های زمین می تکانی و تاج و تخت فرعونیان را سرنگون می سازی...
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص۶۱۰
┄┅═✧❁✧═┅
#مولای_من💔
ای کاش
دستهای خالیمان
به آستان اجابت، گره بخورد
ای کاش
زمزمههای مداوم دعای فرج،
گره گشا بشود
ای کاش
این بغض گلوگیر و مداوم، راه باز کند
ای کاش شما بیایید...
صبحتون منور به عطر صلوات بر مهدی صاحب الزمان عجل الله❤️
#کانال_تحلیلی_حامیان_ولایت
هدایت شده از " کانـالــ سفیران حجاب "
🎁 مسابقه بزرگ حجاب فاطمی
" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ #جَلابِيبِهِنَّ... "
شرکت کننده شماره : 43898
دختر گلم :
فاطمه زهرا حیدری از بهشهر
🎁 جایزه نفر اول از بازدید بیشتر: مبلغ ۱.۵۰۰.۰۰۰ میلیون تومان
🎁 جایزه نفر دوم و سوم: هر نفری ۵۰۰/۰۰۰ هزار تومان
🎁 جایزه ۳٠ نفر بعدی: هر کدام یک تابلو فرش چهره اهدا خواهد شد.
✓ مهلت ارسال تا #روز_دختر
ادمین ثبت نام مسابقه:
@girls_313
لینک شرکت در مسابقه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2853830665C232c32048c
" سفیــــــران حجـــــاب "
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت94
#غزال
تمام اتفاقات اخیر مثل یه فیلم از جلوی چشم هام رد شد.
اتفاقات تلخی که انگار نمی خواست دست از سر من برداره.
ترس و واهمه اینکه محمد قرار از پیشم بره وحشت به جونم انداخت.
شایان بلند شد سمت امون اومد خسته بود و درمونده! اگر من که شریک زندگی ش بودم و رو اونجور خار و خفیف نمی کرد الان می تونستم مسکن ی روی درد هاش باشم اما اون به بدترین شکل ممکن منو از زندگیش حذف کرده بود.
محمد محکم منو بغل کرد و گفت:
- مامانی توروخدا منو نزار ببره من می خوام پیش تو بمونم.
دستامو محکم دورش حلقه کردم.
شایان حالا بهمون رسیده بود دقیق روبروم بود.
نگاهی بهش انداختم که گفت:
- نیومدم محمد و ببرم فقط اومدم ببینمتون همین.
محمد و گرفتم سمت ش که بغلش کرد و گفتم:
- محمد مامان من می رم تو اتاق زود بیا اونجا.
محمد چشمی گفت خواستم برم که شایان گفت:
- اما من دلم برای خودت تنگ شده.
نگاهمو به زمین دوختم اون دیگه حالا نامحرمم بود و باید نگاه هامو کنترل می کردم!
در جواب ش تلخ لب زدم:
- هنوز اثار اون کمربند هایی که از سر دلتنگی روی بدن ام کوبیدی هست با همونا می شه فهمید چقدر دلتنگمی!
چشماشو با درد بست.
لبخند غمگینی زدم و اومدم برم که گفت:
- بچه چطوره؟
بغض گلومو گرفت!
بچه!
با صدایی که سعی می کردم از بغض نلرزه گفتم:
- خوبه خدا مراقب ش بود که از زیر کتک های تو سالم بیرون اومد
#رمان