eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
476 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
45 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان²²•¹²•¹⁴⁰² https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم گرفته... پناهم میدی؟! امتحان‌عاشقان‌دوریست‌اما‌قلب‌ِ‌من طاقت‌دورۍ‌ندارد‌امتحانش‌کرده‌ام :)💔 . .
●آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): زشت‌ترین بی‌وفایی فاش کردن است. | غررُالحِکم،حدیث۳۰۰۵🌱!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.💛🌼. هر صبح پلکهایت فصل جدیدی از زندگی را ورق میزند سطر اول همیشه این است: خدا همیشه با ماست! سلام دوستان خوب🙋 صبح اولین روز هفته تون بخیر☕️
🍃💞 "دلبسته باش نه وابسته" رودخونه حرکت میکنه،تو راه به درخت زیبایی برمیخوره،از زیبایی درخت لذت میبره،اونو تحسین میکنه و دوباره به راهش ادامه میده. رودخونه به درخت نمیچسبه چون در این صورت حرکتش متوقف میشه. به کوهی زیبا میرسه،به خاطر لذت گذر از چنین کوه زیبایی سپاسگزاری میکنه و به راهش ادامه میده.رودخونه همینطور به راهش ادامه میده.... مشکل انسان اینه که وقتی درختی زیبا میبینه دوست داره خونه اش رو همونجا بسازه و اونجا زندگی کنه؛ "به هیچ چیز‌ نچسبید" و وابسته نشید؛نه اینکه از زندگی لذت نبرید.در واقع با چسبیدن و وابسته شدن،نمی‌تونید لذت ببرید. لذت واقعی از عدم وابستگی ناشی میشه.🖐 ✾࿐༅🍃🌺🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیبایی در یک قاب عکس :🥹🤍🫰
بـــانـــــو؛ رایحه‌حجابٺ‌اگر‌چه! دݪ‌از‌‌اهل‌خیـابـان‌نمےبرد؛ امابدجورخداراعاشق‌میڪند🙂🦋:)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق، مثل پرتقال پوست کندنای یواشکی، زیرِ نیمکتای کلاس اول دبستانه... به خیالت هیشکی نمی‌فهمه، اما بوی خنکِ پرتقالش می‌پیچه همه جا و عالمو پر میکنه از عطر عاشقی و لبخند...🍊 🖇💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 فرهاد لبخندی زد و گفت: - مگه میشه کسی پیش تو باشه و عاشقت نشه؟ لبخندی زدم و گفتم: - خوشحالم که برگشتی داداشی واقعا بهت نیاز دارم. دستامو توی دست هاش فشرد و گفت: - اومدم کنارت باشم اشتباه گذشته رو جبران کنم. سری تکون دادم و گفتم: - توی سند ها ادرس یه وکیل هست باید بریم پیش اون وکیل ظاهر انگار بابا دو تا وکیل داشته! فرهاد سری تکون داد و گفت: - خیلی خب بلند شین بریم ماشین باهامه. متعجب گفتم: - ماشین مال کیه؟ فرهاد بلند شد و گفت: - مال صاحب کمپ هست اونجا بهم کار داده ماشین ش هم فعلا دستمه که برم و بیام و کار ها رو انجام بدم. سری تکون دادم و محمد و صدا کردم که فوری اومد انگار منتظر بود فقط صداش بزنم. دستشو گرفتم و گفتم: - خیلی خب بریم. فرهاد نگاه دیگه ای به محمد انداخت و سری تکون داد. هنوز باورش نشده بود شاین تمام زندگی شو داده بود دست من! یه پیامک اومد روی گوشیم! بازش کردم این بود متن ش: - سلام شایانم باید حتما ببینمت بیا به این ادرس مراقب باش کسی تعقیبت نکنه برای اینکه مطمعن بشی شایانم اوم روز و می گم که داداشت توی انباری ویلام توی شمال بود ساعت 5 عصر منتظرتم. یعنی چیکار داشت یا من؟ نگران شده بودم و این به بچه هم سرایت کرده بود و مدام ول می کرد و بی قراری می کرد. با نفس های عمیق سعی کردم اروم باشم. سوار پژو صاحب کار فرهاد شدیم که بهمون نگاهی انداخت و گفت: - ابجی چرا رفتی عقب؟ دستمو دور محمد حلقه کردم و گفتم: - محمد نمی تونه جدا از من بشینه باید کارش باشم این فسقل هم نمی زاره بغلش کنم. سری تکون داد و حرکت کرد محمد با صدای ارومی کنار گوشم گفت: - مامانی کجا می ریم؟ دستی به موهاش کشیدم و گفتم: - می ریم یه جایی من کار دارم ناهار خوردی؟ سری به عنوان منفی تکون داد و گفت: - تو که پیشم نبودی اشتها نداشتم. رو به فرهاد گفت: - داداش پیش یه سوپرمارکت وایسا. باشه ای گفت و یکم جلوتر ایستاد و گفت: - اینم سوپر مارکت.