eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
475 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
45 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان²²•¹²•¹⁴⁰² https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
تا ابد مهࢪ تو بیرون نࢪود از دلِ من؛ مگر آن ࢪوز کھ‌ دࢪخاک شود منزلِ من:)!🤍🌿
🍃♥️ هیچ آغازی زیباتر از سلام نیست روزتون پراز مهر و محبت و برکت ســـــــ🌸ــــــلام🙋 صبحتون به خیر دوستان خوب😉 ‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاےِ﹝تــــو﹞که در میان باشَد آن زمان﹝مَـن﹞می‌شَوم حَسودتَرین آدمِ این شَهر... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‎‌‎‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 فرهاد قربون صدقه ام و کلی معذرت خواهی کرد برای تمام این مدت. چقدر خوب بود که برادرم حالا کنارم بود سالم و پاک! وقتی رسیدیم دیدم همون ویلا بود! همون ویلای شایان که یه بار می خواستن بلا سرش بیارن و من نجات ش دادم. ماشین خیلی این اطراف پارک بود و دقیقا نمی دونستم چرا! رو به فرهاد گفتم: - من می رم داخل تو جایی نرو پیش محمد بمون اگر اتفاقی هم افتاد تنها کاری که می کنی اینکه محمد و می بری یه جای امن خب؟ فرهاد نگران سری تکون داد و گفت: - می خوای نری؟ سری به عنوان منفی تکون دادم و از ماشین پیاده شدم. زنگ در ویلا رو زدم و نگاهی به فرهاد انداختم صدای شایان اومد: - خوش اومدی خانومم. هه!خانوم ش!مگه کسی خانوم شو طلاق می ده!انگار یادش رفته با خانوم ش چیکار کرده و چطور پرت ش کرده بیرون. وارد ویلا شدم و تا حدودی خیالم راحت شد که شیدایی در کار نیست. در ویلا رو باز کردم کلی دانشجوی پسر اینجا بود. درو که باز کردم نگاه های همه برگشت سمت من! چه خبره اینجا! اونا هم با تعجب به من نگاه می کردن. داخل رفتم و درو بستم شایان اومد استقبالم. سرد نگاهش کردم و گفتم: - کار مهم ت چی بود؟ نگاهی به دانشجو ها که ساکت وایساده بودن و نگاه می کردن انداخت و گفت: - بریم بالا توی اتاق بهت می دم باید صحبت کنیم. لب زدم: - همین جا حرف تو بزن زیاد وقت ندارم. لبخند تلخی زد و گفت: - حتی من؟ منم رنگ غم روی لبم نشست و گفتم: - دقیقا برای تویی که گند زدی به زندگیمون دقیقا برای تویی که به من و بچه توی راه ت فکری نکردی دقیقا برای توی که هر کی می فهمه من طلاق گرفتم و باردارم با نگاه بد بهم نگاه می کنه اره دقیقا برای تو فقط وقت ندارم. شایان چشاشو روی هم فشار داد و گفت: - اینجور که فکر می کنی نیست. پوزخندی زدم و گفتم: - منو جلوی همه سکه یه پول کردی جلوی همه از خونه انداختیم بیرون حتی نیومدی ببینی حالم بده یا خوب...
⚠️ ✍بعضی آدم‌ها مثل چوب‌ خشک‌اند! تا عصبانی می‌شوند، آتش می‌گیرند و همه جا را دودآلود می‌کنند. همه جا را تیره و تار کرده، اشک آدم را جاری می‌کنند. 🌸ولی بعضی‌ها این طور نیستند؛ مثل عودند... وقتی حرفی را می‌زنی که ناراحت می‌شوند و آتش می‌گیرند، بوی جوانمردی و انصاف می‌دهند و «گذشت»، انگیزه‌ی انتقام را در آن‌ها خاموش می‌کند. ✍این است که می‌گویند: «هر کس را می‌خواهی بشناسی، در وقت عصبانیت و خشم بشناس.»
🍊 اگر پوست 3 پرتقال تمیز را در 3 لیوان آب بجوشانید و بعد آن را با عسل شیرین کرده و میل کنید، دچار سرماخوردگی نمیشوید! اینکار مقاومت بدن را بسیار بالا میبرد . 🍏 🍊 •✾🌿🌺🌿✾••✾🌿🌺🌿✾•
بسم ‌الله الرحمن الرحیم لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ از رحمت و گشایش خدا ناامید نشو سوره زمر آیه ۵۳ جمله قرانی: (خداوند همیشه کنارته،همین کافی نیست تا با قدرت و ایمان ادامه بدی؟)
📚 🐫 ✍مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت. پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله 🔸پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟ مرد گفت : بله بگو ببینم شتر کجاست؟ پسر گفت : من شتری ندیدم مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد. 🔹قاضی از پسر پرسید : اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟ پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده بعد متوجه شدم که در یک طرف راه مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است 🔸چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است. قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد. 🐫پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا