eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
475 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
45 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان²²•¹²•¹⁴⁰² https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‎‌‌‎◍⃟‌💚࿐ عمـــــــری . . به هوای ِدل ِخود زیسته‌ایم🩺 جان دادن ِما ، برای ِاو باشد ، کاش!'.
معجـزھ دوست داشتنِ تُـوست ڪہ حتۍ بدونِ حضورِ خودت هر روزدر من اتفاق مۍافتد...🫂❤️ -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- ✨خلاصه رمان✨ امیر علی پسری بسیجی با عقایدی کاملا مذهبی و دریا دختری رها و آزاد به دور از هر عقاید مذهبی که در یک دانشگاه مشغول به تحصیل می باشند عقاید مذهبی امیر علی دلیلی می شود برای دریا تا حسابی با کارهایش امیر علی قصه را اذیت کند دریای تخس دل می بازد به پسر بسیجی قصه اما عشق این دختر به چشم پسر بسیجی قصه نمی آید... ولی دست روزگار امیر علی را مجبور می کند طی یک عملیات کاری دریا را به مدت پنج ماه صیغه کند و..... 🔅با ما همراه باشید 👇👇👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
هو الحق شنل بافت مادر بزرگ رو دورم پیچیدم میخواستم سردی که تک تک سلولهای بدنم رو در بند گرفته از بین ببرم ولی دریغ از زرهای گرما همش سرما بود . بازم مثل همیشه از خودم پرسیدم چرا ؟ واقعا چرا ؟ بعد از گذشت این همه سال بازهم این سرمای لعنتی باید نفسم رو بگیره ؟ با حسرت به برگهای زرد شده ی باغ عزیز خیره شدم هنوز اوایل پاییزه هنوز اونقدرها هم سرد نشده پس چرا من سردمه ؟ با انگشت قطره اشکی که از چشمم جاری شد رو گرفتم آه دریای بیچاره تو وسط تابستون هم به اون اتفاق لعنتی فکر کنی از سرما می لرزی از سر درماندگی با بغض دادی کشیدم : -لعنتی لعنتی تو من رو نابود کردی دلم برای خودم تنگ شده لعنت بهت لعنت به ناجوانمردیت با صدای دادم عزیز سرا سیمه وارد اتاق شد دریا مادر چی شده عزیزم چرا داد میکشی؟ دلم برای پیرزن بیچاره سوخت تا کی می خواست این دیونه بازی های من رو تحمل کنه ؟ چیزی نیست عزیز فقط دلم گرفته قربونت برم نگاه نگرانش روبهم دوخت بازم دریا ؟ بازم به گذشته فکر کردی؟ عزیزم، عزیز، برات بمیره بیا و بگذر از این عذابی که به خودت میدی مادر بیا فراموشش کن چرا خودت رو نابود می کنی؟ نمی تونم عزيز من لعنتی هنوز دوسش دارم جلوی پاهاش زانو زدم در حالی که هق میزدم گفتم : الان چکار کنم عزیز ؟ الان چکار کنم؟ کنارم نشست و بغلم کرد در حالی که موهام رو نوازش می کرد گفت: -دخترم تو باید بتونی فراموشش کنی ، تو حتی خبر نداری اون کجاست از این گذشته اون تو رو پس 6 زده میفهمی دخترم تو باید با واقعیت کنار بیای عزیزم به فکر مادرت باش اون بجز تو کسی رو نداره ، مادرت داره از غم تو داغون میشه بیا و بگذر از این بلای که افتاده به جونت کاش می تونستم عزیز کاش می شد ، کاش می شد ، نمیدونم چرا نمیشه؟ -مادر تو نمیخوای وگرنه تا الان بعد چند سال باید فراموش می شد چرا عزیز فکر میکنی من نمیخوام ؟ بخدا بیشتر از همه خودم میخوام این دل لعنتی رو آروم کنم پس به خودت فرصت بده چرا نمیخوای به یکی از خواستگارات این فرصت رو بدی ؟ نه عزیز نمیشه من دوس ندارم با دل کسی بازی کنم نمیخوام کسی رو برای آرامش دل خودم بازیچه کنم نمیشه چرا بازیچه جونم تو این حق رو داری که زندگی کنی ، باید خانواده تشکیل بدی ، به خودت نگاه کردی؟ داری جونیت رو شادابیت رو از دست میدی پس کی میخوای به فکر خودت باشی ؟ تا این عشق رو فراموش نکنم نمیخوام ازدواج کنم حتی اگه تا آخر عمرم این عشق نه عزيز من فراموش نشه -ولی دختر.. بین حرفش پریدم ببین عزیز من اگه الان اینجام به این خاطره که از اصرارهای مامان دور باشم اگه شما هم میخواید مثل مامانم اصرار کنید من از اینجا هم میرم این چه حرفیه دخترم ؟ منو مادرت فقط نگران تو هستیم
میدونم قربونت برم اما من وقت میخوام بیشتر از هفت سال ؟ آره دریا ؟ الان هفت سال گذشته خواهش میکنم عزیز من نمیتونم بازم وقت میخوام آهی از تهه دل کشید و بوسه ای روی موهام نشوند : باشه دخترکم باشه عزیزکم از بغلش بیرون اومدم و محض دلخوشیش لبخندی زدم : قربون عزیز مهربون خودم بشم -خدا نکنه عزیزم ، پاشو بیا بریم چای گذاشتم بریم یه چای بخوریم از بس تنها می شینی به این درو دیوار زل میزنی دیونه شدی وا يعنى من ديونه ام ؟ والا کم نه -عزیزززز خندید و از اتاق بیرون رفت البته درست می گفت من واقعا دیونه بودم خیلی هم دیونه بودم که به خاطر یه عشق یکطرفه و نافرجام خون به دل مادرم و این پیرزن بیچاره کردم از سر درماندگی نگاهی به آسمان کردم و نالیدم : خدایا کمکم کن حالا که نمیشه ، حالا که این عشق راهی به رسیدن نداره حداقل فراموش کنم خواهش میکنم خودم رو جم وجور کردم و طبقه پایین رفتم بازم از اون چای های خوشمزه با طعم هل به خاطر من درست کرده بود چقدر به فکر من بود چقدر برام عزیز بود اگه عزیز و مامان هم نبودن قطعا تا الان پوسیده بودم خدارو شکر که هستن با صدای عزیز به خودم اومدم دریا مادر نمیری یه سر به مامانت بزنی؟ تنهاست دخترم -عزیز صبح بهش زنگ زدم امروز رو تا فردا صبح بیمارستانه ، راستی عزیز من تصمیم دارم این یک هفته رو و که استراحت هستم به سفر برم مشهد با اجازتون جدی ؟ مادرت در جریانه ؟ آره ازش خواستم با هم بریم ولی نمیتونه بیاد ، شما بیا عزیز بیا با هم بریم لبخندی به روم زد خیلی دوس دارم دخترم ولی الان ترجیح میدم تنها بری اه چرا عزیز ولی من دوس ندارم تنها برم نه دخترم برو این یک هفته رو برو با خودت خلوت کن از آقا بخواه دلت رو آروم کنه باشه عزیز بدم نمیگی وقتشه با خودم کنار بیام دیگه خسته شدم برق خوشحالی که آنی تو نگاهش نشست رو دیدم کی میری انشالله ؟ نمیدونم عزیز یه زنگ بزنم ببینم بلیط هست فنجان چای رو روی میز گذاشتم و بلند شدم سمت راه پله رفتم تا به اتاقم برگردم که صدای عزیز متوقفم کرد: کجا بازم میخوای بری بشینی گوشه اتاق نه عزیز برم یه زنگ بزنم برا بلیط بعدم یه سری وسیله برا سفر لازمه برم بگیرم برو مادر
یه لبخند به صورت نازش زدم و سمت اتاقم رفتم با آژانس هواپیمای تماس گرفتم خدارو شکر برای فردا شب بلیط اوکی شد . بعد پوشیدن لباسم جلوی آینه موندم تا چادرم رو مرتب کنم به عکس خودم توی آینه خیره شدم به چشمای سیاه درشتی که دیگه برقی در اون نبود ، شاید اصلا حس زندگی در اون نبود آه بیخیال دریا از همین الان شروع کن به چیزای بد فکر نکنی با یه خداحافظی سرسری از عزیز سوار ماشین شدم و از باغ خارج شدم ، بازم محمد پسر همسایه در بود و با حسرت به من نگاه میکرد یه پوزخند به دنیا زدم چه دنیای مزخرفی او عاشق من و من عاشق دیگری چه غم انگیز بود حال و روز آدما ، بازم یه بیخیالی به خودم گفتم و از کوچه گذشتم تقریبا چند ساعتی برای خرید وقتم گرفته شد ولی خدا رو شکر همه وسیلههای مورد نیازم رو تهیه کردم هوا تاریک بود که به خونه برگشتم سلام عزیز من اومدم کجای ؟ دم سلام عزیزم آشپزخونه ام گفتم: گونش رو بوسیدم و به به چه بوی راه انداختی ، عزیز بازم که شرمنده کردی صبر میکردی خودم بیام غذا درست کنم تو خسته ای دخترم منم کاری نکردم که برو فدات شم لباس عوض کن بیا که شام آماده است -چشم عزیز من نمازم بخونم یه زنگم به مامان بزنم بگم فردا میرم که صبح از بیمارستان بیاد اینجا ببینمش -باشه دخترم بعد از اینکه نمازم رو خوندم و به مامان زنگ زدم با عزیز مشغول خوردن شام شدم ، ولی مثل که اشتهای برای غذا خوردن نداشتم خیلی کم تونستم بخورم بازم نگاه غمگین عزیز روی همیشه صورتم نشست یعنی میشه دریا بازم مثل قبل بگی بخندی با اشتها غذا بخوری من لذت ببرم از شیطنتات ؟ سعی کردم اشک نشسته تو چشمام نریزه که حالش بدتر بشه ، جوابی دادم که خودمم باور نداشتم آره عزیز میشه چرا نشه ؟ بلاخره با خودم کنار میام -خداکنه عزیزم نگرا نباش عزیز بعد از جمع کردن و شستن ظرفها با گفتن شب بخیری به عزیز راهی اتاقم شدم بلکه چند ساعت بخوابم روح جسمم هردو خسته بود صبح با صدای مامان بیدار شدم _دریا مامان بیدار شو نزدیک ظهره غلطی زدم سمت مامان سلام مامان خسته نباشی کی اومدی؟ گونم رو بوسید و گفت: صبح زود اومدم دلم نیومد بیدارت کنم امشب میری عزیزم ؟ اره مامان وای هیچی هم جم نکردم نگران نباش عزیزم خودم کمکت میکنم پاشو فعلا چیزی بخور ضعف نکنی نه مامان چیزی نمونده تا ناهار یه دفعه ناهار میخورم باشه عزیزم پس آبی به صورتت بزن و بیا تا وسایلت رو جم کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر شب سه پارت . . خدمت شما دوستان خوبم🥲❤️🖇🌻🍃
ღ꧁🌟꧂ღ سکوت نیز صدا دارد ولیکن به روحی احتیاج دارد که آن را بفهمد...! ـــ شبتون‌آروم🫂🌱 شبـــــ بخـــــــــیر🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا