eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
469 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
45 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان²²•¹²•¹⁴⁰² https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
پاچه های شلوار رو کمی بالا داده بود و پیراهن آبی صبح رو با پیراهنی سفید عوض کرده بود چفیه دو رنگ سبز و سیاهی روی دوشش انداخته بود و تسبیح آبی فیروزه ای از دستش آویزون بود نگاهم سمت پاهای برهنش چرخید و با خودم گفتم دیونه کفش نداره نمیگه پام زخم میشه با این فکر به صورتش نگاه کردم یه لحظه از دیدن اشکهای روی گونش احساس کردم ته دلم لرزید یه حس آنی مثل یه نسیم از قلبم گذشت برای دور شدن از افکارم سری تکون دادم و سعی کردم اون حس عجیبی که باعث می شد به امیر علی نگاه کنم رو نادیده بگیرم کم کم از دور یه ساختمون با سقف گنبدی آبی دیده میشد از مریم پرسیدم: -مریم اون ساختمون چیه ؟ -مریم مقبره شهدای گمنام آهان بازم در سکوت مشغول دید زدن اطراف شدم نگاهم به سنگهای سفیدی بود که با خط زیبای شهید گمنام روشون حک شده بود دوباره همون حس عجیب در قلبم شروع به جوشش کرد و از ذهنم گذشت چه غریبانه ، یعنی الان پدر و مادر این شهدا که حتی نمیدونن قبر پسرشون کجاست چه حالی دارن ؟ برای لحظه ای از خودم بدم اومد که این چند روز همش تلاش میکردم به این سفر نیام شاید لازم باشه حتی برای یکبار هم شده اشخاصی مثل من بیان و این غریبانه بودن رو ببینن تا بفهمن قهرمانهای واقعی چه کسانی بودن زیر لب گفتم ممنونم ازتون شاید اگه شما نبوديد من الان اینجا نبودم یکباره دلم آروم گرفت این درسته من این شهدا و آرمانهاشون رو دوست دارم و از اینکه به این سفر اومدم خوشحالم ساعتی رو کنار قبر شهدا بودیم بعد به سمت چادرها برگشتیم بچه ها همه انگار همون حس من رو داشتن چون همه ساکت بودن و به شدت در فکر چند روز دیگه هم با بازدید از مناطق جنگی گذشت و سفر ما به پیان رسید تو این چندروز سعی می کردم زیاد با امیر علی رودر رو نشم هنوزم اون ته دلم ازش حرصی بودم ولی یه کم آرومتر شده بودم فقط خدا کنه دوباره پرش به پرم نخوره وگرنه بعید میدونم اینبار هم ازش بگذرم خسته وارد خونه شدم سلام مامان خونه ای من اومدم صدای مامان از آشپزخونه به گوشم رسید که برای استقبالم نزدیکتر می شد: سلام عزیزم خوش اومدی رسیدن بخیر، همیشه به سفر خوش گذشت؟ آره مامان بد نبود اونطور که فکر میکردم خسته کننده نبود خوب خدارو شکر برو یه دوش بگیر بیا تا برات قهوه بریزم که معلومه هلاکی از خستگی گونش رو بوسیم : واقعا هم هلاکم مامان تا شما زحت میکشید برای قهوه منم اومدم بعد از یه دوش سرسری که واقعا هم چسبید کنار مامان نشستم مامانم چطوره امروز بیمارستان نرفتی ؟ امروز رو به خودم استراحت دادم خیلی خسته بودم -هوم....خوب کاری کردی
-فردا دانشگاه میری ؟ نه کلی خسته ام میخوام فردا حسابی بخوابم میخواستم بگم خالت و عزیز جون بیان آخ جون عزیزجون رو خیلی وقته ندیدم حتما بگو بیان پس خستگیت چی میشه با ذوق خندیدم و و گفتم: فدای زلفای عزیز مامان هم خندید : از دست تو ، پس دیگه میگم فردا رو بیان اینقد خسته بودم که بی توجه به غرغرهای مامان بدون خوردن شام به اتاق رفتم و یه کله تا صبح خوابیدم صبح با نوازش دستای عزیز جون بیدار شدم سلام گلکم بیدار نمیشی ؟ جیغی از شادی کشیدم و بغلش کردم: وای عزیز قربونت برم اومدی آره عزیزم تازه رسیدم دیگه طاقت نداشتم بیدارت نکنم قربونت این مهربونیت خوب کردی بیدارم کردی و ای عزیز دلنم برات پرمی کشید برو گولم نزن که حسابی ازت گله دارم اگه دلتنگ بودی چرا یه سر نیومدی پیشم ؟ -عزیز جون میدونی که الان دانشگاهم ،بخدا وقت نمیشه خوبه ، خوبه پاشو بیا پایین اون روز و روز بعد به خاطر اومدن عزیز به دانشگاه نرفتم ولی روز دوشنبه دقیقا روزی که با امیر علی کلاس داشتم بعد از زدن یه تیپ خفن راهی دانشگاه شدم وقتی به ورودی دانشگاه رسیدم دوتا پسر از این جوجه تیغیا جلوم سبز شد. جوووون عجب مالی شماره بدم خانم عصبی غریدم: گمشو بینم بابا ، چی تو خودت دیدی ؟ از ما به از این باش خانم باهات راه میام اون یکی که تا حالا نظاره گر بود گفت: کلاس نیا بابا معلومه اینکارهای شماره بده هماهنگ کنیم خوش میگذره دیگه از عصبانیت دود از دماغم خارج می شد: برو شماره بده به مادرت بی شخصیت ، گمشو تا نرفتم حراست رو بیارم همون اولی کیفم رو گرفت و گفت : - بابا حراست کیلو چند؟ ناز نیا منکه میدونم از خداته هرکاری کردم نتونستم کیفم رو از دستش بیرون بکشم هنوز، با پسرا درگیر بودم که امیر علی سر رسید چه خبره اینجا ؟ یکی از پسرا جواب داد : به تو چه بسیجی پاچه خوار چه کاره حسنی ؟
5 پارت تقدیم نگاهتون❤️‍🩹😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تـــــو خیلی خوبی خیلیییییی زیبـــــــــــایی من مدام اذیتت می‌کنم 😢 ولی تو به مدارا کردن باهام ادامه میدی ، یه موقع هایی شبیه بچه ای میشم که دائم به توجه نیاز داره تحملم میکنی ❤️‍🩹 یه موقع هایی . . تبدیل به یه آدم بالغ بی حوصله میشم؛ مغرور میشم هنوز دوسم داری گاهی به خودم ایمان ندارم اعتماد به نفسمو از دست میدم منفی باف میشم هنوز منو میخوای , تو توی هر شرایطی برام تکیه گاهی تو به من اعتماد داری🙊 میدونم پیشم میمونی این تمام چیزی بود که از زندگی میخواستم !!! یکی که همیشه و همه جوره بمونه داشتنت کنار خودم بهترین اتفاقی بوده که تاحالا برام افتاده . . . بمون بزار برات بمیرم 🥺🫂❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه "اولین‌بارها" تو ذهنِ آدم ثبت میشه ..!(: - حالا میتونه اولین‌بارِ زیبا همراه با لبخند عمیق باشه، یا که ... - اولین‌بار تلخ با بغض فراوان -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گمان مَبر که فراموش کردمت، هیهات زِ پیشم ار چه برفتی، نرفتی از یادم...
هیچ‌وقت‌برای‌فهمیده‌شدن ، فریاد‌نزنید ؛ آنکه شمارا‌ بفهمد ، صدای‌سکوتتان‌را‌بهتر‌می‌شناسد : ))!🌿 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا