امروزصلواتفرستادنثوابزیادیداره !
«برای خشنودی حضرت محمد ﷺ» 🌸
‹ اللّهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّل فَرَجَهُم › ـ✨️،((((((: !🪴''💓 .
🔴#تلنگر_مثبت
🦋 تمامِ نتوانستنهای زندگی و نشدنهای اتفاقات همه از خودمان ریشه میگیرد
وقتی به عدم امکانِ چیزی فکر میکنیم، #ذهنمان تلاش میکند راهی بیابد تا آنچه فکر میکنیم حقیقت یابد تا بعدتر با خیال راحت بگوییم: دیدید؟ میدانستم!
همهی اتفاقات خوب ممکنند، نه تنها ممکن، حتی ساده و نزدیکند، کافیست باور داشته باشیم!!
#کائنات
Ɗσ ησт яєѕρσηɗ ѕσмєσηє'ѕ fєєƖιηg ωιтн Ɩσgιc!
جواب احساسات كسی رو با منطق ندید!🤌
Arshias ~ Music-Fa.ComArshias - Cheshami (320).mp3
زمان:
حجم:
8.12M
اینا میخوان از چشمام تو رو بندازنت، نمیدونن چشامی .. :)!
#عرشیاس
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
#پارت17 #پسربسیجی_دخترقرتی -فردا دانشگاه میری ؟ نه کلی خسته ام میخوام فردا حسابی بخوابم میخواستم ب
#پارت18
#پسربسیجی_دخترقرتی
دست امیر علی به شدت رو صورت پسره فرود اومد به طوری که نتونست خودش رو کنترل کنه
و به طرفی پرت شد اون یکی بلندش کرد و دوتا پا به فرار گذاشتن گویا متوجه شدن زورشون به امیر علی نمیرسه
که
امیر علی بدونه اینکه به من نگاه کنه راهش رو به سمت دانشگاه ادامه داد منکه تازه به خودم
اومده بودم بهش رسیدم
- آقای فراهانی ؟
بدون اینکه به من نگاه کنه : -بله ؟
از نگاه نکردنش کلافه شدم ولی جواب دادم:
-میخواستم تشکر کنم بابات اینکه کمکم کردید
خواهش میکنم کار زیادی نکردم وظیفه بود
نه خوب فکر نمی کردم شما درگیر بشید . اصلا نمیدونستم کین، ظاهرا اصلا دانشجو هم نبودن شانس من بین این همه دختر نمیدونم چرا به من گیر دادن ؟
کلافه پوفی کشید در حالی که به درخت پشت سر من نگاه می کرد گفت:
ولی من میدونم چرا
با تعجب گفتم
شما میدونید ؟ از کجا ؟
ببخشید که رک میگ ، ولی فکر نمی کنید که به خاطر ظاهرتون بود؟
هنگ کردم ، این با چه جرعتی باز از تیپ من گفت؟ خوبه دفعه قبل تته پته می کرد الان اینقد
رودار شده که رک میگه :
ببخشید چی گفتی شما ؟
چیز خاصی نبود گفتم به خاطر ظاهرتونه که هر کسی به خودش اجازه میده به حریمتون
دست درازی کنه
عصبی گفتم:
- چی ؟ مگه ظاهرم جشه ؟ یعنی الان اگه خودم رو بقچه پیچ کنم دیگه کسی تیکه نمیندازه ؟ مزاحم نمیشه؟
شاید تیکه بندازه ، ولی دیگه به خودش اجازه نمیده که کیفتون رو بکشه و بگه بیا بریم
مواظب حرف زدنتون باشید آقا
ابروی بالا پروند و گفت:
-مگه این کار رو نکردن ؟
- دلیل نمیشه از روی ظاهر آدم روقضاوت کنن
چرا- اتفاقا شما خوتون به هر کسی اجازه قضاوت میدید
بعد یه نگاه به موهام انداخت و گفت :
مثلا الان من میگم اصلا رنگ موهاتون قشنگ نیست عوضش کنید
منو میگی اول تعجب کردم از اینکه به من نگاه کرد بعد یهوی عصبانیت جای تعجب رو
گرفت:
به تو چه مگه من برا تو رنگ کردم که اینو میگی اصلا.... اصلا ..... چرا به موهای من نگاه کردی
پوزخندی زد و گفت:
که ما - مگه ننداختی بیرون
ببینیم ؟ ؟ ؟
نخير من برای دل خودم تیپ میزنم و مو رنگ میکنم
#پارت19
#پسربسیجی_دخترقرتی
دوباره ابروبالا پروند
اگه برا دل خودتون بود تو خیابون یا دانشگاه به نمایش نمیذاشتین مطمعنا از نداشتن اعتماد به نفس و برای دیده شدن بیرون گذاشتین
نخیر....نخیر ...... اینطور نیست
ببینید خانم مجد شما هرطوری بگردی فرقی به حال من نداره ولی الماس وجودی خودتون رو دارید کدر می کنید بهتره به جای جبهه گرفتن به حرف من و عمل خودتون فکر کنید یا حتی به این سوال که خودتون پرسیدید واقعا چرا باید به شما گیر بدن؟
چون بی فرهنگ و بی کلاس هستن ، باید عادت کنن دیگه با دیدن یه دختر دست و پای خودشون رو گم نکنن
به چه قیمت؟ به قیمت نمایش گذاشتن تن و بدن زنا و دخترا ؟
بی خیال بابا چرا شما بسیجیا اینقد امل هستید؟ حالا مثلا تمام کشورهای خارجی بی حجاب هستن مگه چیشده ؟ دیگه کسی کاری هم به کسی نداره
واقعا ؟ یعنی الان اونجا دیگه تجاوز نیست دیگه تیکه پرونی به دخترا نیست ؟ نه که نیست مگه اونا مثل کشور ما بسته و امل هستن که تا یه دختر دیدن بیرن بهش ؟ پس این همه آمار تجاوز چرا بالاست؟ چرا آمار بیماریهای جنسی بالاست اینطور که شما می گید نیست خانم مجد اونجا فقط زن بی ارزش شده متوجه هستید ؟
پوزخندی زدم و گفتم:
حالا حتما این الماس باید زیر چادر باشه چرا وقتی خدا زیبای داده باید قایمش کنم ؟
-برای اینکه خدشه بهش وارد نشه برای اینکه همون خدا خودش گفته این زیبای رو بپوشون
مگر برای همسرت
بابا بی خیال واقعا املی
یک لحظه عصبی
شد ولی خودش رو کنترل کرد و پوزخندی زد
بله شما درست میفرمای ما امل هستیم لابد حیوانات که لخت میگردن و تفکر ندارن خیلی روشنفکر و به روز هستن اگر روشنفکری و باکلاس بودن اینه خدارو شکر من امل هستم منم اگه حرفی زدم برای خاطر خودتون بود
وقتی حرفش تموم شد بدونه اینکه منتظر جواب بمونه راهش رو گرفت و رفت
، از اینکه نتونسته بودم جوابش رو بدم از اعصبانیت در حال انفجار بودم بیخیال کلاس شدم و رفتم توی فضا سبز دانشگاه نشستم تا مریم و شقایق بیان تمام مدت نقشه برای امیر علی بخت برگشته کشیدم آخرشم هم تصمیم گرفتم مدتی نقش یه عاشق رو بازی کنم بعد از اینکه باهام دوست شدم غرورش رو بشکنم و به همه ثابت کنم که مذهبیا دروغ میگن
وقتی مریم و شقایق اومدن از نقشم براشون گفتم که کلی خندیدن:
مریم-برو بابا مطمعن باش نگاتم نمیکنه
شقایق بابا شنیدم کم خاطر خواه نداره ولی نگاشونم نمیکنه حالا بیاد دوس پسر تو بشه
ولمون کن باو ؟
حالا می بیند
-مریم: اصلا بیا شرط ببندیم
-باشه سر چی
-شقایق بابا دریا بیخیال ، نمیتونی ضایع میشی ها
تو چکار داری ؟ شرط رو بگو
مریم: باشه اینکه اگه تو بردی همه شام مهمان من اگه تو باختی مهمان تو سر
#پارت20
#پسربسیجی_دخترقرتی
اوکی هستم بعد از دست دادن راهی خونه شدیم
تمام اون روز و شب رو به نقشم فکر کردم که باید چکار کنم ، قدم اول این شد که باید هرروز جلوی چشمش باشم پس باید امار رفت و آمدش رو بگیرم دوم اینکه باید کمی تا حدودی تیپ بازم رو کنترل کنم و بعد و مهمتر اینه که باید فردا برم حرفام رو از دلش در بیارم خبیث خندیدم و گفتم
- یه آشی برات بپزم برادر بشین و نگاه کن
صبح با آلارم گوشی بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم و سمت حمام رفتم تا با گرفتن یه دوش سرحالتر بشم دیشب تا دیروقت بیدار بودم و الان کسل
پوووف همینه دیگه به جای عمل میشینم به فکر کردن الان که موقعه عمله من كسل حالا کی حسش رو داره بره دانشگاه
بعد از گرفتن یه دوش و تا حدودی سرحال شدن به مامان و عزیز پیوستم
سلااااااام صبح بخیر عشقای من
مامان سلام عزیزم صبح بخیر
عزیز سلام گلم چه عجبی بلاخره ما دیدیمت ، یا دانشگاهی یا خواب اوه بی خیال عزیز بخدا وقتی از دانشگاه میام هلاک خواب می شم
عزیز از بس که تنبل بودی الان با یه کار هلاک میشی
-اه عزيز من ؟ .... من تنبل بودم؟
دستی از پشت دور گردنم حلقه شد و صدای خاله گیتی توی گوشم نشست :
پ ن پ من تنبل بودم و همش مثل خرس خواب بودم اصلا شما نبودی
جیغی از شادی کشیدم و گیتی رو بغل کردم
-وای گیتی جوووووون کی اومدی ؟
گیتی : صبح اومدم خانم خرسه
وای پس چرا من رو بیدار نکردی ؟؟؟ واسا بینم تو چرا با عزیز نیومدی؟
معلوم نیست نابغه برای اینکه بیمارستان شیفت بودم
وااااا شیفت دو روزه آخه
نخیر خانم جای یکی از دوستان بودم
واقعا که منو به دوستت فروختی؟
اولا ولم کن دیگه له شدم ، دوم اینکه این چه حرفیه ؟ میدونی که چقد برام عزیزی
اوخ ببخشید اینقدر از دیدنت خوشحال شدم که نمیدونم دارم چکار می کنم
همه خندیدن و مشغول خوردن صبحانه شدیم نگاهم روی گیتی نشست: گیتی تنها خاله من و متخصص زنان بود با مشغله کاری بسیار زیاد به همین خاطر خیلی کم پیش می اومد که ببینمش
گیتی
سی
سال داره و مجرد البته بهتره بگم عاشق مجرد گویا گیتی وقتی دانشجو بوده عاشق
همکلاسی خودش میشه و اون عاشق کسی دیگه ای و اینطور میشه که گیتی عزیز بعد از این شکست عشقی تصمیم میگره هرگز ازدواج نکنه و تمام تلاش مامان و عزیز برای راضی کردنش به ازدواج با شکست مواجه میشه و الان به همراه عزیز که به خاطر بیماری قلبش مجبوره توی باغ لواسان زندگی کنه زندگی میکنه
با صدای گیتی به خودم اومدم
-چیه بابا ؟تموم شدم خوشگل ندیدی اینطور زل زدی به من ؟
#پارت21
#پسربسیجی_دخترقرتی
اوه- چه خودشم تحویل می گیره تو فکر بودم بابا
مامان دریا جان بهتره به جای زبون درازی صبحانت رو تموم کنی مگه دانشگاه نمیری شما
با دست به پیشونیم زدم
وااای اصلا یادم رفت چقد گیجم من
گیتی حالا بگو بینم با این گیجی چطور میخوای دکتر بشی بیچاره مریضا
از حرص جیغی کشیدم و قندی طرفش پرت کردم
دلشونم بخواد من به این نازی
عزیز گیتی ول کن بچم رو دیرش میشه
گیتا وا مامان از کی تا حالا این خرس گنده
بعدم خودش قش قش خندید
با عجله به اتاقم رفتم تا آماده بشم
بچه اس
دستم سمت مانتوی صورتی جیغم که حسابی همت کوتاه بود رفت اما یاد عهد دیشبم افتادم :
پووووف نه دریا قرار شد راعایت کنی تو میتونی
مانتوی مشکی که تا روی زانوم بود به همرا شلوار طوسی رنگ و مقنعه همرنگ شلوارم پوشیدم موهای همیشه افشانم رو محکم بالا بستم و مقنعم رو جوری تنظیم کردم که مقدار کمی از موهام بیرون باشه آرایش جیغ همیشگی رو بیخیال شدم و به جاش فقط داخل چشمام کشیدم با یه رژ مات
یه
هوووم بدم نشدم انگار خانمتر شدم ، بزن بریم پیش به سوی امیر علی بیچاره وارد دانشگاه شدم و سمت ساختمانی که بسیج دانشجوی بود حرکت کردم
مداد
بعد از زدن تقه ای درب اتاق رو باز کردم، امیرعلی پشت میزش مشغول خواندن قرآن بود با
دیدن من قرآن رو کنار گذاشت :
سلام بفرمائید
سلام ، می تونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم ؟
تند سرش رو بالا آورد که یک لحظه چشم تو چشم شدیم یهو دلم ریخت دوباره همون حس شیرینی که توی شلمجه بهم دست داد دلم رو به بازی گرفت
امیر علی بود که چشماش رو دزدید انگار موقعه ورود من رو نشناخته بود و حالا متعجب از این همه تغییر بود خوب بیچاره حقم داشت
-بله ... بفرماید در خدمتم
راستش آقای فراهانی اومدم راجب حرفای دیروزم معذرت خواهی کنم حق با شما بود من خیلی
تند رفتم ببخشید
نه...نه خواهش میکنم منم خیلی تند رفتم شما ببخشید
-خواهش میکنم حرفای شما درست بود امیدوارم دیگه از من دلخور نباشید
نه خانم مجد دلخوری از اولم نبود خیالتون راحت باشه
لبخندی زدم و با یه تشکر از دفترش خارج شدم
خوبه دریا خانم برای شروع خوب بود بریم برای قسمت بعدی نقشه
مسیرم رو سمت بسیج انشجوی خواهران کج کردم
سلام خانم
سلام عزیزم میتونم کمکتون کنم
بله .... راستش اومدم عضو بسیج بشم
#پارت22
#پسربسیجی_دخترقرتی
بله حتما در خدمت هستم بفرمایید تا براتون پرونده تشکیل بدم مدارکتون همراهتون هست ؟
بله
تمام مدارک رو تحویل دادم ، بعد از تشکیل پروند رو به من
گفت:
ببینید خانم مجد ما الان به شما یه کارت عضو عادی میدیم بسته به فعالیتهای شما میتونید
کارت فعال دریافت کنید
بله خانم...
حسینی هستم سحر حسینی
خوشبختم بله خانم حسینی راستش من نمیدونم باید چه کارای انجام بدم اگه راهنمایم کنید
ممنون میشم
چرا که نه ؟ فعلا که کار خاصی نیست ما شماره شما رو یاداشت کردیم با شما تماس می گیریم
-ممنون از لطفتون
خواهش میکنم
با یه نفس عمیق از اتاق خارج شدم خوب اینم قسمت دوم حالا قسمت سوم اینه که بدونم این آقای بسیجی چه روزای کلاس داره و من چند روز در هفته می تونم ببینمش
متاسفانه
چیزی دستگیرم نشد فکر کنم باید دست به دامن شقایق و مریم بشم با این فکر سراغ بچه ها رفتم که از قبل آمارشون رو داشتم و مثل همیشه توی فضا دانشگاه نشسته
بودن
سلام بچه ها کلاس تشکیل نشده که اینجا نشستیت ؟
سبز
مریم: اولا سلام دوما گیج میزنیا نیم ساعت دیگه کلاس تشکیل میشه شقایق : سلام بیا تو هم بشین که هنوز کلی وقت داریم
وا پس چرا اینقد زود اومدید؟
مریم خودت چرا زود اومدی ما هم به همون دلیل
چرت نگو من اومدم قدم اول نقشه امیر علی رو پیاده کنم تو هم برا همین اومدی؟
شقایق ای وای هنوز بیخیال نشدی؟ چقد گیری تو دختر
هه بشین تا بیخیال بشم
مریم ما برای اون بخت برگشته نیومدیم از سر بیکاری اومدیم
خوبه که اومدید اتفاقا کارتون دارم
مریم
ها ؟ بگو بینم کارت چیه
-راستش من هر کاری کردم نتونستم ساعت کلاسها و ساعتهای کاری امیرعلی رو پیدا کنم
شقایق اینکه مشکلی نیست دختر خاله من هم همکارشه هم همکلاس
با ذوق از جا پریدم:
جدی میگی کی هست کجاست الان
شقایق:مسعول بسیج بانوانه
-اه خانم حسینی رو میگی ؟
چشماش رو باریک کرد و گفت:
شقایق تو از کجا می شناسیش ؟
از اونجا که الان پیشش بودم و رفتم عضو بسیج شدم
دهن دوتاشون از تعجب باز موند
مریم تو میخوای بری بسیج ؟ تو کجا بسیج کجا ؟