«🔗🌻🍃»
دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهَدَم دست
من سَرخوشم از لذتِ این چشم به راهی!
#فریدون_مشیری
#سلام_صبحتون_بخیر🎁💚
•💍♥︎•
هر دینی قبلہ ای دارد
قبلۂ عشق
پیشانی توست
#عاشقانه_مذهبی
با دخــــتـــری ازدواج کـنـیـن
کــــه نــــمـــاز و روزهاش 💍
مـــهــمــتـــر از پـــــاک شـــــدن
آرایـــشــــش بـــاشـــه ! :)
#عاشقانه
دوست داشتنت زیباترین حس دنیاست!
به بوئیدن پرتقال میماند...🍊
#محدثه_حسینی
#ریحانه_بهشتی 🌱
وقتی فرزندت میخوابد به او نگاه کن.
تصور کن قرار است چند سالی از تو دور باشه
آیا باز هم با او اینگونه رفتار خواهی کرد...؟؟
آیا باز هم تنبیه اش میکنی؟
سرش داد میزنی؟
تحقیرش میکنی؟
در رفتارمان با بچه ها تجدید نظر کنیم!!
#تربیت_فرزند
•••••🍃🌸 🚺🚹🚼 🌸🍃•••••
پای آدم جایی میره که دلش رفته ؛
دلها رو مواظب باشیم تا پاها جای بد نره .
#حاج_حسین_یکتا
1_10726661574.mp3
زمان:
حجم:
917.5K
لحظه لحظه زندگیتون مملواز برکات وآرامش🌸🍃
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت115
#شایان
نگاه تندی بهش انداختم و گفتم:
- فکر نمی کنم زندگی زناشویی ما به تو ربطی داشته باشه!
فرهاد یقعه امو گرفت و گفت:
- تو اومدی گند زدی به زندگی خواهرم اون از گل نازک تر به کسی نمی گه زدی له و لورده اش کردی اونم با یه بچه ولش کردی بعد می گی به تو ربطی نداره بی غیرت؟
هلش دادم عقب و دستاشو از دور یقعه ام کنار زدم و گفتم:
- ببین نمی خوام دعوایی بشه که غزال بیشتر از این ناراحت بشه پس برو کنار.
با خشم بهم نگاه کرد.
محمد ترسیده نگاهمون کرد و گفت:
- مامانم کی بیدار میشه؟من مامانمو می خوام.
دستی به موهاش کشیدم و گفتم:
- بیدار می شه عزیزم دلم یکم بخوابه خسته است پسرم.
کنارش دراز کشید و دستشو دورش حلقه کرد.
چشای غزال وا شد که فرهاد گفت:
- یا خودش مزاحمه یا بچه اش!
جواب شو ندادم و به غزال نگاه کردم.
نگاهی به محمد کرد و دستشو دورش حلقه کرد محمد فوری بهش نگاه کرد و دید بیداره نشست و بدون معطلی گفت:
- مامانی تو خواب بودی بابایی و دایی داشتن دعوا می کردن!
دایی!دایی کی؟
متعجب گفتم:
- دایی؟دایی کیه؟
محمد با انگشت فرهاد و نشون داد.
از راه نرسیده دایی هم شده !
غزال موهای محمد و نوازش کرد و رو به ما گفت:
- دوتا مرد گنده خجالت نمی کشین می پرین بهم،؟از بچه ام محمد یاد بگیرین.
پتو رو روش مرتب کردم و گفتم:
- خوبی عزیزم؟
و بهش نگاه کردم نمی خواست چیزی بگه اما وقتی دید محمد نگاهش می کنه فقط گفت:
- خوبم.
پرستار داخل اومد و وقتی دید غزال بیداره گفت:
- امیدوارم حالت خوب باشه عزیزم!چند سالته؟
غزال لبخندی زد و گفت:
- ممنون به لطف شما 19.
پرستار سری تکون داد و رو به من گفت:
- خانوم تون چند ماهه بارداره؟
مونده بودم چی بگم!این مدت امار همه چی از دستم در رفته بود نمی دونستم کی روز و شبم رو می گذرونم!
وقتی جوابی از من دریافت نکرد به غزال نگاه کرد و غزال لبخند تلخی رو به من زد و به پرستار گفت:
- 5 ماهه.
پرستار یاداشت کرد و گفت:
- زیر نظر کدوم یک از ماما ها هستین؟
غزال گفت:
- هیچکدوم.
پرستار متعجب گفت:
- اصلا مرتب سنوگرافی می رین؟چکاپ می رین؟داروی های تقویتی مصرف کردید،؟
غزال نه ای گفت.
پرستار متعجب به من و غزال نگاه کرد و گفت:
- از این ازدواج خون بسی ها چی هستید؟
نه ای گفتم.
پرستار با تشر گفت:
- پس شما چجور همسری هستید که نمی دونید بنیه همسرتون ضعیفه و باید چکاپ و تقویت بشن؟
چی می گفتم!
می گفتم یه عفریته اومده گند زده به زندگیم!
غزال لب زد:
- من توان پرداخت این هزینه ها رو نداشتم و همین طور چون توی رستوران کار می کنم از صبح تا ظهر ...
پرستار فوری گفت:
- چیی؟کار می کنی با این وعض ت!
#رمان