میگن استاد رو از شاگردانش بشناس ؛
جمهوری اسلامی ِایران شاگرد های
فرهیخته و متدین و علوی کم نداره !
حاج قاسم ها، باکری ها، همت ها،
آوینی ها، فخری زاده ها، هادی ها،
چمران ها و الا ماشاءالله ...
که اینها به فضل خداوند همگی در پرتوی
جمهوری اسلامی رشد کردن .
بعد یک عده به خودشون اجازه میدن
هویت ِجمهوری اسلامی رو ببرن زیر سوال !
* با گفتارها و کردارهای فکر نشده
خون شهدا رو هدر ندیم .
کاش یه سری دقیقه ها،یه سری ساعتا،یه سری روزا تا ابد ادامه داشت.
میاناینهمههیاهو
دلتنگتوشدهامچقدر
سختاستروزهایبیتـــــــو
و تو تا ابد در قلب ما خواهی بود. .❤️🩹:)
#آقـٰایقـٰآف
🇮🇷🔅بَُّْسَُّْمَُّْ اَُّْلَُّْلَُّْهَُّْ اَُّْلَُّْرَُّْحَُّْمَُّْنَُّْ اَُّْلَُّْرَُّْحَُّْیَُّْمَُّْ🔅🇮🇷
°💚°
∞بْسْمْ رْبْ اْلْشْهْدْاْ وْ اْلْصْدْیْقْیْنْ∞
°°°°°°°°°°شروع رمان↯
°•❣**جبهہ عاشقی**❣•°
#خلاصه]⇩
این رمان راجب عشق دو نفر در زمان جنگ تحمیلی ایران و عراق هست!
زینب دختر 18 ساله ای که عاشق فرمانده پایگاه دو روستاست به اسم کمیل!
کمیل هم بی نهایت عاشق زینب هست.
پدر زینب علی خان کدخدای روستاست و طبق سنت روستا باید با پسر عموش یه دختر ازدواج کنه و زینب هیچ علاقه ای به سهند پسر عموش نداره!کمیل بار ها از علی خان درخواست کرده اجازه خاستگاری بده ولی اون قبول نکرده!
زینب و کمیل تمام3 سال پنهانی همو می بنین و حرف می زنن و کمیل بهش تیراندازی و کار های رزمی یاد می ده و اما وقتی می رسه که کمیل می ره جبهه و به خاطر اینکه زینب بی تابی نکنه بهش نمی گه!و همون شب سهند میاد خاستگاری زینب که می بینه دارن از عشق ش جداش می کنن شبونه لباس نظامی می پوشه و قاطی رزمندگان می ره جبهه دنبال کمیل می گرده و .....
پایان خوش🌹
تمام اتفاقات در این رمان صحت ندارد و فقط رمان و تخیالات است
دختری که بخاطر عشقش خودشو جای پسر جا میزنه و راهی جبهه میشه🫡🪖
اگه تونستی از رمانش دل بکن🥲😂
شروع پارت گذاری از امشب ☺️💙
••☁️🕊
#وقت_سلام
تو پناهِ منی...
وقتی که هیچ چیزی سرجاش نیست،،
وقتی راهی نمیبینم،،،
وقتی خستهام..
وقتی بیپناهم...
#امام_رضا...𓏲𐝃
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚