در حرم امام رضا مشغول زیارت بود،
یکی از خادمین حضرت ،
دست بر شانه اش زد و گفت :
پیامبر اکرم صلوات الله علیه هرگاه سلمان
را می دیدند ، لذت می بردند.
امیرالمومنین علی علیه السلام
نیز مالک را که
می دیدند ،
لبخند بر لبانشان نقش می بست.
آیا شما هم به گونه ای شده اید
که امام زمان علیه السلام
شما را که می بینند،
لبخند بزنند و راضی باشند ؟؟؟
با لبخندی گذشت و تاصبح گریست...
🌺🌺ولادت باسعادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و امام صادق علیه السلام مبارک باد
@sangar
۱ آبان ۱۴۰۰
تکبیر🎤
سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛
آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود
منطقه برای دیدار دوستان.
طی سخنانی خطاب به بسیجیان و
از روی ارادت و اخلاصی که داشتند،
گفتند: «من بند کفش شما بسیجیان هستم.»🌱
یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود😳
یاعبارت را درست متوجه نشد.
از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا
در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت.😶😅
جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند😆
و بند کفش بودن او را تایید کردند!
@sangar
۴ آبان ۱۴۰۰
بی سیم خبر محاصره شدن تعدادی از رزمندگان رو داد اون هم در منطقه ای صعب العبور.
فرماندهان و بروجردی خیلی ناراحت و نگران بودند. هیچ راه حلی برای رهایی نیروهای محاصره شده پیدا نمیکردند ...!
بروجردی بلند شد وضو گرفت و به نماز ایستاد.
🔅 نمازی پر از حضور خـــــدا ...
بعد از نماز بر اثر خستگی خوابش برد.
بعد از چند دقیقه ناگهان از خواب پرید؛ سراسیمه به سوی نقشه عملیاتی دوید مدتی به نقشه زل زد بعد با صدای بلند همه فرماندهان رو صدا زد و طرحی رو برای کمک به نیروهای در محاصره مطرح کرد.
طرحی نـــو که همه رو به تعجب وا داشت. همه موافق این طرح بودن.
با اجرای طرح محاصره شکسته شد و رزمندگان آزاد شدند با خوشحالی به سمت بروجردی رفتم در مورد طرح سوال کردم؟ اشک توی چشماش حلقه زد و گفت هر وقت با مشکلی مواجه می شم به #نماز می ایستم و #توسل به ائمه اطهار پیدا می کنم.
این کار راه هایی رو جلوی روم باز می کنه....
#شهیدمحمد_بروجردی
📕 مسیح کردستان
@sangar
۵ آبان ۱۴۰۰
۶ آبان ۱۴۰۰
۸ آبان ۱۴۰۰
به دخترش میگفت:
وقتی گرههای بزرگ به کارتون افتاد
از خانوم فاطمه زهرا(س) کمک بخواید
گره های کوچیک رو هم
از شهدا بخواید براتون باز کنند
#شهید_همدانی
@sangar
۸ آبان ۱۴۰۰
۱۳ آبان ۱۴۰۰
۱۵ آبان ۱۴۰۰
آمده بود اصفهان. یک و نیم نصفه شب بود که زنگ زد و از خواب بیدارمان کرد. گفت: اومدیم بازرسی.
گفتم: قدم رو چشم. ولی کاش قبلاً می گفتید که تشریف می یارین.
گفت: نه خیر، ما بی خبر می ریم بازرسی. اگه می گفتیم که شما آماده می شدید. برای بازرسی از وضع سربازها اومدیم.
سریع لباس پوشیدم و راه افتادم. یک تیم کامل بازرسی آورده بود.
شروع کردند؛ تا صبح. ول کن نبود.
از آسایشگاه سربازها شروع کرد؛ چه طوری خوابیده اند، تختشان چه جوری است، برای #نماز_صبح بیدار می شوند یا نه، وضع غذا چه طوری است. خلاصه همه چیز.
📒 یادگاران، جلد 11 کتاب شهید علی صیاد شیرازی ، ص 49.
#پیام_رسان_فرهنگ_نماز_باشیم
@sangar
۱۶ آبان ۱۴۰۰