#خاطرات_محرم
🌴نوجوون بودم و #هیئت محله مون تازه دسته #زنجیر_زنی راه انداخته بود، خیلی #ذوق داشتیم برا زدن طبل و زنجیر
جلو مسجد آقایی پشت وانت بلندگوها #زنجیر پخش میکرد تا دسته #حسینی راه بیفته...
🌲نوبت به #کوچکترها رسید و منم مثل بقیه پسرها خودمو کشیدم جلو، رفتم رو سپر وانت و دستم رو دراز کردم برا گرفتن #زنجیر که...
🔘یکی از #بزرگترهای هیئت با صدای زمختش داد زد:
#مشد_اسماعیل به این پسر #زنجیر نده!!!
گفت چرا حاجی؟
منم که چشام سیاهی رفت به زور شنیدم که این پسر پیرهن #سیاه نپوشیده، نمیخاد تو دسته #زنجیرزن ها باشه!!!
◼️نمی دونم چه جوری خودمو رسوندم خونه و چی به #مادرم گفتم که بلند شد رفت خونه مادربزرگم و با پبراهن #سیاه کهنه و گشاد داییم برگشت...
✔️فردا تو هیئت برا منم #زنجیر دادند و #حاجی محله هم لابد خوش خوشانش شد که #امر_به_معروف کرده یه بچه سیزده ساله رو
👌پس فردا #مادرم که از نماز جماعت برگشت #اشک_هاش رو پاک کرده بود ولی معلوم بود گریه کرده، گفتم چی شده مامان؟
🌴گفت خانوم #مشد_اسماعیل اومده که #سید_خانوم به #پسرت بگو #اسماعیل رو حلال کنه🙏
👈پرسیدم چی شده مگه؟
گفت دقیق نمی دونم، فقط گفت دیشب خواب دیده که #هیئت زنجیرزنان محله #کربلا بوده و یه عده رو داخل #هیئت راه نمی دادند ولی #پسر نوجوانی با #پیراهن_سفیدش داخل حرم آقامون #میاندار بوده!!!!
🌲🌲🌲🌲
👌الان بعد سی سال اون #حاجی هیئت، پیرمردی دوست داشتنی شده و #بابابزرگ بچه های #داداشمه..
همون داداشی که اتفاقا #باجاناقمه😉😉
🖊آره.... اینم که چه جوری میشه از #حاجیی که #یک زنجیر بهت نداد بیست سال بعدش #دو تا دختر گرفت، خودش داستان دیگری است!!!!
========================= 🚨انتخابات نزدیک است.
💠به جمع بزرگ دوستداران امام خامنهای و مدافعین انقلاب اسلامی در مجموعهی #سنگر بپیوندید و دیگران را هم پیوند دهید.
کانال#سنگر_ورزش_و_سرگرمی 👇
🇮🇷 @sangarevvas🇮🇷