هدایت شده از جهش ایران
تو ماشین نشستم گفتم ببخشید عزیز ،میشه ضبط و خاموش کنی؟؟؟؟
.گفت حاجی بخدا مجازه چیز بدی هم نمیخونه..... گفتم میدونم .....ولی عزادارم!
گفت :شرمنده و ضبط و خاموش کرد....
گفت تسلیت میگم اقوام نزدیک؟؟؟؟
گفتم بله.#مادرم از دنیا رفته....
گفت واقعا متاسفم.داغ #مادر خیلی بده....
.منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید .بنده ی خدا راحت شد. .
بعد پرسید مادر شما هم مریض بودن؟
گفتم نه.مجروح بود....
پرسید یعنی چی؟؟؟
گفتم یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد کتکش زدن.
گفت جدأ؟شما هیچکاری نکردی؟
گفتم ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم.....
گفت خدا لعنتشون کنه یعنی اینقد #ضربات_شدید بود؟؟؟ گفتم آره.مادرم #سه ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت....
گفت حاجی ببخشیدا عجب آدمای بی ناموسی بودن!من خودم هر غلطی میکنم ؛گاهی عرق هم میخورم .
ولی پای #ناموس که وسط باشه رگ غیرتم نمیزاره دست از پا خطا کنم .... بغضم گرفت ...تو دلم گفتم کاش چندتا جوون عرق خور مثل تو بودن مدینه.....
نمیذاشتن به
#ناموس_علی جسارت بشه......سکوتم و که دید گفت ظاهرأ ناراحتت کردم....
گفتم نه خواهش میکنم ...واقعا داغ مادر بده!
مخصوصا اگه #جوون باشه...
گفت اخی جوون بودن؟
گفتم اره #فقط_هجده_ساله بود... پرسید گرفتی ما رو حاجی؟؟؟؟؟شما که خودت بیشتر از هیجده سالته چطور مادرتون.... حرفش و قطع کردم و گفتم مادر شما هست...این هجده ساله #مـــادر همه ی ما شیعه ها،#حضرت_زهراست..... مکث کرد و با تعجب نگام کرد و بعد خیره شد به جاده....
گفت آها ببخشید تازه متوجه شدم..... نمیدونستم اینجور احساس نزدیک بودن بین آدما به حضرت فاطمه هم وجود داره...راستی حاجی یه سی دی مداحی هم دارم البته برا محرمه ولی خب اگه دوس دارین بذارم.... جواب ندادم..داشبورد و وا کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط .نوای آشنایی بود.
#یاحسین_غریب_مادر
من بودم و راننده و صدای بلند سید جواد ذاکر و نگاه خیسم به اطراف.... .
#صلی_الله_علیک_یا_فاطمة_الزهراء_سلام_الله_علیها .
#فاطمیه #یازهرا #حجاب #حیا
#خاطرات_محرم
🌴نوجوون بودم و #هیئت محله مون تازه دسته #زنجیر_زنی راه انداخته بود، خیلی #ذوق داشتیم برا زدن طبل و زنجیر
جلو مسجد آقایی پشت وانت بلندگوها #زنجیر پخش میکرد تا دسته #حسینی راه بیفته...
🌲نوبت به #کوچکترها رسید و منم مثل بقیه پسرها خودمو کشیدم جلو، رفتم رو سپر وانت و دستم رو دراز کردم برا گرفتن #زنجیر که...
🔘یکی از #بزرگترهای هیئت با صدای زمختش داد زد:
#مشد_اسماعیل به این پسر #زنجیر نده!!!
گفت چرا حاجی؟
منم که چشام سیاهی رفت به زور شنیدم که این پسر پیرهن #سیاه نپوشیده، نمیخاد تو دسته #زنجیرزن ها باشه!!!
◼️نمی دونم چه جوری خودمو رسوندم خونه و چی به #مادرم گفتم که بلند شد رفت خونه مادربزرگم و با پبراهن #سیاه کهنه و گشاد داییم برگشت...
✔️فردا تو هیئت برا منم #زنجیر دادند و #حاجی محله هم لابد خوش خوشانش شد که #امر_به_معروف کرده یه بچه سیزده ساله رو
👌پس فردا #مادرم که از نماز جماعت برگشت #اشک_هاش رو پاک کرده بود ولی معلوم بود گریه کرده، گفتم چی شده مامان؟
🌴گفت خانوم #مشد_اسماعیل اومده که #سید_خانوم به #پسرت بگو #اسماعیل رو حلال کنه🙏
👈پرسیدم چی شده مگه؟
گفت دقیق نمی دونم، فقط گفت دیشب خواب دیده که #هیئت زنجیرزنان محله #کربلا بوده و یه عده رو داخل #هیئت راه نمی دادند ولی #پسر نوجوانی با #پیراهن_سفیدش داخل حرم آقامون #میاندار بوده!!!!
🌲🌲🌲🌲
👌الان بعد سی سال اون #حاجی هیئت، پیرمردی دوست داشتنی شده و #بابابزرگ بچه های #داداشمه..
همون داداشی که اتفاقا #باجاناقمه😉😉
🖊آره.... اینم که چه جوری میشه از #حاجیی که #یک زنجیر بهت نداد بیست سال بعدش #دو تا دختر گرفت، خودش داستان دیگری است!!!!
========================= 🚨انتخابات نزدیک است.
💠به جمع بزرگ دوستداران امام خامنهای و مدافعین انقلاب اسلامی در مجموعهی #سنگر بپیوندید و دیگران را هم پیوند دهید.
کانال#سنگر_ورزش_و_سرگرمی 👇
🇮🇷 @sangarevvas🇮🇷