هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 هماکنون؛ #تیتر_یک سایت KHAMENEI.IR
🔻 رهبر انقلاب در دیدار دستاندرکاران کنگره ملی ۱۵۰۰ شهید استان هرمزگان:
🌟 شهادت برترین نماد انقلاب است
👈 در یک حرکت خبیثانه میخواهند این نماد را به فراموشی بسپارند
🏷 #فرهنگ_شهادت
🔍 متن بیانات را بخوانید👇
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=44457
#خاطرات_شهید
💢غیرتمندیِ یک رزمندهی مسیحی
روبرت دورانِ خدمت سربازی منتقل شد به جبههی غرب، و روزهای آخرِ سـربازیاش رو توی منطقهی عملیاتی میمک گذراند. فرمانده بهش گفت: چند روز بیشتر به پایانِ خدمتت باقی نمونده، لازم نیست اینجا بمونی و میتونی به پشتِ خـط برگردی. اما روبرت قبول نکرد و گفت: تا آخرین روزی که اینجا هستم این اسلحه مال من است و نمیگذارم تپه به دستِ دشمن بیفتد ، من تا آخرین قطرهی خونم با بعثیهای عراقی میجنگم ... همینکار رو همکرد و بالاخره شهید شد...
خاطرهای از زندگی مسیحی #شهید_روبرت_لازار🌷
📚منبع: کتاب گل مریم ، نوشته دکتر بوداغیانس
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
همه ی راهیان نوری ها اسم شلمچه و فکه و اروند و طلاییه رو بارها شنیدین و رفتین ...اما حتی یک بار هم اسم هفت تپه را نشنیده اید...!!!
خدا رحمت کند سید شهیدان اهل قلم، آوینی را که می گفت: اگر از ما بپرسند دوکوهه کجاست؟ چه جوابی بدهیم؟
و حال ما می گوئیم:
اگر از ما بپرسند هفت تپه کجاست؟ چه پاسخی داریم؟! چه بگوئیم؟!
دوستان معیشت در هفت تپه با آن امکانات محدودش سخت بود و گردان ها چادرنشین بودند ولی دل ها همه خدائی بود و اشک های مناجات های بچه ها، خاک هفت تپه را مقدس کرده بود...هواپیما های عراقی سوم دی ماه حمله کرده اند. نه پناهی نه سر پناهی...!!!
تمامی مقرهای لشگریان اسلام مقدس اند اما بدانید که بچه های لشکر ۲۵ کربلا مازندران در هفت تپه حکایتی داشتند غریب و غریب...!
#بمباران
#هفت_تپه
#مظلومیت
#راهیان_نور
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#شب_جمعه
تا ڪہ پرسیدم ز قلبم،
عشق چیست؟!
در جوابم اینچنین گفت و گریست،
لیلی و مجنون فقط افسانہ اند
عشق در دست حسینابنعلیست❤️
#شب_زیارتی_ارباب
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت صد و بیست یکم:
حماسه ی جاودان ۱۲تیر ۶۶ (۳)
یه روز داشتم تو محوطه با علی آقا باطنی قدم می زدم و بحث شهید علی اکبر قاسمی پیش اومد. اون شجاعت ، رشادت و شهادت فجیع چیزی نبود که از ذهن و خاطره ما پاک بشه و فراموش کنیم و مطمئنم از حافظه تاریخ هم پاک نخواهد شد و بعنوان سند افتخارآمیزی بر حقانیت دفاع مقدس و امام ما و باطل بودن و رسوایی دشمن برای همیشه در لابلای صفحات تاریخ خواهد درخشید.
علی آقا همیشه همه رو با لفظ آقا خطاب می کرد. گفت آقا رحمان همینجوری که الان من و تو داریم با هم قدم می زنیم، یه روز داشتم با شهید قاسمی قدم می زدم و ایشون با شور و حرارت از اعتقادش به امام و راه امام می گفت و به من گفت آقای باطنی بخدا قسم اگه هفتاد بار منو بکشن و گوشت و استخونامو تو هاون بکوبن و هر بار زنده بشم دست از امام و راه امام بر نمی دارم. علی می گفت زمانی که با اون مظلومیت شکنجه شده استخوناش خُرد شد و با آرامش در مقابل چشمای ما جان داد تازه فهمیدم که اون حرفا چقد با واقعیت منطبق بوده و ما چه بزرگ مردای بی ادعایی اینجا داریم.
چه حقیرن کسانی که بر سر سفره انقلاب نشسته و با مجاهدتای امثال شهید رضایی و شهید قاسمی بر مناصب اجرایی و قانونگذاری کشور تکیه زده و وقیحانه حقوقای دهها و صدها میلیونی خود را حلالتر از شیر مادر و سهمشون از انقلاب می دونن.
اونا باید پاسخگو باشن سهم قاسمی ها از انقلاب چقدره و اون ژنهای خوب چه زحمت و شکنجه ای برای این نظام و انقلاب کشیدن که امروز ارتزاق از خون شهدا رو سهم خودشون می دونن. اگر دیروز دشمن بعثی زیر ضربات میله آهن و نبشی استخونای شهید قاسمی رو خُرد کرد، این ژنهای خوب و وارثان دروغین انقلاب دارن از اون خونا می آشامن و ارتزاق می کنن و وقاحت رو از اینم بالاتر بردن تا جایی که فرهنگ ایثار و شهادت و مقاومت رو به سخره می گیرن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و بیست و دوم:
ابو بهانه و بهانه های بنی اسرايیلی
یکی از عادتای همیشگی بعثیا بهانه گیریای عجیب و غریب برای اذیت کردن بچه ها بود. از همه بهانه گیرتر نگهبانی بود بنام «کریم» که از اون بعثیای حاقد و دشمن اهل بیت بود و از لحظه ای که وارد اردوگاه می شد تا لحظه ای که خارج می شد در پی گرفتن بهانه ای از کسی یا تعدادی بود. اینقد بهانه هاش مضحک و بی منطق بود که بین اسرای اردوگاه معروف شده بود به «ابوبهانه» کمترین کسی اونو با نام کریم یاد می کرد. تا می اومد بچه ها می گفتن ابوبهانه اومد. مواظب باشید بهانه دستش ندید.
یه شب که پُست نگهبانیش بود و پشت پنجره آسایشگاها قدم می زد و مدام از پنجره ها به داخل آسایشگاها نگاه می کرد ، بلکه بهانه ای بدست بیاره و افرادی رو کتک بزنه. بچه ها مراقب بودن و همه ساکت و سرها رو انداخته بودیم پایین و نگاش نمی کردیم. هر کاری کرد نتونست از ردیفی که روشون به ایشون بود بهانه بگیره چون همه سراشون رو انداخته بودن پایین. ردیف ما پشت به پنجره و ایشون بودیم و بعضی وقتا اصلاً متوجه حضور نگهبان نمی شدیم و کاریم به این کارا نداشتیم. یهو با کابل به شیشه پنجره زد که باز کنید. یکی از بچه ها پنجره رو باز کرد. دستشو اورد تو و با کابل اشاره به چن نفر کرد که بلند بشن. اونام بلند شدن و مترجم آسایشگاه رو صدا زد و گفت به این مسخره ها بگو چرا من وقتی از اینجا رد میشم به سایه من نگاه می کنن؟ بچه ها گفتن سیدی سرِ ما پایینه و اصلا متوجه رفت و آمد شما نشدیم. گفت یعنی من دروغ میگم؟ خودم دیدم سایه من که روی دیوار روبرو افتاده بود رو داشتید نگاه می کردید، نکنه قصد فرار دارید؟ دیگه بهانه از این مسخره تر نمی شد چونکه نه نگاه کردن به سایه ی کسی طبق مقررات خودشون جرم بود و نه اصلاً این امکان وجود داشت صورت ما رو ببینه و تشخیص بده کی نگاه می کنه و کی نمی کنه و تازه بر فرضم کسی نگاه به سایه ی ایشون می کرد، چه ربطی به قصد فرار داشت.
خلاصه با هزار من چسب و سریش نمی شد بین اینا رابطه برقرار کرد. خلاصه خدای بهانه گیری بود و معمولاً به افرادی که گیر می داد همون وقت یا روز بعدش کتک مفصلی می خوردن و با سیلی و کابل به جونشون میفتاد و عقده هاشو خالی می کرد. همین جنایتکار بعد از سرنگونی صدام و تشکیل گروهای تکفیری به داعش ملحق شده بود و اینبار جنایتاشو علیه شیعیان عراق ادامه داد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سلام دوستان خوشبختانه ما تونستیم با #اقای_سلطانی نویسنده #خاکریز_اسارت ارتباط برقرار کنیم..چنانچه سوالی راجع داستان دارید به ای دی من ارسال کنید جواب ها رو ان شاءالله جناب سلطانی پاسخ خواهند داد و در کانال درج خواهیم کرد..
@FF8141
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#رأفت_بچه_شیعه_ایرانی
برادرم اسیر بود، چیزهایی که در باره آزار و اذیت اسرای ایرانی به دست عراقی ها می شنیدم، و در فیلمها می دیدم، همیشه با خودم می گفتم هر اسیر عراقی را که ببینم چند سیلی جانانه توی گوشش بزنم، روز بعد از عملیات کربلای 8 در شلمچه حدود بین ساعت 8تا 8/30 صبح روز بعد عملیات، یکی از بچهها ی همسنگر مان گفت که تو سنگر بغلی یه اسیر
عراقی است، رفتم که ایشان را ببینم گفتند :خوابه. باور کنید دلم نیامد که حتی او را از خواب بیدار کنم، در حالی که تا نیم ساعت قبل گلوله تفنگش به سمت بچه های ما بود.
راوی: #جعفر_علی_یاری
گردان ادوات لشگر ۲۵ کربلا
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و بیست و سوم:
انتقام الهی از یک شکنجه گر
نوفل یکی از بعثیای خبیث و شکنجه گر بود. خوش استیل بود و صورت زیبایی داشت و خیلی از خود متشکر و مغرور بود. بچه های بند سه و چهار دل پر خونی ازش داشتن. خیلی ها رو شکنجه و آزار داده بود. می گفتن کاراته کار بوده و با ضربات کاراته تو گردن می زد و سرش رو گیج و چشماش رو به سیاهی می برد و میفتاد زمین. نگاهش به هر کس که خورده بود از ضربات سنگین کاراته اش در امون نمونده بود دست به کابل که می شد ، کمر و دست و پای بچه ها سیاه و کبود می شد. وقتی من اومدم بند سه اونجا نبود و رفته بود بیرون اردوگاه نگهبانی می داد. یه روز خبر اومد نوفل شب که تو اتاقش خوابیده بوده چراغ آتیش می گیره و صورت و گردنش بدجوری سوخته بود و اعزامش کرده بودن بیمارستان و چن هفته ای بستری بوده. بعد از ترخیص زیبایی صورتش از بین رفته و آثار سوختگی شدید تو صورت و گردنش بجا مونده بود. مدتی ازین ماجرا گذشت ، یه روز یکی از نگهبانا اومده بود پیش بچه ها و از طرف نوفل طلب حلالیت کرده بود و می گفت: نوفل میگه زمانی که تو اردوگاه بودم و اسرا رو شکنجه می کردم و با اومدنم بعضیا به هراس میفتادن و من از شکنجه ایرانیا لذت می بردم و پیش خونواده تعریف می کردم ، مادرم به من می گفت: پسرم اینا گناه دارن اذیتشون نکن می ترسم آخرش آه اینا دامنتو بگیره و تقاص پس بدی. من اعتنا نمی کردم و با خنده می گفتم مادر اینا دشمن ما هستن و خیلی از ما رو کشتن. هر بلایی هم سرشون بیاد حقشونه. تا اینکه اون شب اون بلا سرم اومد ، فهمیدم این آه اسرا بوده که دامن منو گرفته و تقاص شکنجه هاییه که به اینا می دادم.
چن ماه از اون ماجرا و سوختن و تقاضای حلالیت گذشت. دیدم نگهبان جدیدی بدون کابل وارد بند سه شد. اول بچه ها نشناختنش، ولی بعدش که دقت کردن و آثار سوختگی رو تو صورتش دیدن متوجه شدن این همون نوفله. مدتی کاری به کسی نداشت و نسبتا با بچه ها خوشرفتاری می کرد. اما بعد از مدتی دوباره خوی درندگی ش گُل کرد و بدون عبرت گیری از تقاصی که پس داده بود البته نه به اون شدت قبلی ولی به هر حال دوباره شروع کرد به اذیت و آزار بچه ها. اگر اشتباه نکنم علت این تغییر رفتار و برگشتن به همون رفتار اولیه کار جاسوسایی بود که به دروغ به ایشون گفته بودن اسرا از اینکه تو رو با این صورت سوخته می بینن لذت می برن و میگن این انتقام الهی بوده.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت صد و بیست و چهارم:
رطبِ نخورده و دهان سوخته
بساطی داشتیم با خواب های رنگی و جوراجوری که خیلی از شب ها می دیدیم. یه شب خواب دیدیم. عراقیا مقدار زیادی رطب تازه؛ آبدار و خوش آب و رنگ برامون اوردن و ما هم یه شکم سیر از اونا خوردیم. صبح که شد رفتم پیش یکی از بچه های استان بوشهر بنام شیرالی ، خیلی با هم صمیمی بودیم و دستی تو تعبیر خواب داشت و کم و بیش خوابای رنگی ما رو تعبیر می کرد. گفتم دیشب خوابی دیدم ببین تعبیرش چیه. گفت بفرما.
خواب دیدم عراقیا مقدار زیادی برامون رطب تازه ؛ حرفمو قطع کرد و گفت نگو نگو رحمان ادامه نده. گفتم مگه چیه؟ تعبیرش چیه که بهم ریختی. گفت رحمان خودت صبر کن و ببین. امروز پدری ازمون درمیارن که نگو.
چهار ستون بدنم لرزید و با خودم گفتم: آخه این چه خوابی بود دیدم؟ مرد حسابی بیکاری؟! یا خواب نمی بینی، اگر هم می بینی اینجوری. خلاصه چشمام دوخته شده بود به در که کی باز میشه و قراره چه اتفاقی بیفته. چشمتون روز بد نبینه. وقت هواخوری که شد.
دیدم بزن بکوب شروع شد. از آسایشگاه نُه شروع کردن بچه ها رو بیرون اوردن و تو محوطه خاکی می غلتوندن و با کابل می زدن. بعدش آسایشگاه هشت و آخرشم ضیافت رطب به ما رسید. نمی دونم دلشون از چی پر بود و چه اتفاقی افتاده بود که اون روز وحشی شده بودن و اون معرکه رو راه انداختن. ولی معمولا اینجور وقتا که بدون بهانه و با تعداد زیادی می ریختن تو بچه ها و می زدن متوجه می شدیم که ایران یه عملیات انجام داده و اینا بدجوری شکست خوردن. همه رو بردن بیرون و دستور دادن تو خاکا غلت بزنیم و تا جون داشتیم با کابل کتک خوردیم و بدون استفاده از دستشویی و حموم با همون خاک و خوله های بدن و لباسامون انداختمون تو آسایشگاه. اینم نتیجه خواب رطب خوردن رحمان خان!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_هشتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 12 📿 14 📿 15 📿 16 📿 17 📿 19 📿 22 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_616_961)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
سلام دوستان اینم عکس شهید قاسمی که در داستان خاکریز اسارت دیشب داستان شهادتشون و خوندید😭😭😭
#پاسخ_جناب_سلطانی
سلام و درود بر شما.
در پناه امام زمان سلامت و شاداب باشید..
بارها به عراق رفته ام. ولی اردوگاه تکریت ۱۱ در مناطق تحت نفوذ وفاداران به صدام و بعد از آن داعش قرار دارد و هنوز هم علیرغم نابودی داعش، امنیت چندانی برقرار نیست. نه مسئولین ایرانی و نه عراقی اجازه رفتن به ان منطقه نداده اند. اما اردوگاه در بمبارانهای آمریکا بطور کلی تخریب و با خاک یکسان شده است.
کتابهای زیادی در این زمینه نوشته شده است که از بهترین آنها:
خاطرات ۱۱ نوشته دکتر احمد چلداوی
کتاب من زنده ام؛ آن ۲۳ نفر؛ پایی که جا ماند؛ نورالدین پسر ایران؛ مردی که خواب نمی دید؛ سرباز کوچک امام و چند کتاب دیگر است.
کتاب خاطرات حقیر نیز احتمالا با عنوان شقایق های بی نشان در آینده چاپ خواهد شد.
#پاسخ_جناب_سلطانی
سلام بر شما عزیز دلم.
همه ما مدیون شهدا هستیم. این مدیونی اقتضا دارد ما هم به سهم خودمون این دین را ادا کنیم.
ادای دین در نکوداشت و زنده نگه داشتن فرهنگ ایثار و شهادت و تبدیل آن به فرهنگ رایج در جامعه است.
عزیزم روزها و ماههای پرخطر بسیاری در پیش داریم. با بصیرت و اگاهانه تبعیت از سیدعلی می تواند ایران را به قله های تمدن اسلامی برساند.
#پاسخ_جناب_سلطانی
اهل شهر ایلام و فعلا ساکن کاشان هستم. بازنشسته سپاه، فعلا بعنوان تحلیل گر سیاسی ، محقق و نویسنده توفیق خدمت دارم.
در مواقع لزوم بعنوان مستشار سیاسی در عراق فعالیت می کنم و توجیهات لازمه در زمینه های سیاسی برای گروههای جهادی آنجا داریم.
در برخی جلسات دانشگاهی، حوزوی و مراکز سپاه و بسیج پاسخگویی مسائل و سوالات سیاسی عزیزان هستم.
رشته تخصصی حقیر دکترای علوم سیاسی با گرایش اندیشه های سیاسی می باشد.