سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_دهم
💢من و دل افروز
از آسایشگاه ما هم پنج شش نفر رفتن و به قبیله گرگها پیوستن و بجای اونا چن دسته گل خوشبو وارد جمع ما شدن. از دست قضا یکیشون از همشهریای خودم بود که همراه حاج محمود منصوری اسیر شده بود. همون عبدالله دل افروز بود که چند ماه قبل حاج محمود وعده شو بهم داده بود و خیلی دوست داشتم ببینمش.
عبدالله هم از کسانی بود که حلوای منو خورده بود و برای شادی روحم فاتحه نثار کرده بود.
کلی با هم حال کردیم و از اوضاع ایران و خونواده و عملیاتهای ایران گفت که چقد بعثیا تلفات دادن و چه پیروزیهایی که بدست اومده بود. جیگرم حال میومد وقتی میدیدم ایران و رزمنده هامون روی نوار پیروزی بودن و اون همه کتک و شکنجه، بی دلیل نبوده. دیگه عبدالله پیشم بود و مثل حاج محمود ملاقاتی نبود. آوردمش پیش خودم و تا چند روز، اندازۀ کلیله و دمنه حرف زدیم. راستش همش هم حرفِ حسابی نبود. گاهی هم چرت و پرت هم میگفتیم و میخندیدیم.
طفلکی پوست و استخون شده بود. گفتم: عبدالله چرا این جوری شدی؟ گفت: داستان داره.گفتم: بگو! شروع کرد یه حکایت غمانگیزش رو برام تعریف کردن. گفت: زخمی شده بودم و بچهها نتونستن پیدام کنن. همه رفته بودن و من بیحرکت مونده بودم. یه روز گذشت، روزِ دوم سپری شد و روز سوم اومد. گفتم: نکنه تو هم مثل من سه روز وسط آتیش دو طرف بودی! گفت خدا پدرتو به این زندهای بیامرزه. گفتم: پدرخودتو. گفتم: راستی حال بابام چطوره؟ گفت: تا روزی که ایران بودم الحمدلله خوب بود. فقط غمش نبودن تو بود. پدرم ناشنوا بود و خیلی از چیزها و درد دلایی که دیگران میکردن رو نمی شنید و همین هم باعث میشد غم و غصههاش رو بریزه تو خودش. گفتم: عبدالله ادامه بده. گفت: با یه قمقمه آب و یه جیره جنگی مختصر ده شبانه روز همونجا موندم و میترسیدم خودم رو تسلیم کنم.
عبدالله تو مناطق کردستان عراق اسیر شده بود که پر بود از پناگاهها و کوهای بلند و جنگل. همینم باعث شده بود تو یه مخفیگاه قایم بشه و عراقیا نتونن پیداش کنن. بشوخی گفتم خب عبدالله بعد از ده روز چی شد؟ شهید شدی یا برگشتی!؟ چیزی نمونده بود یکی بخابونه تو گوشم! گفت لابد این روحمه که داره با تو حرف می زنه.؟!! گفتم: آها. خب چطوری گرفتنت؟ گفت: یه گروه از گشتیای عراقی در حال گشت زنی بودن که منو پیدا کردن و بی وجدانا با همون حالت، کلی هم کتکم زدن! وضع بدِ تغذیه و اذیت و آزاری که تو یه سال گذشته دیده بود، تموم گوشتای بدنش آب شده و نحیف و ضعیف شده بود. ولی خیلی خوش کلام و بذلهگو بود.
خلاصه همدم و همنشین خوبی بود که روزای پایانیِ اردوگاه یازده رو باهاش سپری کردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_یازدهم
💢غم سنگین رحلت امام (۱)
خرداد سال ۶۸ فرا رسید اخبار ناخوشایندی از بیماری و بستری شدن حضرت امام(رحمه الله علیه)، از تلویزیون عراق پخش میشد و هر روز بر نگرانی ما افزوده میشد.
امام خمینی برای اسرا نه فقط یک رهبر سیاسی، بلکه مراد و معشوقی بود که از لحاظ روحی، روانی نیز تکیه گاه استوار و مستحکمی محسوب می شد که غم و رنج دوران خطیر اسارت را برای اسرا آسان میکرد. گاهی من به بعضی دوستان می گفتم: که آیه ای در قرآن هست که می فرماید: «الابذکرالله تطمئن القلوب» یعنی با یاد و نام خدا دلها آرامش می یابد. می گفتم: دوستان شاید من از درک عظمت خالق و تسکین یافتن با نام او عاجز باشم ، اما امام برایمان تجسم عینی جلوۀ نور خدا بر طور وجودمان و جلوه ای از عظمت خالق است. بنابراین من میگم با یاد و نام امام خمینی دل ما آرامش پیدا میکنه و بعضی دوستان نیز تصدیق میکردن. استناد من این بود زمانی که مولانا با شمس از روی آب عبور میکرد. شمس با ذکر یا علی از روی آب عبور کرد ، اما مولانا تا وارد آب شد و یا علی گفت، توی آب فرو رفت. شمس رویش رو به سمت مولانا برگردوند و گفت تو از درک علی عاجز هستی تو بگو یا شمس و از روی آب عبور کن و چنین شد.
امام خمینی مراد و تسکین دهندۀ آلام و رنجهای ما بود . لذا از دست دادن امام خیلی سنگین و غیر قابل تحمل بود. کم کم اخبار کسالت امام جدیتر شد تا روز غم بزرگ فرا رسید و سنگینی واقعه فرود اومد و تلویزیون عراق خبر ارتحال امام را در غروب روز چهاردهم پخش کرد و یکی از طلبهها بنام عبدالکریم مازندرانی که عربی بلد بود در آسایشگاه یک خبر رو ترجمه کرد.
با اعلام خبر ارتحال امام تا دقایقی سکوتی سنگین بر کلِ آسایشگاه حاکم شد و همه در بهت و حیرت فرو رفته و با ناباوری به این خبر می نگریستند. امّا بتدریج با جدی و محرز شدن خبر، بغضها ترکید و ضجههای دردناک اسرا که برای هیچ نوع شکنجه ای اینجور بلند نشده بود، در فضای تمام آسایشگاهها پیچید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#چهاردهمین
ختم قران به نیابت از #شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
.لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 4 📿 6 📿 7 📿 8 📿 12 📿 13 📿14 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 27 📿 28 📿29 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s78_984)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعرخوانی امروز احمد بابایی در حضور رهبر انقلاب درباره سپهبد قاسم سلیمانی
#پیشنهاد_دانلود
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
542
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_هادی_طارمی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
سردار ؛
چه کردهای شما با دل ما
دلتنگیمان بند نمی آید...آه!
#صبحتون_شهدایی 🌷
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
📸صبح گاه امروز رونمایی از سنگ جدید مزار سردار توسط فرزندان شهید
📎سنگ مزار شهید حاج قاسم سنگ سابق مرقد مطهر امام حسین است
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه رونمایی از سنگ مزار جدید #سردار_سلیمانی توسط فرزندان
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اطلاعیہ
💠مراسم بزرگداشت #شهید_اصغر_پاشاپور🌷
▫️زمان: دوشنبه ۹۸/۱۱/۲۸
از ساعت ۱۵ الی ۱۷
▫️مکان: حسینیه فاطمه الزهرا(س)
واقع در شهرری بلوار امام حسین(ع)، ستاد سپاه حضرت سیدالشهدا علیه السلام استان تهران برگزار می گردد.
▫️سخنران: حجتالاسلام مهدی طائب
▫️مداح: حاج امیر عباسی
#نشر_حداکثری
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
جز یاد تـو
بر خاطر مــا
نگـذرد ای جــان ...
• اولین فرمانده سپاه خرمشهر
• جانشین فرمانده لشگر۱۰سیدالشهدا
• شهادت: عملیات والفجر۸/ فاو ۱۳٦٤
#شهید_سردار_جعفر_جنگروی
#سالروز_شهادت🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
رونمایی از تندیس سپهبد شهید سلیمانی در منطقه مارون الراس در مرز فلسطین اشغالی
انگشت اشاره سردار به سمت قدس اشغالی ست✌️
#سردار_دلها
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
▫️گریه های حاج قاسم در فراق عارف شهید یوسف الهی
▫️شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد کنار او دفن شود.
▫️ #شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت.
▫️شهید یوسف الهی، همرزم و رفیق حاج قاسم، پس از چندین بار مجروحیت، در #عملیات_والفجر۸ بر اثر بمباران #شیمیایی مجروح شد و مورخ ۶۴/۱۱/۲۷ به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
#شهیدمحمدحسین_یوسف_الهی
#سالروز_شهادت 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🎥 #ڪلیپ ▫️گریه های حاج قاسم در فراق عارف شهید یوسف الهی ▫️شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد کنار او دفن
#خاطرات_شهید
💠چندخاطره ازعارف بزرگوار شهید محمّدحسین یوسف الهی
▫️شهید یوسف الهی به من گفت:
در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت میشود بنویس
بعد خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.
نیمه شب خوابم برد( فقط ۲۵ دقیقه)
من برای این فاصلة زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم
وقتی شهید یوسف الهی آمد، بی مقدّمه به من خیره شد وگفت: شهادتت به تاخیر افتاد
با تعجّب به او را نگاه میکردم که گفت: چرا آن ۲۵ دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟
اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود
در آن شب و در آنجا هیچ کس جز خدا همراه من نبود....
▫️با مجروح شدن پسرم محمّد حسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمیدانستم درکدام اتاق هست.
درحال عبور ازسالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا
وارد اتاق شدم، دیدم به خاطر مجروح شدن هردو چشمش بسته است.
بعداز کمی صحبت گفتم:مادر!
چطور مراباچشمان بسته مرا دیدی؟!
امّا هرچه اصرار کردم، بحث راعوض کرد...
📚 منبع: نخل های سوخته
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
#سالروز_شهادت 🌷
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊
#خاطرات_شهید
یڪی از دوستانش ڪہ شاهد لحظات قبل از شهادت ایشان بود،چنین نقل می ڪند:
" در لحظہ شهادت ترڪشی بہ پهلویش اصابت ڪرد ،وقتی بہ زمین افتاد از ما خواست ڪہ او را بلند ڪنیم وقتی روی پاهایش ایستاد رو بہ سمت ڪربلا دستش را بہ سینہ نهاد و آخرین ڪلام را بر زبان جاری ڪرد
" السلام علیڪ یا ابا عبدالله "
پیڪر شهید احمد علی نیری ، در هنگام خاڪ سپاری، دستش بہ نشانہ ادب بہ ابا عبداللہ هنوز بر روی سینہ اش قرار داشت ...
📎پ ن:
#شهید_احمد_علۍ نیرے در ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ در طے عملیات والفجر ۸ بہ آرزوی دیرینہ اش رسید و بہ لقاء الله پیوست .
#شهید_احمدعلی_نیری
سالروز_شهادت🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_دوازدهم
💢غم سنگین رحلت امام(۲)
هر چه بود ناله بود و فریاد و سیل اشک که از دیدگان منتظر و خستۀ اسرا جاری میشد. ساعت ها به همین منوال گذشت. بزرگترها دیگران را دلداری می دادن و گاه خودشان نیز به جمع ضجهکنندگان میپیوستن.
ساعاتی طولانی صحنههایی عجیب خلق شد. اسرا فریاد می زدند، گریه می کردن، نوحه می خوندن و گاهی به درگاه الهی شکوه می کردن. کم کم مراسمات سوگواری شکل منظم تر گرفت. شورایی از بچه های شاخص تشکیل شد و تصمیم گرفته شد همه لباس عزا بپوشن، امّا کسی لباس مشکی نداشت.
لباس هایی به رنگ سبز تیره و آبی ویژه زمستان که ضخیم تر بودن داشتیم، بچه ها به نشان عزا لباسهای تابستونی رو در آوردن و لباس های تیره پوشیدن. تمامی آسایشگاههای اردوگاه تکریت ۱۱ به استثنای آسایشگاه پناهندهها یکپارچه تیره پوش شد. زمانی که برای هواخوری بیرون رفتیم بعثیا با تعجب میگفتن مگر زمستون شده که لباس تیره پوشیدید؟ اونا واقع قضیه را می دونستن، اما هدفشون تضعیف روحیۀ ما بود. البته ظاهراً از بالا به آنها دستور داده بودن که متعرض بچهها نشن. شاید ازین که آتش بس شده و وضعیت دو کشور از حالت جنگی خارج شده بود و مذاکراتی بین طرفین در حال انجام بود، ترجیح میدادند که احساسات اسرای معتقد و عاشق رهبرشون جریحه دار نشه و یه وقت منجر به شورش و درد سری برای اونا نشه.
ناگفته نمونه بعضیشون، چه شیعه و چه سنی واقعاً علاقمند به حضرت امام بودن. یکی از همینا درجه داری بود بنام اسماعیل که هیچوقت اسرا روشکنجه نداد و بصورت خصوصی به بعضی بچهها گفته بود که دو برادرش در جنگ کشته شده و خودش هم مدتها جبهه بوده، ولی هیچکدوم جز تیر هوایی، حتی یه گلوله هم به سمت نیروهای ایرانی شلیک نکرده بودن. همین اسماعیل به امام با عنوان سید العلما و با تجلیل نام میبرد.
عزاداری تا سه شبانه روز ادامه یافت و بچهها غریبانه سوگواری میکردن. در این سه شبانه روز متعرض ما نشدن و بچه ها واقعا سنگ تموم گذاشتن و عزاداری در داخل آسایشگاهها با شکوه و عظمت خاص و با نوحه خونی با زبانهای مختلف ترکی، لری ،کردی و فارسی و غیره و قرائت قرآن برگزار شد. شاید اگر این حجم از گریه و عزاداری صورت نمیگرفت، واقعا بعضی از بچهها دق میکردن و از دست می رفتن. اینم از کمک های الهی بود که دشمن مانع عزاداری نشه و غم سنگین تو دل بچهها به عقده و سکته و دق کردن منجر نشه.
به هر حال سه روز تحمل کردن و دم برنیاوردن، اما دیگه داشت طاقتشون طاق می شد و در صدد نقشه و توطئهای شوم بودن تا انتقام این همه ابراز ارادت رو از بچهها بگیرن.
نقشه چه بود و چه کردن؟
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_سیزدهم
💢غم سنگین رحلت امام (۳)
با آغاز هجدهم خرداد و روز چهارم عزاداری، ورق برگشت و یه باره با سر و صدا و حضور تعداد زیادی از نیروهای عراقی که از پادگانای مجاور آورده بودن، درب آسایشگاها باز شد و از هر آسایشگاهی طبق لیستی که در دست یکی از بعثیها بود، اسم بعضی افراد رو خوندن.
از بد یا خوبِ حادثه یکی از قرعه ها بنام من دیوانه زده بودن و جاسوسا اسم من رو هم داده بودن. اسامی که خونده شد ما رو به داخل محوطه اردوگاه بردن. شواهد حاکی از آغاز فصل جدیدی بود برای تعدادی از اسرا و خداحافظی با اردوگاه تکریت ۱۱ و دوستانی که بیش از دوسال با هم انس گرفته و از برادر برای همدیگه عزیزتر بودیم. از آسایشگاه ما حاج آقا محمد خطیبی از مازندران، رحیم قمیشی از خوزستان، حاج آقا عبدالکریم مازندرانی از گلستان، نادر دشتی پور از خوزستان و من جزو تبعیدیها بودیم. جالبه از پنج تبعیدی آسایشگاه ما سه نفر طلبه بودیم و دو نفر پاسدار.
یکی از نگهبانا به نام شجاع -که شیعه هم بود و آدم بدی هم نبود - ظاهرا اون روز از دندۀ چپ پا شده بود، تا چشمش به من خورد رو به بقیه نگهبانا کرد و با اشاره به من گفت: این شخص در داخل آسایشگاه سخنرانی کرده و گفته است که ریختن خون عراقی ها حلاله. هنوز حرفش تموم نشده بود که تعدادی از اونا ریختن سرم و زیر مشت و لگدشون قرارگرفتم و در اون روز کتک مفصلی نوش جان کردم و اگه فرمان حرکت صادر نشده بود در حد مرگ کتک میخوردم و در معرض خطر جدی قرار میگرفتم. خدا بگم چکار کنه اون جاسوسای دروغگو رو که همچین تهمتی به من زده بودن.
من سخنرانی و درس تاریخ و تفسیر قرآن و مسائل دینی برای بچه های آسایشگاه یک داشتم، ولی خدایی همچین حرفی رو نزده بودم و بیگناه اون روز اون همه کتک خوردم، گر چه تمامی کتکها و شکنجههای اسرا همه مظلومانه و در کمال بیگناهی بود، ولی این یکی خیلی بی انصافی بود و زور داشت. حالا دقیقا نفهمیدم علت اون ادعای شجاع چی بود؟! از خودش درآورده بود، بخاطر خود شیرینی پیش مافوقش، یا بخاطر گزارشی که بعضی از جاسوسا در باره من داده بودن. ولی بیشتر احتمال می دادم کار جاسوسا باشه، قبلا هم از این کارا کرده بودن و افرادی را بیگناه زیر شکنجه کشونده بودن. حالا فرقیام نمیکرد. من که کتکه رو خورده بودم و بکوری چشم همه اونا، هنوز زنده بودم و خوشبختانه تعجیل و دستور فرمانده در صدور فرمان حرکت به دادم رسید و از مهلکه نجات پیدا کردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#چهاردهمین
ختم قران به نیابت از #شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
.لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 4 📿 12 📿 13 📿14 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 28 📿29 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s80_484)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
اینجا مطالب سیاسی و تحلیل های روز را بدون سانسور بخوانید
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/413728791C10c6510e82
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
543
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_اصغر_پاشاپور
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
هر که در عشق
سر از قلّه برآرد هنر است
همه تا دامنهی کوه تحمل دارند
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#رزمندگان_لشکر۴۱ثارالله
#صبحتون_شهدایی 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
📸رونمايي از تندیس شهید قاسم سلیمانی در سه راه فرودگاه اهواز
#سردار_دلها🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
خاطرم هست، دومین ماموریت ایشان سه ماه طول کشید. وقتی برگشت، من و بچه ها منزل مادرم بودیم. ساعت 2:30 نیمه شب بود که تماس گرفت. خواب نبودم و با دیدن شماره ایشان به سرعت جواب دادم. گفتم: «برگشتی؟» گفت: «آره توی حیاط هستم اما کلید درب ورودی را ندارم.» گفتم: «بیا اینجا. چرا اطلاع ندادی؟» گفت: «نه مزاحم نمی شوم. داخل انباری را نگاه می کنم شاید کلید را آنجا گذاشته باشم.» گفتم: «هوا سرد است، سرما می خوری.» راضی نشد بیاید. بالاخره صبح شد. برادرم ما را به خانه مان رساند. زانوهایش را زمین گذاشت و دستهایش را مثل بال پرندگان باز کرد و فرزندان خود را در آغوش کشید. گفت: «شب که آمدم خیلی خسته بودم اما خوابم نمی برد. یک ساعتی را کنار وسائل و کتاب ها و دفترهای بچه ها بودم و ورق می زدم. توی خونه می چرخیدم. چقدر امنیت خوبه، چقدر خونه خوبه. بعد از نماز صبح بود که خوابیدم.»
✍راوی: #همسر_شهید
#شهید_حمیدرضا_انصاری
#سالروز_شهادت 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
گلــــے گـــم کرده ام
میجـــویم او را...🌷
📸تصویر ازسختی هاے عملیات تفحص پیکرهاے مطهر شهدا
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
بی ادعا اما پر ڪار
بی منت اما با #جرات
بیشترین تاثیر اما با ڪمترین امکانات
یعنی #بسیجی با غیرت...
#دنبال_خدمت_به_مردم
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
26.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قرائت وصیتنامه سپهبد قاسم سلیمانی توسط فرزندان ایشان
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊