eitaa logo
سنگرشهدا
7.1هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
نگــــران نبـــاشید دسـت مـــا را می گیـــرند...🌷 📎 پ ن : هرگاه به بن بست رسیدی این دعا را بخوان👇 «يا مَن إذا تضايقتِ الأمورُ فَتحَ لها باباً لم تَذهَب اليه الأوهامُ صَلِّ على محمد و آل محمد و افتح لأموريَ المتضايقةِ باباً لم يَذهَب اليه وَهمٌ يا ارحم الراحمين». ●به کانال سنگرشهدا بپیوندید● | سنـــگــرشـــღــــدا | •••❥•ʝøɪɴ:
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
فرار نافرجام دانشجویان 🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢فرار نافرجام دانشجویان از بِدو برس نگهبانا متوجه شدیم که اتفاقی افتاده. کم‌کم بو بردیم که بچه ها فرار کردن. همه خوشحال بودیم که بالاخره سه نفر تونستن فرار کنن و لیست و اسامی بقیه رو ببرن ایران و حداقل ایران بدونه ما بیش از سه ساله که اسیر هستیم. روز اول فقط مدت کوتاهی برای دستشویی درها رو باز کردن و خیلی سریع دوباره فرستادنمون داخل و خیلی معطل آمارگیری نشدن.‌ دعا می‌کردیم بچه ها موفق بشن و بسلامت به ایران برسن. هزار جور شایعه داخل اردوگاه پیچیده بود و هر کسی چیزی می‌گفت. شب که شد بعثیا خبر دستگیری بچه‌ها رو اعلام کردن، ولی چون خبری از آوردن بچه‌ها نبود فکر کردیم دروغ می‌گن و میخوان روحیه ما رو خراب کنن. روز دوم که جنب و جوش کمتر شده بود و بچه‌ها تو بیمارستان صحرایی و بعقوبه بودن. دو دل شدیم و از آرامش حاکم بر اردوگاه داشت باورمون می‌شد که بچه‌ها رو گرفتن، ولی هنوز امیدوارم بودیم که شاید موفق شده و رفته باشن. ولی متاسفانه شب دوم که در اردوگاه باز شد و تعداد زیادی نگهبان داشتن افرادی رو می زدن و صدای بچه‌ها بگوشمون رسید، انگار دوباره همه‌مون اسیر شدیم و دیگه فقط برای سلامتی و زنده موندن بچه‌های فراری دعا می‌کردیم. نامرد‌‌ها بچه‌ها رو به در و دیوار می‌کوبیدن و با کابل می زدن. اون شب یکی از وحشیانه‌ترین شکنجه‌هایی صورت گرفت که شاید در طول دوران اسارت بی‌سابقه و یا حداقل کم سابقه بود. همه نگران بودیم مبادا احمد و مسعود و هاشم نتونن زیر شکنجه دوام بیارن و شهید بشن. همه یه‌پارچه، برای زنده موندنشون دست به دعا بلند کرده بودیم. شاید آوردن موقت‌شون به قلعه و اون رفتار وحشیانه با اونا برای این بود که به ما نشون بدن این عاقبت کسانیه که بخوان اقدام به فرار بکنن. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
فرار نافرجام دانشجویان 🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢روزهای سخت دانشجویان فراری احمد چلداوی در کتاب خاطرات ۱۱ می‌گه: شبی که ما رو به قلعه بردن بعد از یه کتک مفصل، یه اتاق رو برامون خالی کردن. داخل اتاق هیچ‌گونه زیرانداز یا پتویی نبود. دست و چشم‌مون هم بسته بود. برای گرم کردنمون مجبور شدیم مقداری بشین و برپا بریم. تا صبح از سرما لرزیدیم. بعثیا که نگران ارتباط ما با بچه‌ها بودن، فردای اون روز ما رو منتقل کردن به اتاقی که بیرون قلعه بود. دستای هاشم رو بخاطر شکستگی نبسته بودن. هاشم اومد دستامون رو باز کرد. چند روزی که در اون اتاقک زندانی بود خبری از دستشویی یا هواخوری نبود و ما برای قضای حاجت مجبور بودیم از گوشه اتاق استفاده کنیم. تموم اتاق رو بوی مدفوع گرفته بود. هر وقت عراقیا برامون غذا می‌اوردن سریع دستامون رو می بستیم. جالب این بود بعدش میومدن ظرف خالی رو می‌بردن و هیچ‌وقت به فکرشون نرسید که اینا با چشم و دست بسته چطور غذا می‌خورن.؟! 🔅 اعدام برای فراری ها احمد می‌گه چند روز بعد با توپ و تشر و لگد ما رو از اتاق بیرون آوردن و ناظم، نگهبان چاق عراقی گفت: حکم اعدام شما صادر شده و ما داریم شما رو می‌بریم بغداد برای اعدام. گفت یکی از اسرا رو صدا بزنید تا وصیت شما رو گوش کنه. به ذهنمون رسید که با این نقشه می‌خوان بچه‌هایی که احتمالا از نقشۀ فرار ما باخبر بودن رو شناسایی کنن. تازه فهمیدیم که گیر کردن کفش هاشم به سیم خاردار و جا موندن اون و انداختن من توی جعبه عقب و پاره کردن اسامی چه نعمتی از طرف خدا بوده. هاشم و مسعود گفتن ما وصیتی نداریم منم گفتم منم وصیتی ندارم. ما سه نفر رو عقب ماشینی انداختن و حرکت دادن. دم دژبانی که رسیدیم دژبان سوالاتی کرد و یکی از نگهبانا گفت که این سه اسیر فراری رو می بریم بغداد برای اعدام. اتومبیل ایستاد و هر کدوم رو به یه درخت یا چوبه‌ای که ظاهرا برای اعدام بود بستن. با خودم گفتم از بعقوبه تا بغداد مسافت زیادیه چطور به این زودی رسیدیم. باز هم اصرار کردن اگه وصیتی دارید بگید ولی ما هیچی نگفتیم. با دستور فرمانده جوخه آتیش تشکیل شد و صدای گلنگدن شنیده شد. ای بابا انگار جدی شده و می‌خوان ما رو بکشن. چشمامو محکم روی هم فشار دادم اما صدای شلیکی نیومد. همون وقت یکی بلند گفت اینا مشمول عفو سید الرئیس صدام حسین شدن برِشون گردونید. فهمیدیم همه اینا بازی بود برای ترسوندن ما که دیگه فکر فرار به سرمون نزنه. دوباره برمون گردوندن همون اتاقک کثیف. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 17 📿 18 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
#دست_های_خدا #روی_زمین_باشید سلام همسنگران عزیز ما خادمین سنگرشهدا قصد داریم مثل هر
موجودیمون تا الان هست واسه هرخانواده یک سبدغذایی ۲۰۰تومنی میخوایم که درکل به ۱۰تا خانواده میرسه..ممنونم حمایت کنید فرصت زیادی نداریم
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 566 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ●به کانال سنگرشهدا بپیوندید● | سنـــگــرشـــღــــدا | •••❥•ʝøɪɴ:
سلامٌ على أرواح طاهرة أبت الموت إلا شرفاً و شهیدا سلام بر روح و جان هاي پاكي كه چيزي جز شرف از مرگ نخواستند و شهید شدند 📎پ ن : مادر در کنار شهید حاج قاسم سلیمانی...قاب شهید در دستان سردار دلها 🌷 ●به کانال سنگرشهدا بپیوندید● | سنـــگــرشـــღــــدا | •••❥•ʝøɪɴ:
| : «خاک پای همه‌ی شهدا و آرزومند مقام آنها، سیدعلی خامنه‌ای» 📎پ ن : بیست و دوم اسفند ماه، روز شهید گرامی باد🌷 ●به کانال سنگرشهدا بپیوندید● | سنـــگــرشـــღــــدا | •••❥•ʝøɪɴ:
💠بزن بهادری که پا برهنه می جنگید.! ●می‌گفتیم چرا پابرهنه می‌ری؟ می‌گفت راحت‌ترم، اما واقعاً چیز دیگری را می‌دید که ما نمی‌دیدیم. چه دیده بود که ما نمی‌دیدیم؟ افسوس سال‌های از دست رفته را می‌خورد و همیشه خود را سرزنش می‌کرد. شب‌ها با پای برهنه در بیابان پر از خار پرسه می‌زد. زمزمه‌ها و فریادهای شبانه او آشناترین صدا برای نزدیکانش بود. اندک‌اندک برهنگی پا برایش عادت شد تا جایی که به شهرت یافت. ●سیدحمید را نه من، نه هیچ‌کس دیگر نمی‌شناسد. ما یک چیز ظاهری ازش دیده بودیم. در باطن نمی‌شناختیمش. او کسی بود که جنگ به برکت او و امثال او پیروز شد. تنها رزمنده‌ای که می‌توانم قسم بخورم که تک بود. هرجا حمله بود او را می‌دیدی. بعضی وقت‌ها از دوستانش می‌شنیدم که فرماندهان از دستش ناراحت می‌شدند که چرا ول می‌کند و می‌رود. سید گفته بود من نمی‌توانم یک‌جا بایستم. ●روزهای اول به سید خیلی سخت می‌گرفتند. بعد دیدند نمی‌شود مهارش کرد، آزادش گذاشتند. روحش نمی‌توانست آرام بگیرد. ✍راوی: عبدالحسین سالمی 🌷 ●به کانال سنگرشهدا بپیوندید● | سنـــگــرشـــღــــدا | •••❥•ʝøɪɴ:
به تكلّم .. به تبسّم .. به خموشی .. به نگاه .. می توان بُرد به هر شيوه دل آسان از دست... 📎پ.ن: تو رفتی و دل مادر پشت سرت کاسه آبی شد و ریخت... | ۲۲ اسفند روز شهید و تجلیل از مادران و همسران شهدا... 🌷| ●به کانال سنگرشهدا بپیوندید● | سنـــگــرشـــღــــدا | •••❥•ʝøɪɴ:
● داوود عابدی که یکی از یلان گردان میثم بود، با صدای رسا و قشنگی روضه می‌خواند و با لهجه اصیل تهرانی و بسیار تو دلی دعا می‌کرد. بچه‌ها به داوود می‌گفتن: «داوود غزلی». ● او یک بار هم ابرام هادی را زیارت نکرده اما مریدش شده بود. هر وقت مرا می‌دید، از پهلوانی و مرام و مسلک ابرام می‌پرسید. می‌خواست مثل ابرام داش بشود. گیوه ی نوک تیز می‌پوشید. شلوار کردی تن می‌کرد و کلاه کف سری می‌گذاشت. این جوری، بسیار خوش رخ تر می‌شد. ●داوود، یک تسبیح سندلوس اعلا داشت که هر روز صبح، با یک تکه چوب مخصوص بهش روغن می‌زد تا شفاف و براق بماند. داوود از عملیات والفجر چهار به گردان میثم آمد و من هر وقت او را می‌دیدم، این تسبیح سندلوس دستش بود. 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۲/۱/۷ تهران ●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۲ جزیرهٔ مجنون ، عملیات بدر ●به کانال سنگرشهدا بپیوندید● | سنـــگــرشـــღــــدا | •••❥•ʝøɪɴ:
📸تصویرگری نمادین از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به مناسبت روز شهید 🌷 ●به کانال سنگرشهدا بپیوندید● | سنـــگــرشـــღــــدا | •••❥•ʝøɪɴ: