eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
گذشتے از روزهـاے خوش ِ ! دعــا ڪن برایــم ... تا این ،مرا بہ بازے نگیرد 😔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣3⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 135 حدود پانزده روز اول در پایگاه ماندم. کاری هم به آن صورت نبود اما بچه ها هر شب به کمین می رفتند و روزهای آخر من هم همراه شان شدم. ساعات آخر روز بیرون میرفتیم تا در مسیر نیروهای ضد انقلاب که در منطقه بودند کمین بزنیم. رفت و آمدها اذیتم میکرد. مخصوصاً که اغلب کوهپیمایی میکردیم و در هر بازگشتی درد و سوزش زخم من چند برابر میشد. هر روز زخمم را پانسمان میکردم. از بس زخم را با آب اکسیژنه شسته بودند گوشت اضافه آورده بود. از قسمتی از زخم که باز بود چیزهایی بیرون می آمد که فهمیدم نخ بخیه هاییست که به روده هایم زده بودند، شنیده بودم جنس بخیه های جوارح داخل شکم، طوریست که رفتهر فته در پی بهبودی جذب میشود و نیازی به خارج کردنش نیست و ایجاد عفونت هم نمیکند، اما ظاهراً در عمل من از نخ معمولی استفاده کرده بودند و حالا در هر پانسمانی به لطف خدا این نخها به جای اینکه بیش از آن کار دست من بدهند، از محل باز زخم بیرون میامدند. هر روز دو تا نخ سهمیه داشتم! آنقدر چرک و نخ بخیه با ترشح بیرون آمد که احساس کردم رفته رفته پردهای که روی زخم را پوشانده، دارد ضخیمتر میشود و این علامت خوبی بود. «باقر نیکی» یکی از بچه های پایگاه در تعویض پانسمانها خیلی کمکم میکرد. حدود دو ماه و نیم آنجا ماندیم. محیط پیرانشهر به مهاباد ـ که من اولین روزهای حضورم درجنگ را آنجا تجربه کرده بودم ـ شبیه بود؛ پایگاههای متعدد در شهر و درگیریهای پراکنده در شهر و کوههای اطراف. بیشتر درگیریها در کمینهای اطراف شهر و بر سر راه نفوذ دموکراتها اتفاق میافتاد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣3⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 136 دموکراتها هم این مسئله را میدانستند و از این رو اطراف شهر بیشتر درگیری بود تا داخل آن. البته چون مسائل کردستان تا حدودی حل شده بود، تعداد و شدت درگیری ها هیچوقت مثل زمانی که من در مهاباد بودم، نبود. با این حال به دلیل هم مرز بودن پیرانشهر با عراق و خط دفاعی عراق، در آن قسمت هم درگیریهای پیوسته ای وجود داشت. در جمع بچه ها در آن پایگاه اتفاقاتی می افتاد که گاه مدتها از ذهنمان بیرون نمیرفت. آن روزها روحانی پایگاه فردی فارس زبان بود که ظاهراً از بعضی چیزها خیلی میترسید. بچه ها به من میگفتند: «او شبها از ترس دستشویی نمیرود و کارش را در چند متری پایگاه میکند!» دستشویی در صد متری پایگاه قرار داشت و از قرار آن برادر از تاریکی شب و تنهایی و هجوم ناگهانی دموکراتها میترسید! مصمم شدم به کارش خاتمه دهم. یک شب همۀ آفتابه ها را به جز یکی خالی کردم. آن یکی هم پر از نفت شد. بچه ها که قضیه را میدانستند از سر شب خنده و مزاح میکردند. ساعت حدود ده شب این برادر از پایگاه بیرون رفت. زیر نور چرخان پایگاه که محوطه را روشن میکرد دیدیم به سمت دستشویی نرفت. پق پق خنده بچه ها بالا گرفته بود. پنج دقیقه بعد صدایی از بیرون آمد. سریع خودمان را بیرون رساندیم: «چی شد؟» او در حالی که جست وخیز میکرد و برافروخته بود فقط میگفت: «هیچی!» به طرف پایگاه برگشتیم. آنجا بود که پرسید: «اینجا کی میشه به حمام رفت!؟» ـ باید تا صبح صبر کنی. فردا صبح بری ستاد، حمام اونجاس! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
مانند ماهے ‌هاے دور افتاده از دریـــــا وقتے نمی‌بینم #تـــــو را حال بدے دارم.. #شهید_علی_خلیلی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
دردتـــــ را نڪشیدیمـ ڪاش حداقل با #رفتارمان درد بر دلتـــــ هم نمے گذاشتیمـ.. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇 instagram.com/_u/sangareshohada لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ خانواده‌ هادی می گویند : هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه مي خواست را خودش به دست مي آورد. از همان كودكي روي پاي خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آينده زندگي او خيلي تأثير داشت. هادی از اول یک جور دیگری بود. حال و هوا و خواسته‌هایش مثل جوانان هم‌ سن و سالش نبود. دغدغه‌مندتر و جهادی‌تر از جوانان دیگر بود. او ویژگی های خاصی داشت : همیشه دائم الوضو بود. مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست. 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
نمےدانم اینجا چہ اتفاقے افتادہ... میدان مین بودہ؟ یا نبرد تن با تانڪ؟ نمےدانم.. #همینقدر_مےدانم ڪہ اگر یڪ نفرشان روز قیامت بپرسد خون من چہ شد؟؟ چہ دارم جز شرمندگے... 😔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💢 اصلاحطلبانی داریم کہ خودباختہ تر از محمدرضا شاه هستن! ✔️مطالبہ گری حقوق ملت فلسطین،غیرت دینی میخواهد کہ اصلاحطلبان افراطی از این ویژگی برخوردار نیستند @sangarshohada 🕊🕊
✔️مسببان دلار 9000 تومانی و سکہ 3 میلیونی را بشناسیم. #امیر_جعفری #باران_کوثری ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
عاشقان را در مسیرِ عشق خـوش باشـد بلا ... ۱۶ عملیات ۱۳ بار جانبازی ... #شهید_مهدی_خوش_سیرت #سالروز_شهادت🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
صد شڪر ... کہ دستانِ ولی ، بر سر ماست ... سالروز سوء قصد نافرجام به امام خامنه‌ای حفظه‌الله ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣3⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 137 صبح وقتی بیدار شدیم او آماده رفتن بود. رفت و دیگر برنگشت! روزها در پیرانشهر به هرحال میگذشت. در جمع ما چهار نفر از بچه های محله شنبغازان بودند که یکی از آنها به اسم «حمید» خیلی خوش غذا بود. به من که به خاطر وضع شکمم غذای کمی میخوردم، پیله میکرد که: «تو غذای دو نفر رو بگیر بده من بخورم!» در مدتی که در پیرانشهر بودم عملیات والفجر 4 انجام شد. شهادت پسردایی و دوست قدیمی ام حسن نمکی در آن عملیات، فامیل را درگیر مراسم دومین جوان شهید خانواده کرده بود. برخلاف شبهای مهاباد، در پیرانشهر اغلب شبها، نماز شب خوانها در مسجد کنار پایگاه جمع میشدند. برنامه های عزاداری و دعا هم به راه بود و مدت حضور من در پیرانشهر با این اتفاقها گذشت و به تبریز برگشتم. فصل ششم اردوگاه شهدای خیبر تبریز بین بچه های جبهه حرف عملیات بود و خیلی زود چهره های آشنا از شهر رفتند. این رفتنها برای ما هم نوید عملیات بود. من هم طاقت نیاوردم و اسفند 1362 راهی اهواز شدم. آنجا بود که خبر آغاز عملیات را شنیدم. عملیات خیبر در جزایر مجنون! اتفاقات روزهای اول عملیات، نبرد شدید در جزایر، شهادت عده زیادی از نیروهای برجسته لشکر در محاصرۀ دشمن و اسارت تعدادی از نیروها به گوش ما میرسید. خبر شهادت «حمید باکری» و «مرتضی یاغچیان» که جانشینان فرماندهی لشکر بودند، خبر تلخی بود که ما را در ماتم فرو برد، علاوه بر آن نشان میداد که لشکر عاشورا در خیبر درگیر نبرد بزرگی بوده است. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣3⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 138 خیلی از بزرگان لشکر در خیبر شهید شدند. بعد از چند روز فرصتی پیش آمد و به همراه عده ای دیگر از اهواز مستقیم به جزیره مجنون رفتیم. حضور ما در جزیره همزمان با تحویل خط به گردانهای قدس بود. باقی نیروهای گردان امام حسین و سایر نیروهای عمل کننده به عقب برگشتند، اما من تازه رسیده بودم و بین بچه های تبریزی گردانهای قدس ـ که نیروهای داوطلب از سراسر کشور بودند ـ ماندم. همان روزها بود که باران شدیدی بارید طوری که محل استقرار گردان را آب گرفت و همه ما را به اهواز برگرداندند. لشکر عاشورا بعد از عملیات خیبر در منطقه ای بین اهواز و سوسنگرد مستقر بود، ما هم راهی آنجا شدیم. بچه ها اسم با مسمایی روی منطقه گذاشته بودند: «توپراق آباد». آنجا تقریباً در پنج کیلومتری جاده اهوازـ سوسنگرد بود و سه چهار کیلومتر با جاده اصلی، فاصله داشت. زمین توپراق آباد رملی بود و باد به راحتی آنها را جابه جا میکرد. بچه ها واقعاً اسم خوبی روی موقعیت جدید گذاشته بودند. من در جمع نیروهای گردان قدس به توپراق آباد رسیدم و آنجا سراغ بچه های گردان امام حسین رفتم. بیش از صد نفر از نیروهای این گردان در عملیات خیبر در نبردی قهرمانانه به شهادت رسیده بودند و پیکر پاک بیشترشان در جزایر مانده بود. تعداد زیادی نیز به اسارت دشمن رفته و عده ای مجروح بودند. پسر دایی ام ابراهیم هم اسیر شده بود. فرمانده گردان امام حسین «محمدباقر مشهدی عبادی» هم از شهدای خیبر بود که پیکرش مثل خیلی های دیگر بر خاک جزیره مانده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷17🌷18🌷19🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇 instagram.com/_u/sangareshohada لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
#شهیدبهشـــــتی: هر جا كہ مي‌گويند دين و اسلام هست و عدالت اجتماعے نيست بدانيد كہ آن دين و اســـــلام قلابے است #سالروز_ترور_۷۲_تن_تسلیت_باد ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#کلام_شهید ◈مرتّب خود را زیر ذرّه‌بین معیارهای #اسلام قرار د‌هید و د‌ر كارها و د‌ید‌گاه‌هایتان #د‌قّت د‌اشته باشید.. #شهید_عبدالحمید_دیالمه🌷 #سالگرد_شهادت ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
آخرین ڪلام #شهید_بهشتے قبل از لحظه شهادت دوستان #بوی_بهشت می آید! ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
آخرین ڪلام #شهید_بهشتے قبل از لحظه شهادت دوستان #بوی_بهشت می آید! ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ آخرین ڪلام قبل از لحظه شهادت دوستان می آید! دکتر بهشتی پشت تریبون قرار گرفت و در بخشی از سخنان خود گفت: «ما اجازه نمی دهیم که استعمارگران برای ما چهره سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند.تلاش می کنیم که کسانی که متعهد به مکتب هستند انتخاب شوند.ما باید کاری کنیم که رئیس جمهور آینده ی ما مهره ی آمریکا نباشد» وقتی سخن به اینجا رسید ناگهان شهید بهشتی گفت: « 》 که ناگهان صدای انفجار و ریختن آوار،فضای جلسه را به هم ریخت و... 📚منبع : خاطرات حجه الاسلام فردوسی پور مرکز اسناد انقلاب اسلامی 🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊 @sangarshohada🕊🕊
گفتنی نیست ولی، بے تو #ڪماڪان در من نفسے هست دلے هست ولی جانی نیست... #پنجشنبه_ها #به_نام_توست_شهید🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
مطمئن باشیم در هر شغلی ڪہ هستیم اگر ذره اے در ما باشد سقوط میڪنیم. انقلاب هر زمان یڪ موج میزند و یڪ مشت را بیرون میریزد... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣3⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 139 با این احوال نیروهای محدود باقیمانده به مرخصی رفتند ولی من چون تازه به منطقه آمده بودم، همانجا ماندم. آن روزها «محمود دولتی» فرمانده گروهان 1، «صمد زبردست» فرمانده گروهان 2 و «خلیل نوبری» فرمانده گروهان 3 بودند و من هم در گروهان 2 که معاونش صمد قنبری بود، جا گرفتم. از توپراق آباد بچه های گردان سید الشهدا به فرماندهی اصغر قصاب هم به مرخصی رفتند. همزمان با بازگشت نیروها، لشکر به منطقه ای روبه روی توپراق آباد ـ که نزدیک انبار مهمات بزرگ منطقه بود ـ منتقل شد. اینجا منطقه ای جنگلی و از هر نظر نقطۀ مقابل توپراق آباد بود و بچه ها اسمش را «جنگل آباد» گذاشتند. گردانهای قدس هم به آنجا آمدند و بعد از توجیه، به گردانهای دیگر لشکر ملحق شدند. در طول آن مدت من در گردان امام حسین در دسته میماندم. از اینکه شکمم باز کار دستم بدهد می ترسیدم. با بچه ها رفت و آمد محدودی داشتم ولی انگار از کار افتاده بودم. بعد از حادثه سقوط هم واقعاً چشمم ترسیده بود. آن روزها آشنایی ام با «عبدالحسین اسدی»، «یوسف فداکار» و «فرج قلیزاده» بیشتر شده بود و اغلب با آنها بودم. بعد از جابه جایی نیروها آموزش شروع شد و من هم آنجا برای اولین بار دورۀ آموزش شیمیایی دیدم؛ آشنایی با ماسک، اقدامات بعد از بمباران شیمیایی و... که حدود یک ماه طول کشید. در آن مدت چیزی که خیلی مشهود بود کمبود غذا بود. نان معمولی به بچه ها نمیرسید، در عوض گونی گونی نان خشک می آمد و بچه ها با خرده نانها سر میکردند! من بودن در جمع دسته را بیشتر از جاهای دیگر دوست داشتم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣3⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 140 در دسته هر کس برای خودش مسئولیتی داشت. یکی مسئول شستن ظرفها بود، یکی غذا میگرفت، یکی آب می آورد، دو نفر شبها پتوهای بچه ها را می انداختند، دو نفر پتوها را جمع میکردند و خلاصه جا و مسئولیت همه در چادر مشخص بود و همین فضا چادر را به خانه ای صمیمی شبیه میکرد. من هم مسئول چای بودم. آنجا راحت میشد چای تهیه کرد چون چوب زیاد بود و با شکستن چوبها میشد هیزم و آتشی درست کرد. وقتی چای دم میکشید اول برای خودم توی لیوانم ـ که در واقع شیشۀ خالی مربا بود ـ چای میریختم و نصف قوری خالی میشد! سروصدای بچه ها درمی آمد: «سید، تو که چای رو فقط برای خودت گذاشتی!» روزهایی که در آن منطقه بودیم شوخی بچه ها زیاد بود. یک روز گوسفندی در محوطه گردان پیدا شد. بچه ها آن را گرفتند و نگه داشتند. هر کس چیزی میگفت، فکر کردیم گوسفند مال اهالی روستاهای اطراف است. اصغر قصاب ـ که بعد از شهادت مشهدی عبادی، فرمانده گردان امام حسین شده بود ـ گفت: «شاید صاحب گوسفند برای تحویل گرفتنش بیاد.» برای همین آن را نگه داشتیم. روز بعد در حال خواندن نماز عصر بودم که سروصدایی در چادر و محوطه به راه افتاد. سه غریبه در حالی که خود را در ملافه سفیدی پوشانده بودند وارد محوطۀ دستۀ ما شده بودند. اولین نفر که آنها را دیده بود در جا غش کرده بود! در حال نماز بودم که وضع چادر به هم خورد. ظاهراً آن سه نفر با زبان عربی به بچه ها چیزهایی گفته بودند که بچه ها به سرعت پراکنده شدند، یکی دست به آر.پی.جی برد، یکی کلاش برداشت و... همه بیرون دویدند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊