❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#جـــــامانده
✍«جامانده» لقبی است كه عجیب برای برخی از شهدای مدافع حرم كاربرد دارد. مثل سردار شهید هدایتالله غلامی كه جاماندهای از كاروان شهدای دفاع مقدس بود. پسرش میگفت: پدر یك حسی را به اطرافیانش منتقل میكرد كه حكایت از دلتنگیهای درونی او داشت.
✍جامانده نمیخواست در بستر مرگ بمیرد. مجاهدی بود كه شهادت در میادین جنگ آن هم بعد از سالها رزمندگی، حق طبیعی او به نظر میرسید. عاقبت هم سیدالشهدا (ع) شفیع شد و حقش را در دفاع از حریم اهلبیت گرفت. داستان زندگی شهید غلامی قصه بیش از سه دهه مجاهدت است كه از سال 59 شروع شد و در بهمن ماه 94 اطراف شهركهای نبل و الزهرا با شهادت ختم به خیر شد.
#شهید_هدایت_الله_غلامی🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
مداحی آنلاین - حاج منصور ارضی.mp3
4.07M
🎧 #بشنوید🎧
🔳 #شهادت_امام_موسی_کاظم(ع)
🌴من ناقابل و این لطف فراوان
🌴سائل خسته و آقایی سلطان
بانوای :حاج #منصور_ارضی
#روضه
iD ➠ @sangarshohada 🏴
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣8⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 590
فکر میکردم نیروهایی که از جبهه رو برگردانده بودند و یا کسانی که در پشت جبهه بودند با بی تفاوتیشان و مهمتر از همه، بعضی مسئولان عافیت طلب کار را به جایی رساندند که امام این پیام را داد و قطعنامه را قبول کرد. آن روزها هر کس با من حرف میزد میدید چقدر عصبانی ام. وقتی بعضی بچه های پایگاه را میدیدم آتش به جانم می افتاد؛ کسانی که مسئول و نیروی پایگاه بودند و از آغاز جنگ برای رفتن به جبهه، امروز و فردا میکردند! حالا جنگ داشت تمام میشد و اینها هنوز به جبهه نرفته بودند!
ـ شما چه جور نیرویی هستید؟... چرا نشستید؟ چرا فقط دست هایتان را به هم می مالید؟! کی با نشستن کار حل شده که حالا بشود... بیایید برویم...
جوابشان آماده بود، میگفتند: «ما هم یک نیرو هستیم مثل بقیه!...» یادم هست چنان حرفهایم از سوز دل بود که تعدادی از آنها فردای آن روز اعزام شدند به منطقه. حیف که این رفتنها به موقع نبود و دردی دوا نمیکرد!
پنجشنبه به وادی رحمت رفتم. دیگر داشتم منفجر میشدم. دیوانه شده بودم. هر کس را میدیدم که زمانی به جبهه آمده و بعد برگشته بود پی خانه و زندگی اش، انگار که جنگ به نتیجه رسیده و کار تمام شده بود، منت و مذمت بود که بارشان میکردم. به عکس مظلوم شهدا نگاه میکردم میگفتم: «الهی که خون این شهدا دامنتان را بگیرد. چه زود خسته شدید از جبهه ها...»
روزهای تابستان 1367، روزهای سختی برای امثال من بود. خبرهای بدی از منطقه میرسید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣9⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 591
گردان حبیب به رحمانلو رفته بود که خبر رسید عراق از کردستان وارد عمل شده و نیروهای ما از حلبچه عقب کشیده اند. من در رحمانلو کنار آب بودم که اخبار رادیو از حمله گسترده عراق از ناحیه جنوب خبر داد. اخبار کامل گفته نمیشد، اما از بچه ها می شنیدیم عراق جلو آمده و حتی مناطق قبلی را دوباره تصرف کرده است. اوضاع را می شنیدم و از غصه در تب و تاب بودم. آن سید نورالدین سرسخت که کمتر گریه میکرد، حالا دیگر برای گریه کردن اشک کم می آورد!
وقتی خبر بسیج عمومی مردم اهواز را شنیدم که استاندار و امام جمعه اش اسلحه گرفته و به خط میرفتند و سیل مردم همراهشان بودند، کمی آرام گرفتم. همان روزها خبر کشته شدن یکی از فرماندهان بزرگ عراق هم منتشر شد که داخل تانک از بین رفته بود. کمی بعد هم یکی از سرانشان در حادثه سقوط هواپیما کشته شد و عراق سه روز عزای عمومی اعلام کرد. با این همه باز هم غلبه اخبار ناگوار بیشتر بود. در این میان ناگهان خبر تحرک منافقان رسید و ما که در آماده باش بودیم بالاخره دستور حرکت به سمت منطقه غرب را دریافت کردیم. شور و شوقی بود در جمع پراکنده ما. پیامها متناقض بود. اول گفتند به جنوب میروید، بعد حرف بانه مطرح شد و ساعتی نگذشته زمزمه کرمانشاه در جمع پیچید. من هم که میخواستم به هر نحو در گردان عمل کننده باشم تا ظهر سه جا عوض کردم! از گردان حبیب به گردان امام حسین رفتم. گفتند معاون گروهان سه بشوم که فرماندهش «ایوب رضایی» بود و با او در عملیات بدر همرزم بودم. تا اسلحه گرفتم و بار و بنه ام را آماده کردم خبر رسید گردان امام حسین به منطقه نمیرود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_وسومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷2🌷3🌷4🌷6🌷8🌷9🌷10🌷11🌷🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷23🌷24🌷25🌷26🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_475_726)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🔴⚠️
🔻مطالبی که هیچ کس آن را نمیفهمد.
🔹#کمپین مردم لبنان برای کمک به سیل زدگان ایران / زمانی که ما زیر آتش بودیم شما کمک دادید، حالا که شما گرفتار سیل هستید، نوبت ماست ...
💢این مطالب هیچ وقت به گوش هیچ کس نمیرسد چون #رسانه_ها_مدیریت میشوند ...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍شهدا حجت را بر همہ تمام ڪردند و جاے هیچ گونہ عذر و بهانہ اے نیست. همه ما در قبال خون شهدا مسئول هستیم، پس بڪوشیم ڪہ دِین این شهدا را ادا ڪنیم تا فردا شرمنده ے آنها نباشیم.
#علی_نقی_ابونصری
📚ڪتاب تا ڪربلا، صفحہ 168
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣9⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 592
اسلحه و وسایلم را داخل چادر گذاشتم و آمدم بیرون. شنیدم گردان حبیب راهی خط است رفتم به کانکسی که اسامی را می نوشتند و خواستم اسم مرا از جمع گردان امام حسین پاک کرده در گردان حبیب بنویسند. طرف که جابه جا شدن مرا میدید، دادش در آمده بود: «ای بابا! بالاخره تو کجا میری؟!»
در حبیب ماندم. به تبریز آمدیم تا از فرودگاه به کرمانشاه برویم. اول گردان امام حسین رفت و نوبت ما که رسید نمیدانم به چه دلیلی پرواز انجام نشد. گردان امام حسین عصر همان روز وارد عمل شده بود ولی ما جا ماندیم. دلم میخواست در جنگ با منافقان شرکت کنم. آنها کسانی بودند که از موقعیت سوءاستفاده کرده بودند و حتی به مردم کشور خودشان رحم نمیکردند. روزی که خبر حمله منافقان را شنیدم در جمع بچه ها میگفتم که عراق میخواهد شر منافقان از سرش کم شود. بچه ها میگفتند: «تو از کجا میدانی.»
ـ حالا میبینید! عراق هم خطش را میبندد و منافقان در غرب قتل عام می شوند.
همینطور هم شد. این بار خبرهای خوشی از منطقه میرسید. انبوه جمعیت داوطلب به منطقه عازم شده بودند و خدا هم انگار عقل و ذهن منافقان را کور کرده بود که خیال میکردند میتوانند از همان جاده اصلی در عرض چند روز به تهران برسند! آنها در کمین نیروهای اسلام در تنگه چهارزبر گیر افتادند و در عملیات «مرصاد» تار و مار شدند.
در آن شرایط همه حواسم به اخبار و شنیده ها بود. بچه ها میگفتند در فاو، عراق شیمیایی زده، سیانور زده، از هر کس که فکر میکردم باخبر باشد میپرسیدم چه شده و میگفتند همه بچه ها در یک لحظه خشک شده بودند؛
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣9⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 593
راننده پشت فرمان، توپچی کنار توپش و... آن روزها سیل مردم داوطلب از همه ایران به جبهه ها میرفتند. بیشتر ادارات، کارخانه ها و حتی مجلس تعطیل شده بود. خبر حضور رئیس جمهور، آقای «خامنه ای» را در جبهه ها شنیده و روحیه می گرفتیم. پادگان شهید قاضی هم از کثرت نیرو دیگر جا نداشت. حتی جایگاه تیپ در اطراف بناب و ملکان هم پر از نیرو بود. طوری که دیگر چادری برایشان نبود و بیشترشان در آن گرما زیر آفتاب بودند؛ بعضی در آب شنا میکردند، عده ای توپ بازی میکردند. من هم یک رادیو برداشته بودم و آن را از خودم دور نمیکردم. مرتب پیامها و اخبار عملیات پیروز مرصاد گزارش میشد. خبر میرسید هلیکوپترها در پانصد سورتی پرواز نیرو به منطقه هلیبرن کرده اند. اینها را که میشنیدم به وجد می آمدم. تصاویری از انبوه ماشینها و کشته های منافقان از تلویزیون پخش میشد. میدانستیم فاتحه منافقان خوانده شده است.
چند روز بعد تنها گردان شرکت کننده از لشکر عاشورا یعنی گردان امام حسین به رحمانلو برگشت. در طول جنگ هیچوقت پیش نیامده بود لشکر به پیشواز گردان برود، آنجا برای اولین و آخرین بار همه به پیشواز بچه های گردان امام حسین رفتیم. حتی از شهر هم مردمی که خبر بازگشت گردان را شنیده بودند به رحمانلو آمده بودند. گردان تلفات زیادی نداده بود؛ پنج شش شهید که شهادت را در آخرین روزهای جنگ پیدا کردند و سه چهار نفر زخمی. از دیدن بچه ها خوشحال شده بودم، مخصوصاً از اینکه با سربلندی و موفقیت برگشته بودند. ناراحتی ام را از نبودنم در عملیات مرصاد با شنیدن خاطرات بچه ها جبران میکردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_وسومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷2🌷3🌷4🌷6🌷8🌷9🌷10🌷11🌷🌷14🌷21🌷23🌷24🌷25🌷26🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_475_726)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سبزه ام را می سپارم دستِ آقای نجف
طالِعم دستِ علی باشد برایم بهترستـــ
اِعتقاد هــر ڪسی باشد برایش محتــرم
سیزده را دوست دارم زادروزِ حیدراست
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
بایــد
دلمان خوش سیزده بدر ها باشد
وقتـــے
لایق دیدار دوازدهمی نیستیــــم
#اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
زیر بارشِ بارانے از تیر و ترڪش
ایستادید تا بمانیمـ ،
تا نفس بکشیمـ ولے ما فقط بسنده کردیمـ
به کلیشہ های همیشگے
#شهــــدا_شرمنــده_ایم ...😔
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊