🖌کاش روزی...
بنویسند به بقیع،
یک فراخوان کمک،
طرح احداث ضریح،
🖌کاش روزی...
بنویسند به بقیع،
جایزه،
فرشچیان،
یک قطعه عقیق!
🖌کاش روزی...
بنویسند به بقیع،
کارگران مشغولند...
کار احداث ضریح
🖌کاش روزی...
بنویسند به بقیع،
چند روز مانده به اتمام ضریح،
🖌کاش روزی ...
بنویسند به بقیع،
مهدی فاطمه(عج) آید
به تماشای ضریح،
🖌کاش روزی...
بنویسند به بقیع،
عید امسال،
نماز
صحن عتیق،
🖌کاش روزی ...
بنویسند به بقیع،
فلش راهنما
مرقد زهرای(س) شفیع
#سالروز_تخریب_بقیع💔
٨ شوال سالروز تخریب بقیع بر شیعیان جهان تسلیت ◼️
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
کشتیگیر اوکراینی:آرزویم دیدن آقا سیدعلی خامنهای است/عاشق شهید حججی هستم
«المار نور علیاف» در گفتوگو با فارس:
🔹مرجع تقلید من آقا سیدعلی خامنهای است.
🔹من نیت کرده بودم که اگر این مدال طلا را کسب کنم با تصویر حضرت آقا به روی سکو بروم.
🔹به حق که نام آقا را چه لاتین و چه فارسی از هر طرف بنویسید آقا است.
🔹این نام برازنده مولای ما سید علی خامنهای است؛"جانیم سنه قربان اولسون" (جانم فدای تو باشد).
🔹دیدار با آقا سیدعلی خامنهای آرزوی من است؛ کاش روزی برسد که ایشان را ببینم.
🔹عاشق شهید حججی هستم و دوست دارم من هم همانند او باشم.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
یاران مژده باد ...
وعده ی دیـدار رسید ؛
گل بریزید که آن سرو خرامان آمد
#مراسم_وداع با پیکر مطهر
فرمانده دلاور زینبیون "حاجحیدر"
#پاسدار_شهید_محمد_جنتی
فردا (۲۲ خرداد) ، ساعت ۱۶
#معراجالشهدای_تهران
🔹 مراسم وداع :
چهارشنبه مورخ ۹۸/۳/۲۲
بعد از نماز مغرب و عشاء
در مسجد حجت (عج)
واقع در خ پیروزی ، میدان سرآسیاب
🔹 مراسم تشییع :
پنج شنبه مورخ ۹۸/۳/۲۳
ساعت ۹ صبح از میدان سرآسیاب
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
May 11
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی ✫⇠# قسمت0⃣5⃣
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی
✫⇠# قسمت1⃣5⃣
🌺 پادشاه و مقامات مالزی در سالن مسابقات نشسته و خبرنگار ها اطراف جایگاه قاریان را شلوغ کرده بودند.
دوربین ها تلاوت ها را به طور زنده برای سایر کشورها پخش می کردند.
🌹اسم محسن که اعلام شد، به جایگاه رفت.
مصطفی که مدیر فنی قرائتش بود، وقتی آن جو سنگین را علیه ایران دیده بود به محسن گفت :
🎀 به رتبه فکر نکن! خیال کن رتبه برتر مال توئه و می خوای از دستش بدی! نگران هیچ چیز نباش.
فقط به تلاوت فکر کن!
🔻محسن روی صندلی نشست.
دوباره در دلش به اهل بیت علیهم السلام متوسل شد. به امام رضا علیه السلام ....
فکر آن اعلامیه کذایی عزمش را جزم تر کرد.
♥️ هرآیه را که به انتها می رساند، زمزمه تشویق مردم لا به لای آیات بعدی می پیچید.
طی این چهار _ پنج روز مردم هیچ کس را تشویق نکرده بودند.
تا جایی که محسن و مصطفی خیال کردند که تشویق در آنجا مرسوم نیست.
🌷 قرائتش را با
⇜صدق الله العلی العظیم⇝
تمام کرد تا با صدای بلند گفته باشد که 💕✓ بچه شیــعه✓ 💕 است.
🌸تلاوت ها که تمام شد، مردم از لا به لای صندلی ها راه افتادند سمت محسن.
تا به خودش آمد دید هزاران نفر ایستادند تا نوبت شان بشود با او عکس بگیرند.
📸 هرشب مسابقات راس ساعت یازده تمام میشد و درها را می بستند،
اما آن شب مردم تا ساعت دو مشغول عکس گرفتن با محسن بودند.
💖 انگار قبل از داوران، این مردم بودند که قاری اول جهان اسلام را شناخته بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی ✫⇠# قسمت1⃣5⃣
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی
✫⇠# قسمت2⃣5⃣
🌸زمان اعلام نتایج رسید.
مجری به سه زبان مالزی، انگلیسی و عربی، اسامی برندگان را اعلام کرد.
🌷 اول نفرات برتر حفظ اعلام شد. از نفر سوم شروع شد تا رسید به اول.
نوبت به قرائت که رسید محسن خیال کرد باز از سوم شروع می کند.
🔸 نفر سوم از الجزایر بود.
نفر دوم از بروئنی و نفر اول از فیلیپین!
باورش نمی شد
هیچ رتبه ای نیاورده بود!
🔹 اما وقتی مجری به خواندن اسامی ادامه داد کم کم فهمید که نفرات برتر قرائت پنج نفر هستند.
پس آن سه نفر قبلی،
نفرات پنجم تا سوم بودند.
🎀 هنوز نفرات اول و دوم مانده بود.
نفر دوم هم از مالزی بود.
محسن دیگر مطمئن شد که رتبه ای نیاورده.
🌼 آخر دیده بود که مسئولین چطور قاری اندونزیایی را عزت و احترام کرده بودند.
با اینکه می دانست قرائت آن قاری ضعیف بوده اما حتم داشت رتبه اول را به او می دهند.
🌺 با خودش فکر کرد اگر مصطفی اصرار نمی کرد به شیوه مسابقات بخواند و تلاوت خودش را ارائه می داد، الان حتما یک رتبه ای گرفته بود ... 😔
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی ✫⇠# قسمت2⃣5⃣
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی
✫⇠# قسمت3⃣5⃣
😔 💔 محسن سرش را کشید سمت مصطفی که جلوتر نشسته بود.
گفت :
_مصطفی! گفتم بذار کار خودمو بکنم! تو سیستم منو عوض کردی! دیدی رتبه ای نیاوردیم؟!
😭 اشک توی چشم های مصطفی جمع شد.
گفت :
آره! ای کاش می ذاشتم تلاوت خودمون رو می کردی. حداقل جزو دو سه نفر اولی که می شدی!
محسن هم گریه اش گرفت.
🌺 مجری داشت نفر اول را به زبان مالزیایی معرفی می کرد.
برای محسن، زبان گنگ و نامفهومی بود. مصطفی به نظرش آمد که مجری اسم محسن را گفت.
🍁 گوش هایش را تیز کرد. نفر اول به انگلیسی هم خوانده شد. آن هم دست کمی از مالزیایی نداشت.
این بار هم واژه ای که شبیه محسن بود تکرار کرد.
گفت :
_گمونم اسم تو رو خوند!
🌸 محسن اشک هایش را پاک کرد و گفت :
_ نه بابا! من نبودم.
این بار وقتی مجری با زبان عربی شروع به صحبت کرد، اسم محسن حاجی حسنی به وضوح شنیده شد.
😢 دوباره بغض گلوی محسن را گرفت. اما وقتی فهمید دوربین ها زاویه شان را به سمت او تغییر دادند خودش را کنترل کرد.
😭 شانه های مصطفی به شدت تکان می خورد. محسن خودش را به او رساند و محکم بغلش کرد. گفت :
_ داداش چقدر چینشت خوب بود!
مصطفی خندید :
_ آخرش نفهمیدم چینشم خوب بود یا بد؟! 😅
🌸 مسئول همراهی برندگان که می خواست محسن را برای گرفتن جایزه اش ببرد، نمی توانست این دو را از هم جدا کند.
محسن رفت سمت جایگاه و مصطفی شماره بابا را گرفت.
😍 با گریه خبر موفقیت محسن را گفت. بابا و مامان حرم بودند.
اضطراب تلویزیون را ول کرده بودند و آمده بودند حرم برای محسن دعا کنند ....
دعا مستجاب شده بود ...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهل_ویکمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷14🌷15🌷16🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷25🌷26🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_497_926)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
306
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمد_مسرور
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#شهید_دکتر_چمران:
ای حسین!
در ڪربلا، تو یڪایڪ شهدا را
در آغوش مےڪشیدی، مے بوسیدی،
وداع مےڪردی..
آیا ممڪن است هنگامے ڪہ
من نیز بہ خاڪ و خون خود مےغلطم،
تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش عشق مرا بہ تو
و بہ خدای تو سیراب ڪنی؟
قسمتی از یک دلنوشتہ شهید دکتر مصطفی چمران🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی ✫⇠# قسمت3⃣5⃣
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی
✫⇠# قسمت4⃣5⃣
🌺 خبر مثل توپ صدا کرد.
وهابیت همه تلاشش را کرده بود تا جو مسابقات را علیه شیعیان کند.
حالا یک جوان شیعه آمده بود رکود جدیدی در تاریخ 57 ساله مسابقات بین المللی قرآن ثبت کرده بود.
🌹رکورد قبلی برای عبدالباسط تومارو قاری فیلیپینی بود با رتبه 88.
رکورد محسن 95 و بالاترین امتیاز ی بود که طی 57 سال مسابقات کسب شده بود.
🌸 این نه تنها برای ایران و شیعه، بلکه برای کل جهان اسلام افتخار بود.
محسن کیفیت تلاوت قرآن را در کل جهان ارتقاء داده بود.
هنوز هم کسی نتوانسته این رکورد را بشکند.
🌼بعد از اعلام رتبه، خبرنگار ها دوره اش کردند.
زنی جلو آمد و گفت که یکی از خبرگزار های آمریکاست. از محسن پرسید :
_ از اینکه مقام اول رو کسب کردی چه حسی داری؟!
گفت : _ از این خوشحالم که تونستم پرچم شیعه رو ببرم بالا ...
🍁 مصطفی پشتش لرزید از لحن محکم محسن. با خودش گفت :
_ امشب زنده نمی رسیم هتل!
محسن در مصاحبه هایش حرف های دیگری هم زد.
❣گفت :
موفقیت قاری های ایرانی مرهون حمایت های رهبرماست.
من تلاوتی کردم که مرضی خدا باشه، پدر و مادرم شاد بشن و هدیه ای از من به محضر علی بن موسی الرضا علیه السلام باشه.
🇮🇷 تلاوتی کردم که در شان یک ایرانی، یک مسلمون و یک بچه شیعه باشه ... .
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی ✫⇠# قسمت4⃣5⃣
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی
✫⇠# قسمت5⃣5⃣
🌸 روزی که از مالزی برگشت خیلی خوشحال نبود.
مامان حرصش گرفت.
دوست داشت حالا محسن از ته دل بخندد و سرش را پیش غریبه و آشنا بالا بگیرد.
💠 مامان جدی شد تا بلکه محسن را مجبور کند دست از این رفتار بردارد.
بهش گفت :
قاری اول دنیا شدی محسن! ولی قبل مالزی ات با بعدش فرقی نکرده! خیلی خوشحالت نکرد؟!
محسن شانه ای بالا انداخت :
مقام که خوشحالی نداره مامان! نرفتم که مقام بگیرم. رفتم برای اسمش. همین. جلوه دیگه ای نداره برام.
🔅 نه داشتن مقام اول خوشحالی داشت و نه نداشتنش ناراحتی.
آدم های تنگ نظر همیشه هستند.
همان ها که به محسن به خاطر شرکت نکردن در مسابقات طعنه می زدند،
بعد از موفقیت در مسابقات بین المللی بهش گفتند که مقام تو شانسی بوده.
😡 رگ گردن مصطفی از این حرف بالا آمد. می خواست جواب دندان شکنی به آن جماعت بدهد.
محسن مانع شد و گفت :
_اصلا مهم نیست! مهم اینه که خدا تلاش ما رو دید. همین کفایت می کنه. نیازی نیست چیزی رو به کسی ثابت کنیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی ✫⇠# قسمت5⃣5⃣
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی
✫⇠# قسمت6⃣5⃣
سرباز بود.
تازه از مرحله استانی مسابقات به مرحله کشوری صعود کرده بود.
قبل از مسابقات باید می رفت در سرما نگهبانی می داد.
به مسولان آن جا گفته بود :
_ من مسابقات در پیش دارم. حنجره ام آسیب می بینه توی سرما.
گفته بودند :
_سربازی شما مهم تره!
🔮 وقتی از مالزی برگشت گفتند :
سریعا پاسپورتت رو بیار پادگان.
شما سرباز هستی و حق خروج از ایران رو نداری.
تحویل داد و مشغول سربازی اش شد.
برای حج آخر که دعوت شد، پادگان پاسپورتش را نمی داد.
محسن خودش را به هزار در زد تا بالاخره گرفت.
به چندین نفر نامه نوشت و تماس گرفت. آخر، نامه رهبر گره گشا شد. آقا به پادگان محل خدمتش نوشته بود که محسن را آزاد کنند.
🌹چهارشنبه بود. روز قبل از پرواز حجش.
با هادی رفته بود پادگان برای انجام کار های خروج از کشور.
به چندین اتاق سرزدند و چندتا امضا گرفتند.
😍😅 وقتی امضای آخر پای مدارکش زده شد، سر از پا نمی شناخت.
بدو بدو داشتند از پله ها پایین می رفتند که محسن یکدفعه از خوشحالی با همان کیف سامسونت و هیبتِ کت و شلواری،
از پله چهارم پرید پایین!
🌸 هادی گفت :
تو الان اینقدر خوشحالی، عروسیت بشه خوشحالیت دیدن داره!
فورا زنگ زد به مامان :
❤️ خوش خبری! الان گذرنامه ام رو گرفتم و دارم میرم فرودگاه! می خوام برسونم دفتر آقا که برام ویزا بگیرن! من دو روز دیگه ان شاالله عازم عربستانم! مامان ساک منو ببندید! ....
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهل_ویکمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷14🌷15🌷16🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷25🌷26🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_497_926)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
💢یک دفعه حرف قدسی به یادم افتاد...
🔹🔸مرحوم حمید سبزواری در خاطراتش میگوید:
♦️«حاج آقای قدوسی مشهدی برایم تعریف میکرد: ما که جوان بودیم؛ من و آقای خامنهای و چند جوان هم سن و سال دیگر در هفته یک روز ۵-۶ نفری میرفتیم خانه یک پیرمردی؛ آدم دانشوری بود. میرفتیم و شعری نیز که گفته بودیم میخواندیم و ایشان هم یک صحبتی میکردند و ما را نصیحت میکردن که در زندگی اینطور باشید. چون سری از شعر هم داشت، ما شارژ میشدیم.
♦️یک روز آنجا رفتیم، آقای خامنهای تازه عمامه گذاشته بود، موقع بیرون آمدن، خداحافظی کردیم از پیرمرد. ایشان گفتند آقاسیدعلی آقا با شما کاری داشتم. آقای خامنهای آنجا ماندند. آن موقع یک برافروختگی در سیمای آقای خامنهای مشاهده کردم. گفتم: سید! آقا چه فرمودند؟ گفتند که آقا مرا نصیحت کردند راجع به عمامه ای که سرم است که این عمامه این جوری است. گفتم خب اگر واقعا همین بود ما هم بهره میبردیم، اینکه حرف محرمانهای نیست که آقا بگوید صبر کن با تو کار دارم.
گفت: آن چیزیست که حالا وقت گفتن آن نیست.
گفتم: یعنی چه؟ چرا؟
در خلوت ایشان را دیدم. گفتم این را باید بگویی! گفت والله ایشان یک چیزی فرمودند که من در خودم یک چنین مسالهای را نمیبینم.
♦️ایشان به من فرمودند: «خودت را بساز، یادت باشد تو یک روزی در این مملکت باید حرف اول را بزنی و مضمونی قریب به این»
این گفتار همیشه در یاد و خاطرم بود، تا شب ارتحال امام. شب ارتحال، من در سالن خانهمان خوابیده بودم و رادیو گرفته بودم. بعد کم کم آن را خاموش کردم. قبل از اینکه بخوابم رجال کشوری از نظرم گذشتند، نظرم رفت به اینکه بعد از امام چه کسی رهبر میشود؟ چه خواهد شد؟ این دغدغه، مدتی من را مشغول کرد، یک دفعه حرف قدسی به یادم افتاد... صبح که رادیو را باز کردم اعلام کردند که امر رهبری به آقای
خامنهای تعلق گرفته. آن وقت فهمیدم و پیش خود گفتم خدایا تو چه بندگانی داری، ما چه غافل هستیم، اینها چه کسانی هستند که از ورای پردهها آینده را میبینند.
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت»
✍منبع: حالِ اهل درد؛ خاطرات حمید سبزواری
🗓 22 خرداد 1395؛ درگذشت حمید سبزواری
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اطلاعیہ
📺شهید دهه هفتادی مدافع نظم و امنیت
🔹برنامه «حریم عشق» با حضور خانواده شهید نوید حقیقت شناس
🔸پنجشنبه (۲۳ خرداد) ساعت ۱۹ تکرار روز بعد ساعت ۱۲:۳۰
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی ✫⇠# قسمت6⃣5⃣
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی
✫⇠# قسمت7⃣5⃣
سفر حج نزدیک بود.
شب بود که محسن از در وارد شد.
دستش هم یک کیسه نایلونی بود.
مامان پرسید :
اینا چیه؟!
=لباس احرامه!
لباس احرامای قبلی ات که هنوز هست!
🍁 محسن کیسه را کناری گذاشت :
میخوام امسال لباسام نو باشه!
و بعد رفت کنار میز تلفن نشست.
یک چیزی ته دل مامان داشت می گفت که این سفر محسن با سفرهای دیگرش فرق دارد.
💕 محسن گوشی اش را از جیب پیراهنش درآورد.
شروع کرد یکی یکی شماره های فامیل و آشنا را گرفت و از تک تکشان حلالیت خواست.
🌺 مامان رو به روی محسن نشست به تماشایش.
هر طلب حلالیتی که می کرد انگار تیری بود که به قلب مامان فرو می رفت.
زیر لب گفت :
تو چه کردی که حلالیت می خوای محسن؟! همه که ازت راضین مادر!
🌹 چون زیاد مسافرت می کرد، وصیت هایش را به مامان کرده بود.
سپرده بود روزه هایی را که نگرفته بود برایش بگیرند.
مقداری خمس هم بدهکار بود که اوضاع مالی نگذاشته بود بپردازد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی ✫⇠# قسمت7⃣5⃣
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #شھـید_محسن_حاجی_حسنی
✫⇠# قسمت8⃣5⃣
🌸 تمام دغدغه اش شده بود حج.
هر وقت جواد می دیدش، محسن از رفتن می گفت. جواد نگران بود.
گفت :
💠 _ داداش! اگه صلاح می بینی امسال نرو. عربستان کشوریه که وارد جنگ شده. امنیت نداره.
محسن قبول نکرد.
انگار یک نفر داشت از مکه صدایش می کرد. هوش و حواسش رفته بود آن طرف.
🌺 بنا بود محسن و جواد بروند محضر.
جواد می خواست چک بگذارد و ضمانتش کند تا کار های سفرش رو به راه شود.
محسن هنوز نیامده بود! حرصش گرفت. می دانست این ضمانت چقدر برای محسن مهم هست!
🌷خواست سر به سرش بگذارد. بهش زنگ زد :
_ معلوم هست کجایی؟! دیر اومدی، من رفتم!
محسن به التماس افتاد :
_ تو رو خدا جواد! چرا رفتی؟! من کارم عقب می مونه! 😧
😂 جواد با بدجنسی خندید :
_ باید یه قولی بدی تا برگردم!
= چه قولی؟!
_ قول بدی امروز، صبحونه یه کله پاچه توپ به ما بدی! 😋
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊