سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣7⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 376
بچه ها به طرف هلیکوپترها تیراندازی میکردند که همهمه برخاست: «تیراندازی نکنید، هلیکوپترهای خودمان هستند!» دقت کردیم و هلیکوپترها را که نزدیکتر رسیده بودند، دیدیم؛ هوانیروز خودمان بودند. واقعاً در والفجر 8 نیروی هوایی عالی کار کرد. ساعت ده صبح روز عملیات، هلیکوپترهای ما در فضای منطقه، عملیات میکردند در حالی که در عملیاتهای قبلی معمولاً یکی دو روز بعد از آغاز عملیات تازه سروکله هلیکوپترها برای شکار تانک پیدا می شد. صحنه آتش باری هلیکوپترها وقتی از وسط نخلستان موشک میزدند و بیرون می آمدند، دیدنی بود. در نخلستان تانکهای عراقی وسط نیروهای ما گیر افتاده بودند و کارشان تمام شده بود.
نزدیک منطقه تانکها یک دستشویی بود و من در آن شرایط به دستشویی احتیاج داشتم اما عراقیها انگار آنجا را نشان کرده بودند! من تا آنجا برسم دهها گلوله اطرافم بر زمین نشست. خنده ام گرفته بود! به هر مصیبتی بود رفتم و برگشتم. امیر تعجب کرده بود: «چی شده داری میخندی آقا سید؟»
ـ هیچی بابا! دستشویی هم نمیذارن بریم!
دور و بر زیارتگاه شلوغتر شده بود. جاهایی مثل انبار هم آن دور و بر بود که بعضی از بچه ها آنجا سرک میکشیدند برای پیدا کردن سیگار! در لشکر سیگار کشیدن قدغن بود اما در عملیاتها این قانون نقض میشد و از فرمانده گرفته تا نیروی ساده، سیگاری های لشکر لو میرفتند! حدود ظهر که درگیری کاهش یافته بود عدهای از بچه ها به طرف انباریها رفته بودند تا سیگار پیدا کنند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهاردهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷2🌷3🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷27🌷29🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1_397_780)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
محمد ابراهیم بسیار مهربان و رئوف بود همانطور که خداوند عنایت ویژه ای به ایشون داشت و صورت زیبایی داشت در کنارش سیرتی بسیار زیباتر و نیکو تر داشت . همیشه حواسش به فامیل و همسایه بود که نکنه که در سختی و تنگنا زندگی کنند و اگر متوجه میشد کسی مشکلی داره در حل اون پیشقدم میشد
اینقدر این خصلتشون بارز بود که حتی به همرزمانش در سوریه سفارش میکنه که به چند نفر خانواده مستمند که ایشون اونها رو میشناخت سر بزنند و تاکید میکنه اگه اتفاقی برای من افتاد هیچوقت اونها رو فراموش نکنید ؛
بعد که همرزمانش برگشتند شب چهلم دیدیم دنبال آدرس اون خونواده ها میگردند که کمکشون کنند می گفتند وصیت محمده .
#شهید_محمدابراهیم_توفیقیان🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
شهیدمحمودرضابیضایی_4.0.2.apk
5.58M
🔺🔺
#نرم_افزار_شهید_بیضائے
●زندگینامه کامل
○نامه ای که به همسرشون دادن
●تصاویر شهید بیضائی
○صوتی ازشهید بیضائی
●فیلمی زیبا ازشهید بیضائی
#سالروزولادت😍
❁↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷 تمجید امام از روحیه سادهزیستی آیت الله خامنهای
اولین سخنگوی سپاه سردار یوسف فروتن در گفتگو با تسنیم:
🔹امام به شدت با طرح انحلال ارتش مخالفت کردند
🔹هاشمی مخالف اضافه شدن کره زمین در آرم سپاه بود
🔹حضرت آقا فرمودند سپاه باید صددرصد نظامی، صد در صد عقیدتی، صددرصد دانشگاهی، صددرصد فرهنگی و در تمام ابعاد سپاه باید صددرصد باشد.
🔹شهید مطهری گفت باید سازمانی در مقابل مجاهدین خلق تشکیل شود
🔹بهزاد نبوی میگفت شاید شهید بهشتی جاسوس باشد!!
🔹 شهید لاجوردی معتقد بود خسرو تهرانی، بهزاد نبوی و سازگارا در پرونده 8 شهریور دست داشتند
🔹 آیتالله خامنهای گفتند هیچگاه راضی به داشتن محافظ نبودم
🔹مخالفت آیتالله خامنهای با تعویض موکتهای نهاد ریاستجمهوری
🔹 امام به آیتالله خامنهای گفتند "شما روحیه کاخنشینی ندارید"
مشروح گفتگو : http://tn.ai/1704364
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣7⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 377
به گمانم رحیم وقتی در جعبه مهمات را باز کرده بود یک عراقی را آنجا دیده بود! بنده خدا دستپاچه شده بود، کسی انتظار ندارد از داخل جعبه مهمات، نیروی دشمن بیرون بیاید! بچه ها به موقع به دادش رسیده و عراقی را اسیر گرفته بودند. آنجا «علاءالدین نورمحمد زاده» و بچه ها را هم میدیدم که داخل سنگرهای فرماندهی عراق میرفتند و بیشتر دنبال اطلاعات بودند. علاءالدین آن موقع مسئول محور و مسئول طرح عملیات لشکر بود. تجمع فرماندهان لشکر کنار زیارتگاه بیشتر شده بود و آنها نسبت به ادامه عملیات توجیه میشدند.
روز خوبی بود آن روز. عملیاتی که در شب بیستم بهمن شروع شده بود خوب انجام شده و در روز بیست و دوم بهمن، که روز پیروزی انقلاب بود، شادی ما صد چندان شده بود. از قبل قرار بود ما در بیست و دوم بهمن به پایگاه موشکی عراق حمله کنیم اما آن منطقه را شب قبل بچه های لشکر قم تصرف کرده بودند و آن شب عملیات خاصی نداشتیم. وعده خدا که «اگر بخواهد ضعیف را بر قوی مسلط میکند» محقق شده بود و حتی در بعضی نقاط در همان مرحله اول، مناطق پیشبینی شده در مرحله سوم عملیات هم تصرف شده بود. به جز نیروهای خط شکن غواص، که تلفات زیادی داده بودند، ما تلفاتمان خیلی کم بود. دو نفر از بچه های ما زخمهای سطحی داشتند و چهار پنج نفر از بچه های گردان امام حسین هم زخمی شده بودند. اما قصه بچه های غواص چیز دیگری بود. هر چه می شنیدیم شأن و مقام آنها را در نظر ما بیشتر میکرد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣7⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 378
شب بیست و دوم در حالی که اطرافمان را پاکسازی کرده بودیم و وضع مطلوبی داشتیم در کانالی، که کنار زیارتگاه بود، مستقر شدیم. آن شب استراحت داشتیم اما در آن هوای پرسوز و سرد مگر میشد خوابید! کیپ هم در کانال جا گرفته بودیم و قرار بود دو طرف کانال بچه ها نگهبانی بدهند. سر شب رفتم از بین وسایل عراقیها چراغ والوری که با چهار پنج شعله آبیرنگ روشن میشد، پیدا کردم. یک پتوی عراقی هم آوردم و توی کانال، چراغ والور را روشن کردیم. پتو را روی چوبهایی که آنجا گذاشته بودیم، انداختیم و جای کوچکی مثل کرسی درست شد. همانجا غذایمان را خوردیم. غذا زیاد بود و به راحتی پیدا میشد.
شب قرار شد برادرها به نوبت نگهبانی بدهند و مواظب اطراف باشند. نگهبانی از این قرار بود که باید یک جا می ایستادیم و سرمان را از کانال بالا میگرفتیم و اطراف را می پاییدیم، احتیاجی به راه رفتن و این حرفها نبود. گفتند از ساعت دو تا چهار وقت نگهبانی من است اما من شب که خوابیدم برای نماز صبح بیدار شدم. کسی برای نگهبانی بیدارم نکرده بود و فهمیدم دوست عزیزم امیر جور مرا کشیده و نخواسته بیدارم کند. آنجا در کانال خیلی ها بودند اما من با امیر، رحیم افتخاری و رضا گلولیان کنار هم زیر پتو بودیم. امیر آن روزها نسبت به من طور دیگری شده بود. بیشتر از قبل به من ابراز علاقه میکرد. دور و بر من زیاد میچرخید و میگفت: «سید! خواب دیدم تو شهید شدی، من تنها موندم و دارم سخت گریه میکنم.» همان روزها یک بار از خواب که بیدار شد هراسان به من گفت: «سید! تو امروز شهید میشی!» با خنده گفتم باور نمی کنم، اما امیر با اصرار چند تار مو از سرم کند تا لای دفترش بگذارد. دادم درآمد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهاردهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷2🌷3🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷27🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1_545_780)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
#منبر
محمد پامنبری حاج آقا اتابکی بود در میدان صادقیه. من هم گاهی از اوقات چهارشنبه شبها پای منبر حاج آقا جاودان میرفتم. محمد بخاطر نوع کارش گاهی فرصت میکرد که چهارشنبهها به منبر حاجآقا جاودان بیاید.
#عشقم
عزیزم * گلم * عشقم * مال تنهاییهامون بود و «محمدم» جلوی بقیه. مرا جلوی اقوام «سادات» و جلوی نامحرم و غریبه «سادات خانم» صدا میزد. برای خودش که «فاطمه جان»، «عزیز» و ...
گاهی حس میکنم محمد امانت حضرت زینب سلام الله علیها دست من بود. سختیهایش باقی است اما وقتی به آخر سختیها فکر میکنم، زیباییها به سراغم میآید.
#دختر_حضرت_زهرا
محمد در آخرین پیامک برایم نوشته بود: هرجا باشم عاشقتم. ایران باشم یا خارج، هرجا باشم عاشقتم...
میگفت: همسر سادات داشتن هم خوب است و هم سخت. فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا سلام الله علیها است، اجازه بدرفتاری را به آدم نمیدهد و از طرفی قدمهایش برکت زندگی است.
#شهید_محمد_کامران
راوی: همسرشهید🌷
@sangarshohada
1_573773.mp3
3.68M
🎧 #بشنوید🎧
روایتگری بسیار زیبا در طلائیه
راوی: 🎤
#حجه_الاسلام_والمسلمین_جوشقانیان
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣7⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 379
ـ بابا، موی مردمو نکن! من میدونم چه جور بشری هستم. هیچیم نمیشه... پاشو برو پی کارت!
اما امیر مرتب میگفت: «تو شهید میشی سید! من خوابتو دیدم.»
موهایم را لای دفترش گذاشت. دفتری که همیشه توی کوله اش داشت و خاطرات و حرفهایش را در آن می نوشت.
روز سوم عملیات، منطقه نسبتاً آرام بود. عراق تا آن روز نتوانسته بود گرای درست و حسابی بگیرد اما هواپیماهایش از اولین روز عملیات در آسمان منطقه حضور داشتند و میخواستند قایقهای ما را روی اروند بزنند. اما مهلت پیدا نمیکردند؛ چون شلیکاها و دولولهای خودشان کنار اروند روی تپه ها سالم به دست ما افتاده بودند و بهترین موقعیت را برای پدافند هوایی داشتند. هر هواپیمایی که به طرف اروند شیرجه میرفت هدف قرار میگرفت. خوشبختانه این شلیکاها و دولولها در شب اول حمله سالم مانده بودند. این سلاحها که در ارتفاع حدود بیست متری از سطح آب قرار داشتند و سنگر مانندی برایشان درست شده بود، جان میدادند برای هدف گرفتن هواپیماها. بچه ها هم به شایستگی از این غنایم استفاده میکردند. ما هر بار که سرمان را بلند میکردیم خلبانی را میدیدیم که از هواپیمای آتشگرفته اش بیرون پریده است! یادم هست در عملیات والفجر 8 حدود شصت وپ نج تا هفتاد فروند هواپیما در منطقه سقوط کرد و همان سلاحهایی که دشمن علیه ما تعبیه کرده بود، مهمترین نقش را در این موفقیت بزرگ داشتند. در خط اول عراق به جز حدود ده نفربر، بقیه تجهیزات سالم به دست ما افتاده بودند. با اینکه چرخهای نفربرها پنچر شده بود اما بچهها توجهی به وضع آنها نداشتند و استفاده میکردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣7⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 380
در آن منطقه تنها نقطه ای که مایه نگرانی شده بود جای «نوک» مانندی بود که نیروهای ما از جناحین آن پیش رفته بودند اما آن قسمت دست عراقیها مانده بود. دشمن از فرصت استفاده کرده و در شب بیست و دوم از نیروهای زبده گارد ریاست جمهوری عراق آنجا پیاده کرده بود. این نیروها با عقب ارتباط داشتند و تغذیه میشدند. نیروهایی که به شجاعت و قدرت شهره بودند و در مورد آنها هر چه می شنیدیم، واقعیت داشت. نمونه اش را عصر روز بعد دیدم. آن روز من سرگرم آماده کردن یک قبضه خمپاره 120 بودم. مأموریت پیدا کرده بودیم شب بیست و سوم حرکت کنیم و من از عصر آن روز در حال مرتب کردن خمپاره ای بودم که یک انبار نُه متری مهمات داشت. در دل جنگ این انبار مرا یاد خانه باغمان میانداخت! میخواستم گلوله ها را آماده کنم، گرا گرفته بودم و همانجا مشغول بودم که دیدم یکی از نیروهای مهندسی یک اسیر عراقی را عقب می آورد. بعثی عراقی هیکل درشت و قدِ کشیده ای داشت. آدامسی هم در دهان داشت و بیخیال میجوید! به من که نزدیک شدند دیدم اسیر درجه دار است، میخواستم کمی از او کار بکشم. گفتم: «اینو کجا میبری؟ بده من، مهمات بارش کنم.» اما آن برادر گفت: «نه! خودم کارش دارم.»
ـ چه کاری؟! بذارش اینجا یک کم کار کنه. خودم مییارمش عقب!
ـ نه! این باید همین حالا بره عقب! ما دیشب چهار نفر از بچه ها را فرستادیم روی لودر اما بعد از مدتی رفتیم دیدیم سر ندارند! این لعنتی دیشب این بلا رو سر بچه های ما آورد!
دیگه چیزی نگفتم، با آن آدامس توی دهانش به نظرم یک لاشخور می آمد!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهاردهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷12🌷13🌷15🌷19🌷23🌷27🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1_798_180)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
✍با هم قرار گذاشتیم هر ڪسی شهید شد، از اون طرف خبر بیاره.
شهید ڪہ شد خوابشو دیدم. داشت می رفت، با قسم حضرت زهرا(س) نگهش داشتم. با گریه گفتم ‹‹مگه قرار نبود هر ڪسی شهید شد از اون طرف خبر بیاره›› بالاخره حرف زد گفت: ‹‹مهدی اینجا قیامتیه! خیلی خبرهاس. جمعمون جمعہ، ولی ظرفیت شما پایینه هرچی بگم متوجہ نمی شید››
✍ گفتم: ‹‹اندازه ظرفیت پایین من بگو›› . فڪر ڪرد و گفت:‹‹همین دیگه، امام حسین (ع) وسط می شینه و ما هم حلقه می زنیم دورش، برای آقا خاطره می گیم.››
بهش گفتم:‹‹چی ڪار ڪنم تا آقا من رو هم ببره››
✍نگاهم ڪرد و گفت :‹‹مهدی!همه چیز دست امام حسین(ع) همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت. آقا نگاه می کنه هر ڪسی رو که بخواد یه امضای سبز می زنه می برندش. برید دامن حضرت رو بگیرید.››
#شهید_جعفر_لاله
تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۱۱/۲۵
عملیات نصـر/ ماووت عراق
راوی : #حاج_مهدی_سلحشور
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊