eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
#شب‌_زیارٺے_‌ارباب شب جمعہ سٺ دلم ڪرببلا مےخواهد درحرم حال مناجاٺ و بُڪا مےخواهد شب جمعہ سٺ دلم شوق پریدن دارد بوسہ بر پهنہ‌ے ایوان طلا مےخواهد #باز_هم_دردفراق_حرم💔 #باز_هم_يك_شب_جمعہ💔 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🔺قسمت دوم: Roshangari.ir/video/56399 👆👆👆👆 ویدئو کامل قسمت مستند " ۲" از شورای ملی ایرانیان آمریکا (نایاک/NIAC) چه می‌دانید ؟ از خانواده "نمازی"ها که به قلب اقتصاد ایران نفوذ کرده بودند ، چه می‌دانید؟ چگونه گنگره و شخصیت‌های حقیقی و حقوقی آمریکا میلیون ها دلار به بنیاد نایاک برای براندازی نرم در ایران کمک کردند ؟ سیامک نمازی چگونه به قراردادهای نفتی ایران با استات اویل و توتال و کرسنت نفوذ کرد باعث خسارت‌های چندین میلیارد دلاری به ایران شد؟ خانواده نمازی چگونه داروها ضدباروی را از شرکت بایر آلمان وارد ایران کردند و اطلاعات دارویی ما را به نزدیک‌‌ترین مقامات آمریکایی دادند؟ چگونه بنیاد نایاک با جنبش سبزی‌ها برای تحریم ایران هم صدا شدند؟ چگونه نایاک در تیم مذاکره هسته‌ای ایران نفوذ کرد؟ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
شعری کہ حضرت فاطمہ سلام الله در وصف امام زمان عج فرمودند 🌥 #بہ نقل از علامہ میرجهانی دلی شکستہ تر از من در آن زمانہ نبود در این زمان دل فرزند من شکستہ تر است. @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣5⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 450 ـ نه! آنها را معرفی کردم؛ یکی از آنها قهرمان ملی تنیس، یکی امدادگر و سومی هم نیروی خودمان بود. به زودی قادر از راه رسید و گفت: «آگه اجازه میدی این زخمیها رو عقب ببریم، فقط یک نفر کمک به من بده» گفتم نیرو کم است و نمیتوانم کمک بدهم ولی دو نفر اسیر داشتیم که قادر میتوانست از آنها استفاده کند. تأکید کردم و گفتم: «تو از برانکارد نمیگیری بذار عراقیها زخمیها رو ببرن، تو از عقب برو و مواظب شان باش.» ـ سید! اگه این مغز تو نبود چی میشد؟! قادر شوخی میکرد، ناسلامتی سالها در جبهه بودیم و در صحنه های مختلف تجربه ها جمع کرده بودیم. صبح محور کاملاً دست ما بود. من هم عقب تر آمدم و نیروهایی را که پشت گذاشته بودم دیدم. آقا قلی هم آمده بود و از شهدا عکس میگرفت. با خودم میگفتم: «اینو ببین! چه حوصله ای داره!» آقا قلی دید که نگاهش میکنم. گفت: «آقا سید! اینجا جای خوبیه برای عکس گرفتن! اینجا پر از خاطره اس!» اصلاً به اهمیت کار او فکر نمیکردم. از او در حالی که از تک تک شهدا عکس میگرفت دور شدم و آمدم پیش جواد بخت شکوهی. با او میانه خوبی داشتم و از اینکه سالم میدیدمش خوشحال بودم. گفت: «از بچه ها چه خبر!» ـ جلو هستن! ـ از نصرتی چه خبر؟! ـ اونم جلوتره! میدانستم رابطه جواد و محمد نصرتی چطور است برای همین دوست نداشتم خبر شهادت محمد را به او بدهم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣5⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 451 از کنار جواد گذشتم و کمی در سنگرها گشتم. در بازگشت متوجه شدم که جواد، پیکر غرق در خون محمد نصرتی را پیدا کرده است. به تماشایشان ایستادم؛ جواد گوشه جانمازش را با عطری که چند روز پیش از مشهد خریده بود خیس میکرد و صورت محمد را با آن پاک میکرد. گریه اش دلم را به درد آورد. نزدیکتر شدم و جواد را صدا زدم: «جواد!... تو چرا اینجا موندی؟» با صدای حزین و گرفته ای گفت: «تو که گفتی محمد جلو رفته، محمد که شهید شده... ببین!» ـ من ازت میپرسم چرا اینجا اومدی؟ چرا سنگرو خالی گذاشتی و اینجا اومدی؟! میخواستم لحن صحبتم توأم با تحکم باشد که مجبور شود از آنجا برود. همیشه وقتی چنان صحنه هایی را میدیدم و سر بچه ها داد میزدم و عصبانی می شدم، واقعاً دلم خون گریه میکرد. خصوصاً که در شهادت امیر چنان حالی را تجربه کرده بودم. حالا جواد را میدیدم که چقدر پریشان است، افسوس آن لحظه نمیدانستم دوری آنها از هم زیاد طول نمیکشد. جواد بلند شد. من هم راه افتادم. ساعت حدود ده صبح بود که «کاظم لطفی» مرا دید و گفت: «سید! بیا این هم پولهایت!» و بعد کلی پول خُرد به من داد! قصه این بود که وقتی مشهد بودیم زیاد خرج کرده بودم. آنجا وقتی فکر میکردم این بچه ها احتمال دارد چند وقت دیگر کنار ما نباشند اصلاً به خرج کردن و تمام شدن پول اهمیت نمیدادم. آنجا پول من تمام شد. وقتی به دزفول رسیدیم به خانه زنگ زدم و گفتم که برایم پول بفرستند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷20🌷21🌷23🌷24🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 194 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_جبار_دریساوی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#‌أللّٰهُمَّ_اجْعَلْ_صَباحَنا_صَباحَ_الأبرار صبحِ امروزمان را میهمان رزقِ نیڪان باشیم با جرعہ اے از خلوص و یکرنگے #شهــید_فرزاد_زنگنہ🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊
✍وقتے ڪہ عشق خواست در پاےِ خویشتن صدها هـــزار دستہ گلِ نوجـوان دهد فهمیـده های قافلہ گفتند : مے رویـم ! این خـــون چہ قابل است اگر باغ جان دهد #بزرگ_مردان_کوچک iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃ 💠امر به معروف  تقوای ایشون برای حقیر درس های زیادی داشت به کرات شاهد بودم با نهی از منکر خاص خودشون جلوی غیبت رو میگرفتند اگر صحبت از فرد غایبی میشد،اگر فرد غایب رو می شناختند،به نحوی سعی میکردند اورا تبرئه کنند مثلا اگر بدی او گفته میشد حاج رضا میگفت:«نه،حالا اینطور ها هم نیست»... اگر میدید بازهم جلسه به غیبت ادامه میدهد،بلند صلوات میفرستاد به طوری که همه ساکت شوند،باز اگر ادامه میدادند ایشون صلوات میفرستاد انقدر صلوات میفرستاد تا گوینده خجالت میکشید و ادامه نمیداد نهی از منکر ایشون هم غیر مستقیم بود که کسی ناراحت نشود،هم موثر واقع میشد. راوے : 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
شنیده ام گل ‌نرگــس، صداے پا دارد بـہ وقــــت آمــدنـــــش ڪسے خبــر دارد نهیب دِه زلیخا ڪہ گریه را بس ڪن ڪسے خبر زِ طلــوع مـاه ڪنعان دارد #اللهم_عجل_لولیک_الفرج❤️ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
مرغان عاشـق ... زین قفس پرواز ڪردند پرواز را تا بیکران آغاز ڪردند #اعزام_رزمندگان #لشکر۳۱_عاشورا #گردان_حبیب_بن_مظاهر #عملیات_بیت_المقدس۲ iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
شعـ🔥ـلہ تا از داغ غربت سرخ شــد میخ ڪم ڪم از خجالت سرخ شــد گفت با دَر رحم ڪن سویش مَـ...ـرو غنچـ🌹ـه دارد سوی پهلویش مرو😭 #فاطمیہ ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣5⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 452 از این طرف کاظم لطفی هم قبل از عملیات به تبریز رفت و قرار شد به خانه ما سری بزند. او که نیروی اطلاعات ما در عملیات کارخانه نمک بود، پول را از خانه مان گرفته و همراه خودش به خط آورده بود! پول همه اش بیست تومنی و پنجاه تومنی بود و حالا او پولها را به من تحویل میداد. خنده ام گرفت. ـ آخه من این پولها رو کجا جا بدم؟! کاش میذاشتی عقب میموند. ـ به فکرم رسید بیارم جلو بهت بدم! در آن هنگامه جیبهای پر از پولم شده بود یک مشکل اضافی. به بچه ها میگفتم: «هر کی پول احتیاج داره بدم! پول...» ظهر برای ناهار کوفته آوردند. من هم کوفته دوست داشتم و دو سه تا خوردم. بعد از ناهار سروصدای بچه ها درآمد و معلوم شد کوفته ها بیات بود هاند و به معده بچه ها نساخته است. وضع به هم ریخت و حتی کسانی که نصف یک کوفته را خورده بودند در صف دستشویی نوبت گرفتند. تعجب کردم که چه شده من با آن همه کوفته ای که خوردم چیزیم نشد! فکر میکردم بعد از آن همه بلا و مصیبتی که بر سر بدنم آمده واقعاً با مردم عادی فرق دارم! ساعاتی از ظهر نگذشته بود که از دور دیدم چهار نقطه سفیدرنگ به طرف ما حرکت میکنند. گرای خوبی برای دشمن بودند. دقت کردم و متوجه شدم چهار روحانی رزمنده اند که اتفاقاً هر چهار نفرشان عمامه سفید بر سر داشتند. نتوانستم آرام بگیرم و منتظر رسیدنشان باشم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣5⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 453 به دو به طرفشان رفتم، در حالی که به شدت عصبانی بودم و می ترسیدم دشمن هر لحظه با گرا گرفتن آن نقطه های سفید، باران گلوله هایش را رویمان بریزد. تا نزدیکشان رسیدم داد زدم: «شما چرا اومدید؟» ـ اومدیم به شما روحیه بدیم! دوباره با صدای شبیه فریاد گفتم: «آگه میخواین به ما روحیه بدین آذوقه ما رو جلو برسونین، آب برسونین!» واقعاً در خط تشنگی کلافه مان کرده بود، در حالی که ماشین تدارکات تا جایی که میتوانست جلو بیاید، آمده و گونیهای کمپوت، آب، یخ و نان را آنجا ریخته بود. منتها این وسایل با خط فاصله داشت. من و این برادران روحانی هم نزدیک وسایل رسیده بودیم و من داشتم سرزنششان میکردم. اول عمامه هاشان را برداشتم و دادم دستشان و بعد پشت هر کدام دو سه گونی وسایل گذاشتم. خودم هم از وسایل برداشتم و در حالت نیمخیز آنها را جلو آوردم. بعد از اینکه پیش بچه ها رسیدم یکی از آنها از آقا جلال زاهدی پرسیده بود: «این برادر کیه که اینقدر عصبانیه؟!» در خط نیرو کم بود. در حالی که هنوز مواضع ما تثبیت نشده بود، مجبور شده بودیم با فاصله پانصد متری بچه ها را نگهبان بگذاریم. این فاصله ها پر از جنازه عراقیها بود. از یک طرف نگران تعداد کم نیروها بودیم و از طرف دیگر ناراحت از اینکه نیرویی برایمان نمیفرستادند. حاضر بودیم هر شرایطی را تحمل کنیم اما منطقه حفظ شود و خون شهدای عزیزمان هدر نرود. توپخانه ها هنوز کار میکردند و ما باید آن شب مهتابی را هم بیدار میماندیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷20🌷21🌷23🌷24🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 195 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_منصور_مسلمی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✹﷽✹ کوچڪ بود وقتے ڪه رفت؛ #سنش را مے گویم... ڪوچڪتر شد وقتے ڪه برگشت؛ #قامتش را مے گویم...! شهید دهه هفتادی #سید_مصطفی_موسوی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ 💠همسر شهید، اسیر شهید نیست! حسین قدیانی: ۳۵ سال است فرزند شهیدم اما اعتراف می‌کنم؛ وقتی لاله‌ای غرق در خون خود می‌شود، آنکه از همه بیشتر رنج می‌کشد و از همه بیشتر محکوم به صبر است، نه فرزند شهید است و نه حتی والدین شهید! آری! ادب باید کرد در برابر همه‌ی همسران شهدا! خواه مثل مادر من، قدم در وادی پیری گذاشته باشند و خواه هم‌رده‌ی همسر شهید حججی باشند! شهید که شهید شده و روزی از سرچشمه‌ی نور می‌خورد لیکن بار امانت شهادت شهید، می‌ماند روی دوش همسر او! بگذار رک بگویم؛ اصلا خوب تا نکرده‌ایم با همسران شهدا! عمدتا در قبال شهدا، سخن از مادر و پدر شهید یا دختر و پسر شهید می‌گوییم و غفلت می‌کنیم از همسران شهدا! سهمی هم اگر مختص‌شان کنیم، غالبا‌ زخم‌زبان است و طعنه و کنایه! از چرت‌ترین پرسش‌ها تا پرت‌ترین فضولی‌ها! که چرا این را پوشیدی و آن را نه! که چرا اینجا رفتی و آنجا نه! و از همه بدتر، این سئوالات واقعا روی اعصاب؛ «چرا ازدواج مجدد نمی‌کنی؟!» یا «چرا ازدواج مجدد کرده‌ای؟!» به نام خدا! به تو چه! به من چه! به شما چه! والله همسر شهید شدن، گناه نیست که عالم و آدم، وکیل‌وصی این بانوان محترمه شده‌اند! بی‌تعارف بنویسم؛ خدا قبل از آنکه گریبان ما را ناظر بر خون شهدا بگیرد، معطوف بر همسران شهدا خواهد گرفت که خواسته یا ناخواسته، حق زندگی را سلب کرده‌ایم از این شیرزنان! اولا همسر شهید فقط «همسر شهید» نیست! او نیز مثل هر زن دیگری، حق بهره‌برداری از زندگی شخصی خود را دارد! که کوه برود! که سینما برود! که مسافرت برود! که وقت بگذارد برای خودش! جوری جامعه در تقابل با این زنان مظلومه، گارد گرفته‌اند کأنه همسر شهید، اسیر شهید است! نخیر! پدر من وقتی زنده بود، مادرم را به اسیری نیاورده بود و بعد از شهادتش نیز! و این مهم درباره‌ی همه‌ی شهدا و همه‌ی همسران شهدا صادق است! ثانیا کسانی که همسران شهدا را شماتت می‌کنند که «چرا ازدواج نمی‌کنی؟!» یا «چرا ازدواج کرده‌ای؟!» یا «چرا زود ازدواج کرده‌ای؟!» بی‌بهره‌ترین افراد از راه و رسم شهادتند! بگذریم که توصیه‌ی دین مبین به  بوده! ما اما حق دخالت نداریم! حق ما همان تکلیف ماست و تکلیف ما خضوع است و فروتنی! اینکه پدر و مادر حججی- شهیدی که چهره است!- ازدواج مجدد عروس‌شان را تبریک گفتند و بی‌هیچ هراسی از لومه‌ی لوامین، آن را رسانه‌ای هم کردند، استعاره از اوج شناخت و نهایت معرفت والدین شهدا دارد به فلسفله‌ی اسلام و فرامین تمدن‌سازش! این وسط، جز «تبریک» تکلیف دیگری روی دوش ما نیست! 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فرق من با شما ؛ همین پای رفتن است ... در گِل بمانده پایِ دل #مردان_بی_ادعا #عملیات_کربلای۵ iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #خاطرات_شهید ✍می‌گفت گوگـل اِرث روی نقشه سوریـه و عـراق خطا دارد!و معتقد بــود این خطا عمـدی است.گروه‌های مقاومـت نتیـجه ایـن خطا را در نشانـه‌گیـری دیـده بودنـد.محمودرضـا هم نشسته بـود مقـدار خطا را در آورده بـود و بعد از آن،مقدار خطا را دخـالت می‌داد و به نیــروهای مقاومت آموزش و مشاوره می‌داد.وقتی رزمنـدگان مدافع حـرم با خطای محاسبـه شـده محمودرضـا گـرا را تعیین کرده و خمپـاره می‌زدنـد، تمام خمپـاره‌ها به هدف می‌خوردنـد. #شهید_محمودرضا_بیضائی #سالروز_شهادت🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#امان_از_دل_مولا😭 التماست می کنم چشمان خود را باز کن ای همه پشت و پناهم بَهر خود اعجاز کن از نَفَس افتاده ام جان علی حرفی بزن من به پایان آمدم خیز و مرا آغاز کن #فاطمیہ #السلام_علیک_ایتها_الصدیقة_الشهیدة iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#اطلاعیـــہ 💢کمک هاے مادے و معنوے شما همسنگران عزیز امروز بہ دست یکے از خانواده هاے نیازمند رسید.. اجرتون باشهدا🌹 @sangarshohada🕊🕊
AUD-20190119-WA0006.mp3
1.99M
🎧 #بشنوید🎧 #مستوره علی رو حلال کن واس درد بازوت با نوای : سید رضا نریمانی iD ➠ @sangarshohada🏴
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣5⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 454 قبلاً هم تجربه کرده بودیم که هر وقت فاصله مان با دشمن چهارصد پانصد متر بود، راحت میشد جنگید اما هر قدر فاصله کم میشد درگیری هم مشکلتر میشد. با وجود شرایط سختمان باور نمیکردم عراق بتواند پاتکی بزند و موفق بشود. آن شب، شب سختی بود. بچه ها در فاصله های نسبتاً دوری به تنهایی باید میان جنازه های عراقی بیدار میماندند و نگهبانی میدادند. به بچه ها سر میزدم و فکر میکردم به جای نگهبان، گشت بگذارم تا در فاصله هزار متری دو نفر با هم گشت بدهند. آن شب تا صبح تا جایی که بدنم یاری میکرد بیدار ماندم و به بچه ها سر زدم. گفته بودند نیمه شب لودرها می آیند تا خاکریز قبلی ما و خط عراق را به هم وصل کنند در آن صورت خاکریزی در منطقه تشکیل میشد که تا سه راهی مرگ ادامه می یافت. نزدیک صبح با سروصدای زیادی که میشنیدم، بیدار شدم. متوجه شدم لودرها کار میکنند. به طرف لودری که جلوتر بود میرفتم که دیدم راننده لودر پایین پرید و فرار کرد. یک نفر دیگر هم کنار او بود که حالا با هم داشتند عقب میدویدند. بنده خدا فکر کرده بود من عراقی هستم! «رضا» یکی از بچه های مهندسی لشکر آنجا بود. با هم سلام و احوالپرسی کردیم و پرسیدم: «اینا چرا دارن فرار میکنن؟!» رضا صدایشان کرد: «این از بچه های خودمونه.» تا رسیدند گفتم: «ما دو شبه تو این خطیم. مگه عراقیها جرئت میکنن بیان تو این خط!» به هر حال اول صبحی کمی هم خندیدیم. کار احداث خاکریز گرچه خوب بود اما ضررهایی هم به ما زد. به ما نگفته بودند با احداث خاکریز سنگرهایمان از بین میروند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊