eitaa logo
سنگ‌پا
611 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
711 ویدیو
3 فایل
🌸به نام خدا سنگ پا با این که سیاهه اما سفید می‌کنه، حداقل سنگ پا باشیم حتی اگه سیاهیم.... راه ارتباط با ادمین، ارسال نظر و مطلب👇 @adrulerr @Maseiha110
مشاهده در ایتا
دانلود
بزن قدش چندتا عضو گرفتیم ها... .😃😂 سلام و خیر مقدم به دوستای جدید و همراهای قدیمی🦋 با بودنتون دل گرم میشیم♥️ 📲 @rulerr
بعضیا رو زشتی دماغشون حساس می‌شن، بعضیا روی لباشون یا گونه‌هاشون... اما چرا کسی روی اخلاق تندش، کینه و حرصش که بدجور زده بیرون حساس نمی‌شه؟! 🌵 📲 @rulerr👃
از «گم شدن» بدتر اینه که فکر کنی پیدایی! ♡ 📲 @rulerr 👌🌊
حریص، کرم ابریشمیِ که هیچ وقت پروانه نمی‌شه. دور خودش پیله‌ی حرص می‌تنه و آخرَم از غصه‌ی اینکه «چرا کم دارم؟» می‌میره! 📲 @rulerr 🦋🙍
✅ درست دیدن و راه درست را انتخاب کردن کارِ عقل است؛ 💟 اما تنها عشق از پسِ استقامتِ این راه بر می‌آید... ♥ 📲 @rulerr 📶
دوست داری پشت سرت چه جوری حرف بزنن؟! تو بهتر از اون پشت سرشون حرف بزن! ♡ 📲 @rulerr 👌
در هوای آلوده باران بارید به خانه که رسیدم رد اشک هایم پیدا بود 📲 @rulerr ⛈ 💒
تو ضعیف بودن انسان همین بس: ویروسی که میکروسکوب به سختی پیداش می‌کنه، می‌کُشتِش! 📲 @rulerr 👌🔍
برنده مسابقه عکاسی جهانی سونی در سال ۲۰۲۲. 🇮🇷 کرمانشاه 📷 شبنم ملکی 📲 @rulerr 🇮🇷
هر کاسه که سَرْ نِگون بُوَد، پُر نَشَود ♡ 📲 @rulerr 👌
(قسمت۳، فصل۲) ـ آخه رو اون همه سبیل، کی سبیل آتشین میره مومن! برگشتم مسیحا را دیدم، مثل تازه مسلمان ها، پیراهن روی شلوارِ خاکیِ رنگ دو جیبش، افتاده بود. ـ آفرین راست گفتی، صورت تو خوبه! بیا جلو ببینم. با هم دست دادیم و حال و احوال کردیم و بعد رو به محمد کرد و گفت: ـ سلام محمد جان، نجاتت دادم والا الان نصف موهای سبیلت رفته بود! ـ سلام مسیحا خان! دیر اومدی ها، اره... ـ تو راه میگم چی شد. قوطی که با رفتن ما نفس راحتی می کشید، تنها گذاشتیم و سوار ماشین شدیم. محمد راننده شد، کنارش مسیحا نشست من هم چسبیده به در ماشین گفتم: ـ محمد یکم وزنت و کم کن برادر! ـ راست میگه چه خبره، پهن تنی لاکردار! ـ آروم و ساکت بشینید، فرمون دست منِ ها! خب مسیحا تعریف کن، چرا دیر اومدی؟ ـ هیچی، مثل همیشه پدرم می گفت: «پول هست، آزادم که هستی، چندبارم رفتی بسه، بیا برو فرنگ!» شیشه را تا نصفه پایین دادم و گفتم: ـ خب راست میگه برو حالشو ببر! رضایتش و گرفتی؟ ـ اره گرفتم و بهش گفتم: «آزادی که دشمنت بیخ گوشت باشه و هر روز و هر ساعت گوشت تنت بلرزه، شاید بمب بریزه رو سرت به درد نخوره!» محمد که شش دونگ حواسش به جلو بود گفت: ـ احسنت! مسیحای خودمی. آنها گفتگو را ادامه دادن اما فکر لیلا از ذهنم بیرون نمی رفت و کاش ها یکی یکی به سراغم می آمدند: «کاش به حرف بی بی گوش می دادم، کاش نمیذاشتم به اون راحتی در بسته شه، کاش و...» تازه یاد سنگ رو یخ و نگاه پر از غم بی بی افتادم که محمد گفت: ـ ساعت چنده؟ ـ ساعتِ نمازه. با دست به شانه ی مسیحا زدم و بیدارش کردم، محمد کنار جاده ایستاد و همگی با چهارلیتری آب پشت ماشین مشغول وضو گرفتن شدیم در همین زمان صدایم را صاف کردم و گفتم: ـ مسیحا وایستا جلو یه تست بده ببینم خوب یاد گرفتی یا نه! ـ نه دیگه کار کار خودته. محمد که هنوز داشت وضو می گرفت گفت: ـ کار علی نیست وا! بگو چرا؟ ـ چرا؟ ـ عاشق شده خراب ها. از دست رفته خراب تر! پاورچین پاورچین یک بطری آب دیگر از پشت ماشین برداشتم و... (ادامه دارد) ✍️ عشق آبادی 📲 @rulerr 📝
🌙 دو قطره که خدا از همه بیشتر دوست داره: قطره‌ای خون در راهِ خدا؛ قطره‌ای اشک در سیاهیِ شب که فقط برای خدا ریخته شده... . ❤امام باقر[ع] 📕معدن الجواهر و رياضة الخواطر،۲۷. 📲 @rulerr 🌚
☀️ میهمانداری بی قند و چایی نمی شود دوست داشتن خدا با حرف خالی نمی شود ❤️ 📲 @rulerr 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضیا ارزش نگاه کردنم ندارن چه برسه به درگیر شدن 😏☝️☝️ 🌵 📲 @rulerr 🦅
وقتی ناامیدی، فقیری! هزار هم که پولدار باشی! 📲 @rulerr 💰
خدا دوستانش رو بین خلق مخفی کرده، پس احدی رو تحقیر نکن! شاید همون، دوست خدا باشه. 📲 @rulerr 👬
🔹دلِ فراری با اخم فراری‌تر میشه براش آغوشِ عشق و محبّت باز کن! ❤ 📲 @rulerr 👌
عالمی که در تمام عمرش هر چه پرسیدند حتی یک بار، نگفت: «نمی‌دانم.» اگر از تو پرسیدند راستگوست یا نه؟ بگو: «نمی‌دانم.» 📲 @rulerr 🙆
لحظه جان_کندن روح از بدن را دیده ای بی تو بودن ها برایم دم به دم جانکندن است ✍ 📲 @rulerr
هر وقت از کمک کردنِ هزار تومن به نیازمند حیفم اومد، ده هزار تومن از کیسه‌م رفت. 📲 @rulerr 💸
(قسمت۴، فصل۲) پاورچین پاورچین یک بطری آب دیگر از پشت ماشین برداشتم، جمله ی عاشق نشی ها! پاگیر میشی وا! را گفتم و آب چهارلیتری را روی سرش خالی کردم، و با سرعت فرار کردم مقداری آب روی زمین ریخت، محمد که از ما فاصله گرفته بود گفت: ـ قرار به وضو بود، غسل دادی من و ها! همه با هم خندیدیم اما صدای خنده ی مسیحا بلندتر بود و گفت: ـ خوبه دیگه وایستا جلو غسلم که... محمد که هنوز سر و لباسش خیس بود، زیرانداز را روی زمین پهن کرد و به نماز ایستاد، من و مسیحا هم به او اقتدا کردیم، نمازش از مسجد ساده ی محلمان هم بیشتر چسبید. دور هم نشستیم و من از داخل کیف، صبحانه ی بی بی، پیچیده شده دور پارچه آبی را باز کردم، بوی دست های مهربانش در فضا پیچید و گفتم: ـ بچه ها بسم الله. ـ به به عجب ریحونی ها، بزن مسیحا خان! ـ باشه! اما من الان باید تو راه فرنگ می بودم. لقمه را که آماده کرده بودم به او دادم و گفتم: ـ الانم داریم می ریم لب مرز فرنگ! ـ علی راست میگه ها، فقط اینجا زمینی میری، بعد هوایی میبرنت! ـ بچه ها بجنبین دیر شد هنو راه زیاده! صبحانه را با سرعت خوردیم و به راه افتادیم، تا مقصد چند ساعت دیگر راه داشتیم، چشم هایم یواش یواش سنگین شد و خواب به سراغم آمد. با تکان زیاد ماشین از خواب پریدم، چشم هایم که به هوش آمد محمد را پایین جاده دیدم و محمد داد می زد.... (ادامه دارد) ✍️ عشق آبادی 📲 @rulerr 📝