eitaa logo
همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) ارتباط بامدیر کانال @zafarba
237 دنبال‌کننده
35.7هزار عکس
35.3هزار ویدیو
361 فایل
زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر شهادت نیست کانال همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) لینک کانال @saqqah
مشاهده در ایتا
دانلود
ــــــــــ ـ قبل از انقلاب با ابراهیم به جایـے می‌رفتیم . حوالیِ میدان خراسان ازداخل‌پیاده‌رو باسرعت درحرکت بودیم کھ یک باره ابراهیم سرعت را کم کرد🤷🏻‍♂ برگشتم عقب و گفتم:چی‌شد مگه عجله نداشتی؟ همینطور کھ آرام حرکت می‌کرد به جلویِ من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم ..! برگشتم به‌سمتی كِ ابراهیم اشاره کرد . یک نفر کمی جلوتر از ما در حالِ‌حرکت بود كِ بخاطر معلولیت پایش را روی زمین می‌کشیدوآرام می‌رفت . ابراهیم می‌گفت: اگر ما تندازڪناراو‌رد‌شویم‌دلش‌می‌سوزد که نمی‌تواند مثل ما راه برود . 🚶🏻‍♂ کمی آهسته‌راه برویم تا او ناراحت نشود :)🌱 - ! .
• . ابراهیم می‌گفت : برای رفع گرفتاری با دقت تسبیحاتِ حضرت زهرا سلام‌ الله‌ علیها بخوانید ! 🌱 .
12.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤«﷽»🖤 لعنت به عدو که روح تقوا را کشت ایمان و کمال و عشق و معنا را کشت🥀 باز آ و بگیــر انتقــامی سنگیــن از آنکه ز راه ظلم زهرا را کشت😔 🏴 🕊
همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) ارتباط بامدیر کانال @zafarba
🖤«﷽»🖤 لعنت به عدو که روح تقوا را کشت ایمان و کمال و عشق و معنا را کشت🥀 باز آ و بگیــر انتقــامی سنگ
•• 🖇دیدار با حضرت‌زهرا(س) در عــالم رویا شب بود.ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شدن مراسم،یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند.بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت:من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند.برای همین دیگر مداحی نمی کنم!🙂 هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر،آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن،امافایده ای نداشت. آخرشب برگشتیم مقر،دوباره قسم خورد که:دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد.چشمانم را به سختی باز کردم.چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود.من را صدا زد و گفت:پاشو الان موقع اذانه. من بلند شدم.با خودم گفتم:این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد،قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.📿 ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد.بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات،ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد.بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!!🤔 اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد.من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم!ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم.بین راه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم.ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم،چرا روضه خواندم؟! گفتم:خب آره،شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت:چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن. بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد،نیمه های شب کمی خوابم برد.یکدفعه دیدم😍... وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم،ما تو را دوست داریم. هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمیداد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.🦋✨ 📚سلام بر ابراهیم_ص 190 🌱
..💙 جمعی از دوستان شهید: باران شدیدی در تهران باریده بود🌧. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد☺️. ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود🥲! 🦋
خیلی از رفقایم را می دیدم کھ به خاطر دوستانشان از خدا دور شده بودندُ دستوراتِ خدا رو زیر پا می گذاشتند ! تفاوت ابراهیم با بقیه این بود که برای دوستانش خیلی دل می سوزاند و برایِ هدایت آن ها تلاش می کرد. چند نفر ازدوستانش شب ها سر کوچھ آتش روشن میکردند و دور آن جمع می شدند و سرُصدایِ آنها مردم را اذیت می کرد . . ابراهیم شب های متوالی کنار آنها می‌نشست و آن ها را راهنمایی می کرد‌ ؛ و این کار کم کم باعث شد دیگر آنجا ننشینند و پایشان به مسجد باز شود
「🕯🥀•°•°」 بـہ‌ شـهدا‌ وابـستہ شـوید بـا آن هـا آشـنـا شـوید و با آنـان صـحـبـت ڪنـید از حـال و روزٺـان آن هـا را بـاخـبـر ڪنـید ... ڪہ آن هـا زنـده انـد و مـا مرده ایم💔 !.... 🤍
•{﷽}• زندگی زیباست اما شهادت زیباتر...🥰 شهادت را نه در جنگ،،، بلکه در مبارزه می‌دهند💪 ما هنوز شــــهادتی بی درد می‌طلبیم غافل از آن که شهادت را جز به اهل درد نمی‌دهند😇✌️ 🌱✨
• . ابراهیم هادی محور همه فعالیت‌هایش نماز بود . در سخت‌ترین شرایط ، نمازش را اول وقت می‌خواند ، بیشتر هم به جماعت و در مسجد دیگران را هم به نماز دعوت می‌کرد. یکبار باهم مسجد موسی‌ابن‌جعفر رفتیم ، نگاه کردم به نماز خواندن ابراهیم ، در نماز چشم‌هایش را می‌بست ! بعد از نماز گفتم : چرا چشمت رو تو نماز می‌بندی؟ مکروهه .. گفت : اگر توی نماز با بستن چشم ، توجهت به خدا بیشتر باشد اشکالی ندارد . بعدهاهمین‌مطلب‌را در رساله‌احکام‌خواندم. ² | 🌱 . 🤍 ˹
ورشکار بود ؛ چهره زیبا و بدن ورزیدھ داشت .. اما همیشه موهایش‌را از ته می‌زد لباس گشاد می‌پوشید! مبادا دچارِ هوای نفس شود :)🌱' ـــــــــــــــــ ـ . 🤍 ˹