📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 چرا سگ را بر خود مقدم داشتی؟
عبدالله بن جعفر از خانه اش خارج شد و به سوی باغ خود به راه افتاد. در بین راه از کنار نخلستانی که متعلق به دیگران بود، عبور کرد. آنجا پیاده شد، دید که غلام سیاهی در آن نخلستان کار می کند.
در این هنگام غذای غلام را آوردند و مشغول خوردن شد. در همین حال سگی وارد نخلستان شد و نزدیک غلام رفت. غلام یک قطعه نان برای او انداخت و سگ آن را خورد. غلام قطعه دوم و سوم را انداخت و سگ آنها را خورد و چیزی برای خود باقی نماند.
عبدالله پرسید: پس چرا سگ را بر خودت مقدم داشتی؟ گفت: این سگ از مسافت دوری آمده و غریب و گرسنه است، زیرا در محل ما چنین سگی نیست و من خوش نداشتم که او را با گرسنگی رها کنم. عبدالله پرسید: پس خودت امروز چه می کنی؟ او گفت: با همین حال گرسنگی، روز را به آخر می رسانم.
عبدالله گفت: این غلام از من باسخاوت تر است. آن گاه از غلام سراغ صاحب نخلستان و مولای غلام را گرفت و پیش او رفت و نخلستان و آن غلام و تمامی لوازمی که در آنجا بود از صاحبش خریداری کرد غلام را آزاد کرد و نخلستان و تمام وسایل را به او بخشید.
📗 #محجة_البیضاء، ج 6
✍ مرحوم فیض کاشانی
@sarafrazan406