eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس.
113 دنبال‌کننده
11 عکس
0 ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عرش از نورِ خدا غرقِ طَلاطُم شُده بود بَسکه می‌ریخت گُل از عرش زمین گُم شده بود   باز هنگامه‌یِ یک جلوه تَبَسُم شده بود وقتِ رقصیدنِ دل وقتِ ترنُم شده بود شب از آن شب همه شب مثلِ شقايق شده است مثلِ مجنون شده یعنی که شب عاشق شده است  - چه شکوهی که خدا نیز تماشا میکرد بال در بالِ فرشته پَرِ خود وا میکرد جلوه بر چشمِ علی اُمِ اَبیها میکرد یا حسین ابنِ علی بود که غوغا میکرد مثل خورشید دل از آنهمه کوکب می بُرد زینبی آمده بود و دِلِ زینب می بُرد - لاله شوریده‌یِ هر لحظه‌ی دیدارش بود ماه آواره و شب گرد و گرفتارش بود مِهر همسایه‌یِ دیوار به دیوارش بود خوشبحالِ دلش عباس علمدارش بود چشم وا کرد و خدا گفت چه رویی دارد چه ظهوری چه شکوهی چه عمویی دارد - موج برخاست و با زمزمه از دریا گفت باد پیچیده و از آن شبِ نا پیدا گفت آنشبی که مَلَک از آمدنِ لیلا گفت خبرِ آمدنِ لیلیِ لیلا را گفت اولین آینه‌یِ جاریِ کوثر آمد دومین فاطمه‌یِ خانه‌ی حیدر آمد - آسمان از قدمش تا که شکوفا می‌شد عشق شیرازه‌ی هر واژه‌ی دنیا می‌شد هر سحرگاه که گلبرگ گُلَش وا می‌شد عالم از یاس‌ترین عطر مسیحا می‌شد باغبان با همه آغوش پذیرایَش بود لحظه‌ی آمدنِ اُمِ اَبیهایش بود - کیست این جلوه مگر عصمتِ کبریٰ دارد کیست این یاس که صد باغِ تماشا دارد کیست این چشمه که در دامنه دریا دارد به سرِ سینه یِ اَربابِ همه جا دارد تا که یکبار به چشمانِ پدر بابا گفت تا نَفَس داشت حسین ابن علی زهرا گفت - نظری کُن که سَری زیرِ قدمها داری بینِ منظومه‌ی خورشیدیِ دل جا داری زیرِ پا وسعتِ شش گوشه‌ی دنیا داری که سرِ دوشِ علمدارِ علی جا داری مثل فطرس شده آنکس که گدایَت شده است دلِ ما در به درِ کرب و بلایت شده است - حیف از آن یاس که یک روزه بَرو بارَش سوخت دامنش دور زِ چشمانِ علمدارش سوخت پایِ پُر آبله‌اش با تنِ تبدارش سوخت از سرِ ناقه زمین خورد و دلِ زارش سوخت چشم وا کرد و به نیزه سرِ بابا را دید از همان فاصله‌یِ دور لبش را بوسید .........
گل های بهاری همه غبطه به تو دارند  در حسرت رویت همه گل های بهارند  آرامش رخساره ی تو رشک نسیم است  گل ها به جز از روی تو آرام ندارند آنان که پیِ سیر به عرش اند یقیناً جز خاک رهت جای دگر سر نگذارند  ای روح لطافت شده مدیون وجودت  اهل دو جهان با تو همه همره و یارند آماده ی جان دادن خویش اند ولیکن  عشاق به جز درگه تو جان نسپارند  دلداده ی اوصاف تو هم حور و ملائک  در نوبت دیدار تو بی خواب و قرارند  جمع ملک آن جا که قدم های تو باشد  در لحظه ی پرواز بر این دور و مدارند تو نور خدا و همه را نور عینی تو فاطمه ی کوچک اربابم حسینی در دیده دو صد نور تولاست که داری  چون قبله ی هر نوگل زیباست که داری  آن چه به خدا بُرده دل و دیده ی زینب  تمثال تماشایی زهراست که داری  احیاگر دل های همه اهل جهانی  هوی نَفَست رشک مسیحاست که داری  بس روشنی نور الهی است به چشمت  برق نگه ات جلوه ی سیناست که داری  دل می بَرَد از عمه ی سادات نگاهت  در چهره رُخِ زینب کبراست که داری  همواره حسین است زیارتگر رویت  در دیده مگر کعبه ی دل هاست که داری  سرمست تماشای تو بیش از همه عباس  این کوثر سرمستی سقاست که داری گویا همه ی عرشِ خدا را تو ببینی  وقتی که سرِ شانه ی عباس نشینی تمثال تو آیینه ای از فاطمه باشد  از او همه دم با دل تو زمزمه باشد  در سیرت و در صورت و در خلقت و خویت  این گونه شباهت ز تو بیش از همه باشد  در لحظه ی میلاد تو در اوج سماوات  در حور و ملک ولوله و همهمه باشد  بنموده مباهات به صد قافله ی حور  بانوی بهشتی که تو را خادمه باشد  پر می شود از نور رخ حضرت زهرا آن خیمه ی عشقی که به تو قائمه باشد می گفت تو را فاطمه ی کوچک مایی آن عمه ی سادات که خود عالمه باشد  آن چه همه دم نام تو را خواند رقیه  بیش از همه لب های یل علقمه باشد تو فاطمه ی کوچک صحرای بلایی زهرای سه ساله به دل کرببلایی تا درک وجود تو بسی فاصله مانده  از ما همه عجز است و به شأنت گله مانده  کی شرح تو در واژه ی کم قدر بگنجد  تا عرش خدا قدر تو را فاصله مانده  ما گم شدگانیم که محتاج نگاهیم  ای دختر گم گشته ی از قافله مانده  دانیم که بر پیکر تو زخم نشسته  گل بوسه که بر جسم تو از سلسله مانده  رفتی سفر کرببلا ، کوفه و تا شام  پایان سفر پای پر از آبله مانده  از کوچه و بازارِ غم شام گذشتی  صد زخم زبان بر دلت از هلهله مانده  بس باشدم این اشک در این موسم میلاد این شعر به پایان شد و تنها صِله مانده ای بانوی غم دیده ببین شعله ی سینه  مشتاق سفر جانب شامیم و مدینه .......
فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی بنده همان بنده، خدا مثل همیشه از ما توسل از تو لطف و دست گیری آقا همان آقا، گدا مثل همیشه ممنون از اینکه دست ما را رو نکردی مثل همیشه باز هم ستار بودی چه خوب شد در معصیت مرگم نیامد ممنون از این که باز با ما یار بودی با این گناهانی که من انجام دادم باور نمی کردم که دستم را بگیری تو آن قدر لطف و کرامتْ پیشه ای که روزی هزاران بار توبه می پذیری جا مانده بودم تو مرا این جا رساندی من خواب بودم تو مرا بیدار کردی وقتی سحر های مناجاتت نبودم آن شب به جای من، تو استغفار کردی آن قدر خوبیِ مرا گفتی به مردم آن قدر که حتی خودم هم باورم شد آه ای کرامت پیشه دیدی آخر کار این مهربانی های تو دردسرم شد هر چند از دست خودم دل گیرم اما احساس دلتنگی در این شب ها نکردم سوگند بر سجادۀ خانوم رقیه من مهربان تر از خودت پیدا نکردم در را به روی ما گنه کاران نبندید ما هم دلی داریم گر چه رو سیاهیم گفتند این جا بارِ عصیان می پذیرند دیدیم بیش از عالمی غرق گناهیم .........علی_اکبر_لطیفیان..........
برگ و برت دست كسي برگ و برم دست كسي بال و پرت دست كسي بال و پرم دست كسي خيرات كردن مال من خيرات كردن مال تو انگشترت دست كسي انگشترم دست كسي نه موي تو شانه شود نه موي من شانه شود موي سرت دست كسي موي سرم دست كسي بابا گرفتارت شدم از دو طرف غارت شدم آن زيورم دست كسي اين زيورم دست كسي رختت به دست حرمله رختم به دست حرمله پيراهنت دست كسي و معجرم دست كسي ..........علی_اکبر_لطیفیان..........
در سینه مانده آهم، خیلی دلم گرفته خسته از اشتباهم، خیلی دلم گرفته بر نفس خود اسیرم، از شرم سر به زیرم از بس که رو سیاهم خیلی دلم گرفته خیلی مرا صدا کرد، آخر خودش حیا کرد شرمنده از الٰهم، خیلی دلم گرفته در بندگی ضعیفم، شیطان شده حریفم گمراه بین راهم، خیلی دلم گرفته نامحرمان به لبخند، اشک مرا گرفتند خشکیده شد نگاهم، خیلی دلم گرفته وقتی اطاعتم رفت، دوران عزتم رفت درمانده قعر چاهم، خیلی دلم گرفته شاه نجف امیدم، دیشب به خواب دیدم ایوان طلای شاهم، خیلی دلم گرفته تشنه شدم دوباره، دلتنگ و بی قرارِ ارباب و قتلگاهم، خیلی دلم گرفته یک سو سه ساله افتاد، خواهر به ناله افتاد: برخیز ای پناهم خیلی دلم گرفته بعد از علیِ اکبر، بعد از تو ای برادر در بند یک سپاهم، خیلی دلم گرفته من می روم اسیری، جای کفن حصیری شاید شود فراهم، خیلی دلم گرفته .......محمد جواد شیرازی.........
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد دنبال او شب تار صیاد رفته باشد یک زخم بر دو گونه یک چشم نیم بسته از زجر یادگاری یک دنده شکسته فهمیده ام در این شهر معنای سیری ام را از ضرب دست خوردم دندان شیری ام را نامحرمی که باخود دیشب سرتو را داشت وقتی به گوش من زد انگشتر تو را داشت طفلی که خنده میزد بر این لباس پاره او گوشوار من داشت من زخم گوشواره من خار میکشیدم با ناخنی شکسته او با گل سر من گیسوی خویش بسته وقتی که شعله افتاد از بام روی معجر نگذاشت ساربان تا بردارم آتش از سر من باز ماندم از درد از فرط ناتوانی او رفت و پیش پایم انداخت تکه نانی من سخت باز کردم انگشت کوچکم را او رفت و بین دستش دیدم عروسکم را دیشب که خواب رفتم یک بار بی عمویم زنجیر دست و پایم پیچید بر گلویم از کوفه آمدی و سنگ صبور داری رنگ محاسنت زرد بوی تنور داری ای سر بیا که مُردم از دختران شامی از خنده های کوفی از خنده های شامی ای کاش پای حلقت میمُرد دختر تو آری هنوز گرم است رگ های حنجر تو ...........حسن_لطفی............