eitaa logo
سرای ادبی جهادیان
53 دنبال‌کننده
75 عکس
6 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
لالایی شیشه پستانک برادرش را برداشت و با پای برهنه دوید. زن که رخت ها را می شست گفت: ذلیل مرده پستونک داداشتو کجا می بری؟ پسر نگاهی به مادرش کرد. کنار حوض نشست. شیشه را پر از آب کرد و گفت: میرم سر خیابون... و با پای برهنه از در خارج شد. زن، ذلیل مرده دیگری گفت و چادر‌ش را سر کرد. روبروی تکیه سر خیابان ایستاد. با لبه چادرش اشک هایش را پاک کرد. پسرک پستانک را کنار دهان علی اصغر(ع) گرفته بود که روی دست های امام حسین(ع) تیر سه شعبه توی گلویش جاخوش کرده بود.
نام داستان یک انسان واقعی در میان دوازده اثر شاخص راه یافته به مرحله نهایی بخش ویژه از بین 639 اثر در . داستان یک انسان واقعی با حدود شصت داستانک از گروهی از نویسندگان به سرپرستی میثم محمدی و همراهی بیژن کیا از سوی انتشارات راه یار منتشر شده است.
دنیای شیرین کودک نابلسی طرحش را تمام کرد. تمام جزئیات چهره ی شیرین، خط خنده اش، حروف روی جلیقه و دسته موهایش که درباد می رقصید، همه را روی آیینه غبار گرفته کشید و خودش جای عکس نوزادی اش ایستاد. جلیقه اش راپوشید و دوربین را روشن کرد: "شیرین هستم از نابلس با تازه ترین اخبار رهایی قدس" نجمه اشرفی
شیرینِ قدس صدای گلوله توی فضا پخش شد. دست روی جلیغه اش کشید. کنار دیوار که ایستاد، گلوله به سرش خورد و روی زمین افتاد. شیرین روی دست ها که بالا رفت، مسیح لبخند می زد. میثم محمدی
بر اهالی قلم مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلوله های لعنتی صدایی توی گوشش می پیچید؛ داد زد : "لعنتی تیر نزن!" زن و بچه ها می دویدند و فریاد می زدند. زنی کنار سقا خانه داد زد : "یا امام زمان!" فشنگ دوازدهم گیر کرد. مثل باد دوید، دست هایش را دراز کرد و هلش داد. روی شکم که افتاد پشتش نشست‌. بغض گلویش را گرفته بود. _نگفتی بمب به خودش وصل کرده باشه منفجر کنه؟ نگاهی به گنبد شاهچراغ کرد و گفت:" نمی خواستم تکرار بشه، یکی مثل آرتین..." لباس خدماتی اش را تکاند و لیوان آبی از سقا خانه حرم خورد. صدای آرتین توی گوشش می پیچید : "خبر تیر خوردن بدترین خبره" میثم محمدی
دلتنگی -مامان با رادیو اربعین تماس می گیری؟ _ واسه چی مامان؟! _می خوام لبیک یا حسین بگم. - رادیو اربعین بفرمایید. - سلام عمو! سلام اسم شما چیه دخترم؟ -رقیه - در خدمتم رقیه خانم. صدای رقیه پخش شد "لبیک یا حسین" -عمو؟ - جانم! _ دلم می خواد بیام کربلا. - انشالله زود زود بیای کربلا. -عمو بابام اونجاست؟ -چی گفتی عمو؟! - میگم بابا رضام اونجاست؟ آخه خاله و عموم میگن بابام کربلاست. -چطور عمو دلت براش تنگ شده؟ انشالله بعد پیاده روی میاد. زن اشک هایش سرازیر شد. دهانش را نزدیگ گوشی تلفن برد و با بغض گفت: "دختر شهیده. بهش گفتن باباش کربلاست." میثم محمدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هزار و چهارصد و خیلی زود میثم محمدی
هدایت شده از حوزه هنری فارس
🎞 #گزارش_تصویری | از روایت تا داستان 📚 نقد و بررسی مجموعه داستانک «داستان یک انسان واقعی» 📆 پنج‌شنبه ۱۴ دی‌ماه ۱۴۰۲ 📲 با ما همراه باشید : سایت | اینستاگرام | تلگرام | بله | روبیکا | ایتا | آپارات