eitaa logo
سرباز باشیم .... 🇮🇷✌️🇪🇭
492 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
8.2هزار ویدیو
129 فایل
سرباز باشیم @sarbaz_bashim ارتباط با ما: @Elimeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 🔸ابوعلی سینا در سفر بود، در هنگام عبور از شهری، جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. 🔹 خر سواری هم به آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست. 🔸 شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند،چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند. 🔹خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. 🔸خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. 🔹شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. 🔸صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. 🔴 قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت. 🔹قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است؟ 🔸روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد.... 🔹قاضی پرسید : با تو سخن گفت .......؟چه گفت؟ 🔸صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند....... قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. 🔹قاضی به ابوعلی سینا گفت: حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!! 🔸ابوعلی سینا جوابی داد که از آن بعد به مثلی تبدیل شد; 🔴 «جواب ابلهان خاموشی ست» 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️ ❣️ 💧آبها نام تـــ✨ـو را زمزمه می كنند درختها 🌳به احترام تو سبز ☘️میشوند 🤲دعای عهد را در گوش سروها 🌲میخواند گل🌻 رویت بهترین هدیه برای است 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه فراقی.mp3
14.49M
📣من ایرانم و تو عراقی چه فراقی چه فراقی.....😭😭😭
🔆 🔴 گران بهاترین شی 🔸یکی از بزرگان را گفتند: فلان کس بر روی آب می‌رود. 🔹شیخ گفت: «سهل است، وزغ و صعوه نیز بر روی آب می‌روند.» 🔸شیخ را گفتند: فلان کس در هوا می پرد. 🔹شیخ گفت: «مگس نیز در هوا می‌پرد.» 🔸او را گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می‌رود. 🔹شیخ گفت: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‌رود. 🟠 این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بُوَد که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بجنبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدا غافل نباشد». 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎥گفت وگوی شنیدنی سردار جوانی با جوانان نسل سوم انقلاب در یک برنامه تلویزیونی(قسمت دوم) 🔶مشاهده ضبط کامل این برنامه در لینک زیر قابل دسترس است👇👇 https://www.telewebion.com/episode/2383354
پرسش و پاسخ متفاوت سردار جوانی با جوانان نسل سوم در یک برنامه تلویزیونی این برنامه را در لینک زیر ببینید. https://www.telewebion.com/episode/2376892
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 جریان برق نخستین نیروگاه زمین گرمایی بزودی وارد شبکه میشود 🔺 ایران به عنوان نهمین کشور دارنده فناوری زمین گرمایی به باشگاه جهانی کشورهای دارنده این انرژی می‌پیوندد
🌷 ♻️اگر میخواهید کنید فقط نذر کنید که گناه 🔞نکنید... ❌ مثلا نذر کنید ، یک روز گناه نمی کنم هدیه به آقا الزمان (عج) ازطرف خودم. ♻️یعنی از طرف عملی را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) انجام میدهید که یکی از کارها برای آقا است.... مدافع حرم 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج🌸🍃 🍃🌹🍃🌹
🔆 🔸روزی یک مرد ثروتمند پسر خردسالش را به یک روستا برد تا به وی نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی ميکنند چه قدر فقیر هستند. 🔹آن دو، یک شبانه روز در خانه ی کوچک یک روستايي مهمان بودند. 🔸در راه برگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید: نظرت در خصوص مسافرتمان چه بود ؟ 👦🏻پسر جواب داد: خوب بود پدر! 👨🏻‍🦰پدر پرسید:آیا به زندگی آن ها توجه کردی؟ 👦🏻پسر جواب داد:آری پدر! 👨🏻‍🦰و پدر پرسید:چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟ 👦🏻پسر اندکی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در منزل یک سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آن ها رودخانه ای دارند که انتها ندارد. ما در حیاطمان فانوسهای تزئینی داریم و آن ها ستاره ها را دارند. 🔹حیاط ما به دیوارهایش محدود ميشود ولی باغ آن ها بی انتهاست. 🔸با گوش دادن حرفهای پسر زبان مرد بند آمده بود. پسر بچه اضافه کرد:سپاسگزارم پدر تو به من نشان دادی که ما چه قدر فقیر هستیم. 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
🔹امام خمینی از نگاه نخبگان جهان(۱) 🔹یرواند آبراهامیان 🔹مورخ آمریکایی ⭕️ رهبری به روز 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
🔴 ماجرای حنانه، ماجرای مسیح 🔹حنانه خانم خلفي نابغه ی قرآنی و اعجوبه ی حفظ قرآن کریم که در ۷ سالگی حافظ کل قرآن شد و امسال در سن ۱۳ سالگی موفق به اخذ کارشناسی و قبولی در کارشناسی ارشد شد؛ اما هیچ یک از شبکه های مثلا حامی حقوق زنان از ایشون یاد نکردند‌. چرا؟ 🔸واقعا چرا؟ چون ایشون محجبه بود و امثال مسیح علی نژاد حجاب رو مانع پیشرفت می دونند. اما سوال این است چرا رسانه های خودی و انقلابی این موفقیت رو بازتاب نمیدن و این نخبه ها رو الگو سازی نمی کنند و به مردم معرفی نمی کنند؟ چرا طوبی کرمانی ها و حنانه خلفی ها ناشناخته مانده اند؟ چرا حنانه ها به عنوان الگوی موفق و قرآنی به دختران سرزمینمان معرفی نمی شوند؟ چرا الگوهای غربی برای کودکانمان شناخته تر هست؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کاروان پیام اربعین در مسیر اروپا 🔹️ شیعیان مقیم اروپا در اقدامی تحسین برانگیز، برای رساندن پیام اربعین به مردم سراسر اروپا اقدام به راه اندازی کاروانی بین المللی کردند. 🔹️ آنان با سه کامیون که منقش به تصاویر راهپیمایی اربعین است از شهرهای مختلف کشورهای اروپایی عبور می‌کنند و با توزیع بروشور، ماسک، آب رایگان و گل پیام اربعین را به مردم سراسر اروپا می رسانند. 🔹️ این کاروان تا کنون از کشورهای هلند و بلژیک عبور کرده است و هم اکنون در فرانسه حضور دارد و قرار است طی ساعات آتی در کنار برج ایفل پیام اربعین امام حسین علیه السلام را به مردم فرانسه برساند. 🔹️ همیچنین این کاروان پس از فرانسه به کشور های دیگر همچون ایتالیا نیز سفر خواهد کرد.
حسینی تسلیت باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 امتحانات الهی به اندازه ظرفیت تو هست.... ❇️ خداوند هیچ وقت از کسی بیش از ظرفیتش امتحان نمیگیره.. استاد پناهیان
هدایت شده از این دو دست...
﷽ ✅ خاطره‌ای زیبا از زبان مرحوم حجت‌الاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی بنظرم زیبا بود که تقدیم می‌کنم: ✍ در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد. روزي جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان می‌گویی؟ بیا جلو»! یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او». آن بعثی گفت: «او اذان گفت». برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه می‌کنی. من اذان گفتم». مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو». برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد. وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است». به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید. آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود. ایشان می‌گفت: «می‌دیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه می‌شوم. نان را فقط مزه مزه می‌كردم که شیره‌اش را بمکم . آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند ، آب می‌آورد ، ولی می‌ریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار می‌کرد» . می‌گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم . گفتم : یا فاطمه زهرا ! امروز افتخار می‌كنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنه‌کام به شهادت برسم» . سرم را گذاشتم زمین و گفتم : یا زهرا ! افتخار می‌کنم . این شهادت همراه با تشنه‌کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت،‌ این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن . دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم . تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است . در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام . اعتنایی نکردم . دیدم لحن صدایش فرق می‌کند و دارد گریه می‌کند و می‌گوید : بیا آب آورده‌ام . مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم . عراقی‌ها هیچ‌ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمی‌خوردند . تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد ، طاقت نیاوردم . سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید : «بیا آب را ببر ! این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند». همین‌طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم . لیوان دوم و سوم را هم آورد . یک مقدار حال آمدم . بلند شدم . او گفت : به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن ! گفتم : تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم . گفت : دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت : چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی . الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم . ایشان فرمودند : به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده‌ای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد . فقط بگو لبيک يازهرا (س) 😥 حماسه‌های ناگفته (به روايت علی اكبر ابوترابی)، عبد المجيد رحمانيان، انتشارات پيام آزادگان، چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷ ـــــــــــــ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🌹🍃🤲التماس دعا ویژه🤲🌹🍃
اگه میخای بدونی تو کارت هست یا نه این حدیث رو داشته باش:👇 امیرمومنان علی(ع) چهار علامت دارد: 🍀اگر تنها باشد اعمال خود را با کسالت انجام می دهد، 🍀و اگر در میان مردم باشد بانشاط انجام می دهد، 🍀هرگاه او را مدح و ثنا گویند بر عملش می افزاید، 🍀و هرگاه از او تعریف نکنند از آن می کاهد! 💠