eitaa logo
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
1.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
636 ویدیو
55 فایل
طلبه ها انسان هایی هستند ، مثل سایر خلائق ؛ اما با زندگیِ نسبتا ساده تر . . . و البته ! هیجان انگیز تر ✨ یه چایی در خدمت باشیم ☕ حاویِ : منبر های دو دقیقه ای نگارخانهٔ من (یه مشت عکس) : @negar_khane_man حجرهٔ من (راه ارتباط + اصلِ مطالب) : @hajehabib
مشاهده در ایتا
دانلود
بگذارید و بگذرید ، بیندیشید و دل مبندید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ... - مولا علی
953.6K
‌موضوع: فلسفه اصلی حجاب ، نگاه انسانی به دختر است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌گفت ک : فاطمیه ، روضه ناموسیه هر کسی رو راه نمی‌دن .. 🔹حریم زندگی یک سرباز ❇️https://eitaa.com/joinchat/4102553791C81a3f24161
قبلنا غروب جمعه میرفتم اینجا عکس می‌گرفتم از زیبایی های خدا به امید اینکه جمعه ها برم جمکران ... و شد ... پ.ن۱: عکس هیچ افکتی ندارد! پ.ن۲: دزفول_ رودخانه دز
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
شرمنده روضه میخونم ... وقتی پشت درب بود حضرت ، درب رو آتش زدند ... در نیم سوخته بود‌. میخِ کُلون در
در این حال به خانه ایشان حمله بردند و دستان امیر المومنین علیه السلام را بستند و برای بیعت اجباری به مسجد بردند . در اینجا حضرت زهرا شال کمر امیر المومنین را محکم گرفتند، و مانع بردن حضرت امیر شدند ک آنجا قنفذ با پهنای شمشیر و غلاف آن به دست و بازوی حضرت زدند و دستشان شکست و با شکسته شدن دست حضرت ، توانستند حضرت صدیقه را از ایشان جدا کردند . ادامه دارد ان شاء الله💔
یکی از علل های اصلی دشمن شدن یهود ، تکبرشون بود گفتند ک ما آدم هستیم و بقیه زیر دستان ما ، یعنی بقیه را آدم حساب نمی‌کردند! یکی دیگه هم اینکه بشدت آدم های بزدل و خسته ای بودند ( شما بخوانید گ...د) . این عوامل باعث این شد ک بشوند دشمنان خدا!
کیف حالك مقابلی؟ هل تغضب علیَ بجرمی و ذنبی؟ أو تغفر ذنوبی و ترحمنی؟ الهی لا الها لی غیرک .... در مقابلم چ حالتی داری؟ به من غضب می‌کنی بخاطر عصیان کاری ام؟ یا می‌بخشی مرا و رحم می‌کنی به من؟ خدای من! خدایی نیست برای من غیر از تو ...
هدایت شده از اندکی تفکر
دختر دانشجو از استادش سوالی پرسید. استاد در حالی که سرش پایین بود جواب داد. دختر عصبانی شد و گفت: تو مگه استاد ما نیستی؟! چرا نگاهم نمی‌کنی؟! استاد گفت: اگر به تو نگاه کنم، اونی که باید نگاهم کنه، دیگه نگاهم نمی‌کنه. عند ربهم یرزقون 🌷 @ttafakor
می‌گفتند ک خب منِ دختر برم طلبه شم ک چی کنم؟ این جواب خدمت شما : در عالم واقعی ، تأثیری ک شما میتوانید بگذارید شاید کمتر از ما طلبه های مذکر نباشد! اون تأثیری ک شما روی کودک میتوانید بزارید قطعا برادران طلبه نمیتونن به همون کیفیت اجرا کنن! خانم ها به طور کلی از روحیه فانتزی و سلیقه بهتری برخوردارند. به همین دلیل در فضای مجازی واقعا فعالیت های جذابی دارند و مخاطبان زیادی رو دور خودشان جمع کرده اند. این فعالیت ها واقعا مفید اند و قسمت اعظمی از این فعالیت ها به واسطه علومی هست ک در حوزه کسب کرده اند. پس میشه ، هم طلبه بود هم خانم بود هم به جامعه خدمت کرد👌
میگفت كِ : از دل هایِ دنیا زدمون گاهی بپرسیم ، دنیا چه داشت كِ خدا نداشت..!
میگفت كِ : طالب بهشت شدم ، اما نه بخاطر ناز و نعمتش مـن فقط آرزو ؛ داشتم ببینم كِ حسین آب خورده است یا نه !:)
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
مستی اگر اسم‌ بود ؛ علی بود. #ابوتراب
ببینید حتما انقد آروم میکند آدم را ... علما بعد از روضه ها ، برای اینکه قلبشون آروم بشه ، از فضائل امیرالمومنین علیه السلام می‌گفتند بالای منبر !
علی آرام ... زهرا هست پیش تو ... ولو پشت در و دیوار جان داده است پای تو ...
هدایت شده از | انقلابیون |
ما هیچ چیزی به نام شانس نداریم خیلیا میگن طرف شانس داره، فلانی شانس آورد و... یا میگن چرا فلان اتفاق برای فلان شخص افتاد ولی برای منی که اینقدر بقولی خوبم نیوفتاد... در جواب باید بهت بگم که اتفاقاتی که برای ما رخ میده ومیوفته براساس نیات و کارایی هست که قبلا داشتیم قبل از رخ دادن اون اتفاقی که بهش میگی شانس حتما یه کار خوبی کردی که اینجوری شده
چقد شهید شدن خوبه ... صب رفتم در حجره رفیقم تا برای کلاس صداش کنم . دیدم پَکَره ! گفتم اخوی چته احوالت اوکی نی؟ گفت رفیقم شهید شد ... گفتم همون ک تو تهران بود ؟ گفت آره ... کلاس امروز رو استاد کلا درباره شهادت حرف زد ... آدم چقد حسرت میخوره ... یاد دو ماه پیش افتادم ... وقتی فهمیدم مهدی زاهد لویی شهید شده ... با اینکه یه هفته فقط باش زندگی کرده بودم اما انگار خیلی وقت بود می‌شناختمش ... روز تشیع جنازه اش دقیقا مثل اونایی ک داداششونو از دست دادن زار میزدم ... رفقام کم کم ک جمع شده بودن حتی توان سلام کردن هم نداشتم باهاشون ... خلاصه ... به قول حاج آقای پناهیان هر طلبه یه وظیفه ای داره یکی مجتهد میشه یکی مبلغ یکی استاد یکی هم شهید میشه و مراجع میوفتن دنبالش ... اینو وقتی حس کردم ک دیدم معاونت آموزشی حوزه های کشور پشت سر تابوتش می‌رفت و وقتی رفتم احوال پرسی کنم چشاشو دیدم ک سرخ سرخه .... خدایا عاقبت مأموریتمان را ختم شهادت کن💔 ✍
هدایت شده از مُرتاح
اوس کریم خودت یکی و بزار جلو راهمون که تهِ تهِ زندگیمون باهاش برسیم به خوده خودت، نه اینکه جوری بشه که آخر زندگی بخوایم آماده‌شیم واسه هم بند شدن با یزید و شمر.
هدایت شده از ‌زندگی من
آنگاه آخوند شدم .... اما همیشه منتظر این می ماندم ک سریع نماز را بخوانند و بروم!😐🤦‍♂ گاهی کمی دیر تر به نماز وصل میشدم و این بخاطر این بود که نماز را استدلالی بلد نبودم و صرفا برای علاقه می‌خواندم. اما خیلی هم طول نکشید تا راه درستش را پیدا کنم و درست و درمان نمازم را بخوانم. کم کم از کلاس اول و دوم با پدرم،در برخی مراسمات مذهبی شرکت می‌کردم. مثل روضه های ایام فاطمیه ، روضه های محرم ، افطاری های ماه رمضان و... دیگر منتظر نبودم پدرم بگوید بابا جان بیا بریم بیرون ، خودم با اشتیاق ازشون میپرسیدم که اگر مراسمی هست بریم.🤓 کلاس دوم و سوم ظاهر شلخته ای نداشتم و یک تیپ رسمی داشتم. یادم می آید آن زمانی ک هر کسی کت و شلوار نداشت من یکی داشتم😃 تازه آن هم ایرانی نبود و از سوریه خریده بودیم ده تومان!.🤦‍♂ چون تپل بودم زود به زود شلوار هایم تنگ میشد ولی کت برایم اندازه بودو بعد از سه سال باز هم میشد آن را پوشید.😑 همان ابتدا با آن کت و یک شلوار لی به من می‌گفتند مهندس و دکتر و اینجور چیز ها اما هر دفعه به من بر میخورد و میگفتم مهندس نیستم !🙁و خلاصه بدم می آمد ک لقبی غیر از نام خودم را به من بگویند. چون من نمی‌خواستم مهندس یا دکتر بشوم ! بدم می آمد. من باید آخوند میشدم ...!🤓 فکر کنم شما هم این را شنیده باشید که میگویند اگر آخوند بشوی عده ای ازمردم تورا از ناسزا و به اصطلاح فحش بی نصیبت نمیگذارند اما من با این کاملا مخالفم چون من هنوز ۹ سالم بود بخاطر اینکه میخواستم آخوند شوم فحش می‌خوردم و متلک می‌شنیدم قبل از ورود به حوزه ها!!!🙂خانواده های پدری و مادری ام علاقه ای به حوزه رفتنم نداشتند ومانند اکثر خانواده های ایرانی میگفتند باید دکتر یا مهندس شوی 😤😖منم که بشدت بدم می آمد و مخالف بودم و فقط به طلبگی فکر میکردم ولاغیر😶 اوایل بحث میکردم ... زیاد ... اما خب دیگه با فرمایشات پدرم اهمیت زیادی به حرف هایشان نمی‌دادم و هر چه میگفتند میگفتم چشم🙄. بعد ها ازم سوال می کردند نظر پدرت با حوزه آمدنت چی بود؟ و من هم در جواب میگفتم: پدرم فرمود: نه تو را تشویق میکنم که آخوند بشوی ن مانع آخوند شدنت می‌شوم، ولی بابا جان ! این راه، راه سعادت است.😍 با اینکه همه مخالف آخوند شدنم بودن اما اینکه مهره ی اصلی زندگیم که همون پدرم هست باهام موافق بود خوشحال بودم😁 و همین موافقتش مرا به این اینجایی که الان در آرزویش بودم رساند. ۹ ساله شده بودم... یک بچه ی مذهبی کلاس سومی ک یکم هم فوضول بود( شما بخوانید بشدت فوضول بود)😂 در مسجد، قرآن خواندن رو یاد گرفته بودم و بهتر از بچهای کلاس ششم قرائت میکردم. کلاس سوم قرار بود جدول ضرب یادمان دهند ... اما من از اواخر کلاس دوم، مادرم به من جدول ضرب را یاد داده بود. حتی نصف مشق هایم را هم می‌نوشت 😂😂 تازه با پر رویی تمام میگفتم مادر جان ! تو رو خدا یکم بد خط بنویس ، معلم بهم شک کرده😢😅 معلمم هم بسیار مهربون و به اصطلاح پایه بود مثلا: ✅ پنجشنبه ها می‌گفت فلان پارک قرار میگذاشت و میگفت هر کس خواست بیاید و ۷ تومان با خودش بیاره تا ناهار رو باهم کباب بخوریم😋 ✅ در کلاسمان یک کارتن خالی بود ک هر کس پول اضافه می آورد در آن می انداخت، هر وقت پر میشد ، معلممان برایمان بستنی می‌خرید . هر دو ماه یبار هم بستنی می‌خوردیم 🍦 این داستان ان شاء الله ادامه دارد .... ✍