eitaa logo
🏴 حسینیهٔ‌یک‌سرباز ؛
1.5هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
705 ویدیو
67 فایل
طلبه ها انسان هایی هستند ، مثل سایر خلائق ؛ اما با زندگیِ نسبتا ساده تر . . . و البته ! هیجان انگیز تر ✨ یه چایی در خدمت باشیم ☕ حاویِ : منبر های دو دقیقه ای پل ارتباطی ، حجرهٔ من ؛ @hajehabib
مشاهده در ایتا
دانلود
دهلاویه ... مشهد شهید چمران ای دستان من! ای پاهای من! ای قلب من! اندکی عابرو داری کنید. تا لحظاتی دیگر استراحت میکنید. دست‌نوشته ها و مناجات های شهید چمران لحظاتی قبل از شهادت.
🏴 حسینیهٔ‌یک‌سرباز ؛
__
جایتان خالی دیشب چنان ترسی به جانم غالب شد ک به انتظار حضرت ملک الموت بودم. بعد از چندین سال توفیق داشتم صدای ضجه های فوگاز را بشنوم. اما ن از ۵۰ متری یا صد متری! از ده متری! حُرم گرمای انفجار را بغل گوشم حس میکردم و کل وجودم را این گرما گرفته بود. نمی‌دانستم یاد آخرت کنم یا یاد دفاع مقدس! اما در آن هنگام ، وقت یادآوری دفاع مقدس بود. برای اولین بار صدای گلوله ی توپ را شنیدم! صدایش چنگ میزد به گوش هایم و هنگام برخورد به کوه صدای ترکیدن بادکنکی بسیار عظیم را درک میکردم. در ۱۰_۱۲ شلیک اول کلانشیکف ها ، یا به عبارت اهل فن ، Ak47، صدای شلیکشان اندکی آرامشم را بهم میزد ، در حدی که آنقدر هول میشدم و زود دست به گوش هایم میبردم که پیچ های عینکم شل شده بود! ولی کم کم برایم این صدا عادی شد و مثل یک ترقه ی سیگارت شد!
🏴 حسینیهٔ‌یک‌سرباز ؛
جایتان خالی دیشب چنان ترسی به جانم غالب شد ک به انتظار حضرت ملک الموت بودم. بعد از چندین سال توفیق
دیشب می‌دیدم که جلوی چشمانم ، همان سلاح های بزرگی که در تلویزیون نشان میدادند و میگفتند این ها دوشیکا هستند ، واقعا چ هستند! اوایل که داعش شروع کرده بود به خراب کاری و سلاح مورد علاقه اش دوشیکا بود ، من هم ناخود آگاه علاقه خاصی به دوشیکا پیدا کرده بودم. اما انتظار آن صدا های عظیم و وحشتناک را نداشتم! همیشه میخواستم پشت سلاحِ ضد هوایی بنشینم‌، اما با آن صدا های خوف ناک و آن شراره های آتش ، تمام جانم رعشه می‌گرفت و ترس کل بدنم را میپوشاند. شنیده بودم که تی ان تی صدای بلندی دارد ، حتی از آن ترقه کبسولی هایشان هم دیده بودم ، اما از نزدیک ندیده بودم ... چ صدای مهیبی ... چ موج عظیمی ... . در فیلم‌ تنگه ی ابوقریب که تانک ها را نشان میداد ، اصلا فکر اینکه چ صدای بلندی دارند و ماننده غرش شیر میماند را نمی‌کردم! اما وقتی کل صورتم در دود اگزوز تانک ها گم شد ، فهمیدم چ به چیست ... .
🏴 حسینیهٔ‌یک‌سرباز ؛
دیشب می‌دیدم که جلوی چشمانم ، همان سلاح های بزرگی که در تلویزیون نشان میدادند و میگفتند این ها دوشیک
همه ی این حرف ها را زدم و البته خیلی حرف ها را هم نزدم که بماند ... ولی دیشب جانمان را ضمانت کرده بودند‌. گفتند که مطمئن باشید نمیمیرید ، حالا نهایتا یه بلایی سرتان می آید. با زمان جنگ قیاس میکنم ... آنجا سنگینی مهمات جنگی چندین برابر این ها بود ... صداها ده ها برابر اینها بود ... کسی هم جان کسی را ضمانت نمی‌کرد ... چ جرعتی داشتند! یا بهتر است بگویم چ ایمانی داشتند که به نحوی مشتاقانه برای شهادت میرفتند، انگار حلوا تقسیم میکنند... . انقلاب اسلامی و خاک ملتمان را مدیون همچین شهدایی هستیم ... راوی می‌گفت قدم به قدم این یادمان ها و زیارتگاه ها اجسام شهدا اند، که تبدیل به خاک شده اند. اگر پا روی بدن تبدیل شده به خاکشان میگذاریم ، مواظب باشیم پا روی خون شهدا نگذاریم ... .