حریمخصوصےیکسرباز 🌿
پنج و رب رسیدیم زاهدان. شهری که انتظار داشتم اصن شبیه ایران نباشد و شباهت به هند و پاکستان و ... داش
بعد از ورود به زابل ، دنبال حوزه ی علمیه اش میگشتیم.
با دو تا سوال به مدرسه ی علمیه ی امام صادق علیه السلام رسیدیم.
مدرسه ای جذاب ، با طلبه هایی اهل حال !.
اندکی بیهوش افتادیم زمین و بعد از اینکه جان گرفتیم ، راهی نماز جمعه شدیم.
بگذارید اول کاری راستش را بگویم :
مردم سیستان و بلوچستان را برای ما مردمی خشک و عبوس و اینجور چیزا تعریف کرده اند. ولی به جان خودم اصلا همچین چیزی نیست! شخصیتشان افرادی آرام و جان گرم اند.
مهربان و سخاوتمند.!
نماز جمعه ای گرم داشتند، با امام جمعه ای بصیر و شجاع! آن چنان عبدالحمید را کوبید که من هر لحظه منتظر شهادت بودم و آماده ی حمله ی انتحاری!.
کاش بقیه ی امام جمعه ها شجاعت و مردمداری را از ایشان یاد میگرفتند.
بعد از نماز جمعه ، از آنجایی که تشنگی داشت جانم را سرقت میکرد، از یه سوپری آب معدنی کوچولویی گرفتیم و در حوزه مثلِ زندان آزاد شده ها شروع کردم خوردن.
جان تازه ای گرفتیم و منتظر بودیم که راهی مناطقِ تبلیغی شویم ... .
#سفرنامه_۲
امشب طبق روایاتی شب قدره.
قراره تقدیرات یک سالمون رو ببندن!
پس دعا کنید و دعا کنید و دعا کنید ...
منو هم فراموش نکنید
منم ان شاء الله فراموشتان نمیکنم🌺
هدایت شده از ˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
enc_16509773386886684709656.mp3
3.84M
بِعَلــےٍ ؛ منو از خودم بگیر پاکم کن . .
بِعَلــےٍ ؛ بعدِ مرگم تو نَـجَـف خاڪم کن :)!
#سیدامیرحسینی | #مداحیاستودیویی
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
بعد از ورود به زابل ، دنبال حوزه ی علمیه اش میگشتیم. با دو تا سوال به مدرسه ی علمیه ی امام صادق علی
سر یک ناهماهنگی کوچیک روز اولمان به بطالت گذشت و توفیق اعزام نداشتیم ... .
در عوضش فرصت بود که با سیستانی ها و زابلی های مذهبی بیشتر معاشرت داشته باشیم ، و ایضا الخیر فی ما وقع ... .
مردم سیستان وجدانا انسان های شریف و سخاوتمندی اند. اگر چ وضعیت مالی زیاد خوبی شاید نداشته باشند ، اما به میهمان هایشان خوب میرسند!!
شب بود و نزدیک به یک کیلو مرغ سرخ کرده به عنوان قبل از سحر ، برای ما چهار نفر آوردند. دمشان گرم ، هنگام سحر هم چند تکه ی با عظمت دیگر ... .( شرمنده که از خوراکی های اینجا بیشتر حرف میزنم ، اهلِ دل ایم...شما بخوانید اهل شکم).
فردای آن روز چند رفیق دیگرمان آمدند. و متاسفانه باز هم نشد توفیق. تبلیغ پیدا کنیم ... .
و مَنی که افسرده ، یک گوشه کز کرده بودم ... .
محمد گفت: نترس! اولین جایی که پیدا بشه تو رو میفرستم. و منم کمی آرام شدم.
#سفرنامه_۲
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
__
با وضو آمد به قصد لیلة الفرقت علی !
ابن ملجم در شب احیا چه قرآنی گشود
لَو احَبَنی جَبَلٌ لتَهافَتْ
اگر محبت من در قلب کوه نفوذ میکرد از هم میپاشید!
امیر المومنین علیه السلام
هدایت شده از سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
بسماللهالرحمنالرحیم
میگویم اولش که همین حرف آخر است
خیری اگر رسیده به ما لطف مادر است
(ترجیحا با حال مناسب خوانده شود)
سلام بر حیدر مظلوم . . .
._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.
همان لحظهای که خاک دستانم را به روی قبر خاکی تو تکان دادم، همان لحظاتی که بچه ها را به خانه میبردم و خودم را کنار تو جا میگذاشتم، قدم های کوچک برمیداشتم و گاهی به عقب نگاه میکردم، همان لحظههایی که علت رو گرفتن ها و دست بر دیوار گرفتن هایت را فهمیدم، جان دادم؛
علی سالهاست که جان داده است.
فاطمه جان! بدون تو علی بودن سخت است، خیلی سخت؛
آنقدر که یک شَبه پیر شدم، این محاسن سفید سیسال است که با من است؛ من اینها را در غم دوری تو سفید کردهام.
شاید بهتر است سختیهای مرا از دل چاه بپرسی !
در نبود تو رفاقت ما قدیمی شده . . .
مردم که میگویند سیسال، اما خدا میداند برای من چگونه گذشت؛
ثانیه های فراق سالها میگذرد و من عمریست مردهام.
این بار که به مسجد می آمدم لحظه شماری میکردم، اینبار تو به دنبال من نبودی، من به شوق پروازِ به سوی تو قدم برمیداشتم.
مرغابی ها هم که آمدهاند و دامنگیر من شدند، چشمانِ مشتاق مرا که دیدند، رهایم کردند.
در سجده بودم که مژده دیدارت به من رسید،
به خدای علی قسم ! بعد عمری مرگ، حیات تازه گرفتم؛
از شوق وصال تو، کعبه دوباره شکاف برداشت.
شوق وصال
شاید ✍️ #معین
۱۹ رمضان ۱۴۴۴، ۲۱ فروردین ۱۴۰۲