دروغ روضه بخوانیم ؛ شمر آبش داد
سنان رسید ولی با ادب جوابش داد
دروغ روضه بخوانیم ؛ دست و پا نزده
حسین فاطمه را تشنه لب صدا نزده
دروغ روضه بخوانیم ؛ سر بریده نشد
محاسنش به روی خاکها کشیده نشد
دروغ روضه بخوانیم ؛ سر جدا نشده
تنش سه روز روی خاکها رها نشده
دروغ روضه بخوانیم ؛ پیروهن دارد
که گفته است که عریان شده ؟ کفن دارد ..
جاءَ إلَيهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ و سِنانُ بنُ أنَسٍ وَالحُسَينُ عليه السلام بِآخِرِ رَمَقٍ يَلوكُ بِلِسانِهِ مِنَ العَطَشِ .
فَرَفَسَهُ شِمرٌ بِرِجلِهِ ، و قالَ :
يَابنَ أبي تُرابٍ ، ألَستَ تَزعُمُ أنَّ أباكَ عَلى حَوضِ النَّبِيِّ يَسقي مَن أحَبَّهُ ؟ فَاصبِر حَتّى تَأخُذَ الماءَ مِن يَدِهِ .
جَلَسَ عَلى صَدرِ الحُسَينِ عليه السلام ، و قَبَضَ عَلى لِحيَتِهِ ، و هَمَّ بِقَتلِه.
قالَ لَهُ : أتَقتُلُني ، أوَ لا تَعلَمُ مَن أنَا ؟ قالَ : أعرِفُكَ حَقَّ المَعرِفَةِ : اُمُّكُ فاطِمَةُ الزَّهراءُ ، و أبوكَ عَلِيٌّ المُرتَضى ، و جَدُّكَ مُحَمَّدٌ المُصطَفى ، و خَصمُكَ اللّه ُ العَلِيُّ الأَعلى ، و أقتُلُكَ و لا اُبالي.
فَضَرَبَهُ بِرِجلِهِ فَأَلقاهُ عَلى قَفاهُ ، ثُمَّ أخَذَ بِلِحيَتِهِ ثُمَّ جَعَلَ يَضرِبُ بِسَيفِهِ لَعَنَهُ اللّه ُ عَلى مَذبَحِ الحُسَينِ عليه السلام .
فَغَضِبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، ثُمَّ قالَ لِرَجُلٍ : اِنزِل أنتَ إلَى الحُسَينِ فَأَرِحهُ !
منابع:
الفتوح : ج ٥ ص ١١٨
شرح الأخبار : ج ٣ ص ١٦٤ ح ١٠٩٢
المناقب لابن شهرآشوب : ج ٤ ص ١١١
مقتل الحسين عليه السلام
خوارزمي : ج ٢ ص ٣٦
تذكرة الخواصّ : ص ٢٥٣
الملهوف : ص ١٧٤
🏴 حسینیهٔیکسرباز ؛
جاءَ إلَيهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ و سِنانُ بنُ أنَسٍ وَالحُسَينُ عليه السلام بِآخِرِ رَمَقٍ يَل
ترجمه :
شمر بن ذى الجوشن و سِنان بن اَنَس ، در آخرين لحظه هاى زندگى حسين عليه السلام كه ديگر رمقى نداشت و از تشنگى ، زبانش را مى چرخاند ، نزد حسين عليه السلام آمدند و شمر ، با پا به سينه او زد و گفت : اى پسر ابو تُراب ! آيا تو ادّعا نمى كنى كه پدرت بر حوض پيامبر ، ايستاده است و هر كه را دوست دارد ، سيراب مى كند ؟ پس شكيبايى كن تا اين كه آب را از دست او بگيرى !
شمر لعنه الله ، بر سينه حسين عليه السلام نشست و محاسنش را گرفت و تصميم به كُشتن او گرفت .
حسين عليه السلام به او فرمود :
«مرا مى كُشى ؟ آيا نمى دانى من كيستم ؟» . شمر لعنه الله گفت : تو را كاملاً مى شناسم . مادرت ، فاطمه زهرا و پدرت ، على مرتضى و جدّت ، محمّدِ مصطفى و پشتيبانت ، خداى بلندمرتبه والاست . تو را مى كُشم و هيچ باكى ندارم . سپس از روی سینه بلند شد با پايش ، ضربه اى به حسين عليه السلام زد و او را به پشت خوابانْد و محاسن او را گرفت سپس با شمشير بر گلوى حسين عليه السلام کشید و گلو را پاره کرد.
در این هنگام حسين عليه السلام شروع کرد دست و پا زدن و ...
عمر بن سعد ، خشمگين شد و به مردى گفت : فرود بيا و حسين را راحت كن و کسی نبود جز سنان بن انس لعنه الله.
🏴 حسینیهٔیکسرباز ؛
ترجمه : شمر بن ذى الجوشن و سِنان بن اَنَس ، در آخرين لحظه هاى زندگى حسين عليه السلام كه ديگر رمقى
"ذبح" یعنی گلو را بریدن و پاره کردن .
"حَز" دو معنا دارد:
الف. قطعه و لم یفصل : چیزی را قطع کنی ولی جدا نشود
ب. قطع کردن چیزی با ضربات متناوب و پشت سر هم ولی نامنظم
"جز" یعنی چیزی را یکدفعه- دفعتا- و یکباره از ریشه کندن.
🏴 حسینیهٔیکسرباز ؛
"ذبح" یعنی گلو را بریدن و پاره کردن . "حَز" دو معنا دارد: الف. قطعه و لم یفصل : چیزی را قطع کنی ولی
مرحله دوم جدا شدن سر :
نَزَلَ فَحَزَّ رَأسَهُ بَعدَ أن ذَبَحَهُ .
ضَرَبَهُ بِسَيفِهِ اثنَتَي عَشرَةَ ضَربَةً ،
ثُمَّ حَزَّ رَأسَهُ.
سنان لعنه الله از اسب پیاده شد و جلو رفت و عمل " حز " توسط او صورت گرفت پس از آنکه عمل " ذبح " توسط شمر صورت گرفته بود.
۱۲ ضربه پیاپی و نامنظم بر گردن حسين عليه السلام فرود آورد و سر را قطع کرد اما کامل جدا نشد - فقط به یک استخوان بند بود -
مرحله سوم جدا شدن سر:
فَنَزَلَ وجَزَّ رَأسَهُ
خولی لعنه الله از اسب بسرعت پیاده شد و عمل "جز" را انجام داد یعنی بسرعت سر را کند.
و اینگونه بود که سر جدا شد..
یه همچین ساعاتی هست که دارن آقای
ما رو به قتل میرسونن ...
فرقة بالسیوف ... فرقة بالخشب ...
🏴 حسینیهٔیکسرباز ؛
با نعل تازه حُرمت دیرینهای شکست ناحیهی مقدسهی سینهای شکست
رزازّی ، یعنی پوستِ برنج کندن ، وقتی
برنج را برداشت میکنند ، یک لایه ی تیره
و قهوه ای دارد ، برای اینکه آن لایه برداشته
شود ، روی آن را با آسیاب یا هر وسیله
دیگری میکوبند تا این لایه از آن جدا شده
و سفیدی برنج معلوم شود .
در کربلا ، سیدالشهدا را رزازّی کردند ،
آنقدر با اسب بر این بدن مطهر رفت و آمد
کردند که سفیدی استخوان های مولای
ما نمایان شد ...
ای تکه پاره و ای بی کفن ، حسین ..
تو این ساعات ، یه پسر بچه ی نونهال ،
به اسم عبدالله ابن حسن ، دستش رو
از دست عمه رها کرده و به سمت عمو
دوان دوان میره ...
والله لا افارقُ عَمي ...
خدا لعنت کنه اون شخصی که با ضربه
شمشیر ، دست عبدالله رو به پوست
آویزان کرد ...