eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
662 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
407 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
هفت و سيزده دقيقه21.pdf
618K
#کتاب #هفت_و_سیزده_دقیقه #فصل_دوم #قسمت بیست و یکم ❣سرباز کوچک 💕 🆔 @sarbazekoochak
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت: می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب. بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فكر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده. ۱۸۹-📚یادگاران، ج ۱۰ ،کتاب شهید مهدی زین الدین، ص ۱۱ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
مجموعه #صوتی #نیمه_پنهان_ماه حاوی فایل صوتی برگرفته و چکیده ای از سری کتاب‌های نیمه "پنهان ماه" که در رادیو سراسری تولید گردیده و از نواهای دفاع مقدس و نیز از اصوات خود شهدا در برخی آثار استفاده شده است که در کنار محتوای غنی آن زیبایی شنیدنش را دو چندان می کند. ❣سرباز کوچک 💕 eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
عبدالله میثمی.mp3
14.97M
✨" نیمه پنهان ماه "💫 #فصل سی ام روایتی از زندگی #شهید_روحانی_عبدالله_میثمی ❣سرباز کوچک 💕 🆔 @sarbazekoochak
#کتاب #هفت_و_سیزده_دقیقه ❣سرباز کوچک 💕 🆔 @sarbazekoochak
هفت و سيزده دقيقه22و23.pdf
767.6K
#کتاب #هفت_و_سیزده_دقیقه #فصل_دوم #قسمت بیست و دوم و بیست و سوم ❣سرباز کوچک 💕 🆔 @sarbazekoochak
اینجوری یلدا گرفتن که الان بتونیم یلدا بگیریم @sarbazekoochak
#یلداے_جبهه شب‌هاے طولانے فقط در #جبهه بود! وقتے از عملیات مےآمدند، و رفیقے را جا گذاشته بودند.. مگر صبح مےشد آن #شب؟؟ اصلاً عجیب #طولانے بود، آن #یلداے_فراق_یاران... @sarbazekoochak
💠خاطرات یک رزمنده از 💠 ، شب در کنار هم بودن است ولی در جبهه رزمندگان باهم روبروی دشمن جنگیدند، شبی که بود و بود. 💠💠💠💠💠💠💠 رزمنده ی دفاع مقدس از خاطرات : بود ، عدّه ای از بچّه ها به بانه رفته و برنگشته بودند ، چند نفر از بچّه ها که بعدها آمده و متأهّل بودند به مرخّصی رفته بودند. فرمانده هم نداشتیم! نیمۀ شب بود، درست ساعتِ دوازده یک از روی پایگاه ردّ و شد. از خواب پریدیم ، اسلحه را برداشتیم و به بیرون آمدیم و هر کسی یک جایی سنگر گرفت. من رو به روی سنگر خودمان به نگهبانی ایستادم که اگر دشمن قصدِ نفوذ داشت ببینم . سنگرِ ما مُشرف بر نصفِ روستا بود. تیربار از پایین درّه روی درخت کار می کرد تا بچّه ها حواسشان پَرت شود و مشغول آن دور دست باشند ، چند نفر از سمتِ دیگر در پیِ آن بودند سیم خاردار را قطع کنند و خودشان را به بالا بِکشانند . من که در این طرف بودم نمی دیدم ولی بچّه ها می گفتند : آن شب برادرت دلاوری از خود نشان داده ، فرماندهی کرده و بچّه ها را سامان داده ، تا همه جا در معرضِ دیدِ بچّه ها باشد . در بحبوحۀ درگیری تقی آمده می گوید : حسنی شهید شد ! یک تیر لبۀ گوشِ علی اصغر حسنی را گرفته بود . او می گفت : حسنی شهید شد ! من هرچه انگشتم را می خواهم تکان بدهم که ببینم اگر دشمن را دیدم می توانم ماشه را بچکانم ، می بینم نمی شود که نمی شود . انگشتم از سرما کِرِخ شده بود و تکان نمی خورد . تازه یادم آمد که باید وقتی اسلحه را برداشتم و بیرون آمدم دستکش ام را هم بر می داشتم ! پرویز یک نارنجک به سمتِ دو نفر که زیرِ سیم خاردار بودند پَرت کرده و موجبِ زخمی شدنِ آنها شده بود . یعنی ؛ دو نفر که مأموریّت اصلی داشته اند از کار افتاده بودند . همین موضوع مجروح شدن دو نفر از آنها و نزدیک شدنِ صبح و روشن شدنِ هوا موجب شد که فرماندۀ آنها یک تیر هوایی بزند و پایانِ عملیّات را به آنها خبر بدهد تا آنها صحنه را تَرک کنند .   فردا صبح که به پایینِ تپّه رفتیم . یک خشابِ خالی و وسیله ای دیگر که یادم نیست افتاده بود و ظاهراً مقداری خون هم روی برفها بود . از مرکزِ فرماندهی بانه می آمدند و بَه بَه و چَهچَه می کردند که بچّه ها با اینکه فرمانده نداشته اند و تعدادشان نصفِ نیروهای همیشه بوده خوب مقاومت کرده اند. @sarbazekoochak
4_5803186899266831406.mp3
6.2M
💠﷽💠 📖 دعاى فرج امام زمان(عج) إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ... 🔉باصدای استادفرهمند