هدایت شده از باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
✨یازهراسلام الله✨
دوباره مهمـــان داریم...
سلام مارا به ارباب ببکفن آقااباعبدالله الحسین علیه السلام برسانید🌹🖤
🔰 پیکر شهدای ناجا پس از زیارت مزار سردارشهید سلیمانی در گلزار شهدای کرمان ، برای تدفین به زادگاهشان(بم) بازگشتند .
پنج شنبه است؛
#یادشهــــدا_بـا_صلواتـــــــــ
اَللّھُــمَ صَّــلْ علٰـےمُحَمَّــدِﷺ وَآل مُحَمَّــدﷺ وَ؏َجْــل فَرَجَهُــم بحقّ زینب سلام الله🌹
🕊🕊🕊
🍃باران نرم نرمک به تن شهر میزند و جان درختان را جلا میدهد. گوش کن! چه عاشقانه در گوش مردم این شهر #نجوا میکند. میشنوی؟ پیغام آسمانیان را برایمان آورده. هر قطره اش دنیایی از حرف های ناگفته با خود دارد.
🍃اولین قطره ای که روی دستم میچکد پیکیست که خبر از #ابوخلیل آورده از اولین های هفت سال پیش. آن موقع که هیاهوی #سوریه گوش زمانه را کر کرده بود، کفتارها به گرد #حرم زوزه میکشیدند زمان غرش شیران #حیدری بود.
🍃اولین هایی که رفتند و صدای #لبیک_یازینب شان آهسته در این حوالی پیچید خبر پروازشان هم آهسته به گوش بعضی ها رسید. کوچ ابوخلیل نیز آهسته رخ داد، در #پاییز، آن زمان که صدای پای #آذر به گوش میرسید.
🍃قطره های دیگر خبر از شقایق های #آسمانی دیگر میآورند ولی من هنوز گوش سپردم به نوای همان قطره اول. بوی #یاس پیچیده در این حوالی، بوی #بهشت.
🍃قطره میخواهد آخرین گفته هایش را هم بر دلم حک کند که میگوید: تا #شهید نباشی شهید نمیشوی. دنباله اش هم مرا بیتی مینوشاند:
منزل وصل پس از رد شدن از #خویشتن است
وصل اگر میطلبی روی خودت پا بگذار.
🍃همه معادلاتم را همین یک بیت بهم میریزد کسی آهسته در گوش دلم نجوا میکند: #رسول رسول زمین...آقا رسول صدایمان را داری؟ اینجا زمینگیر شدیم کاری بکن، #تخریبچی میشنوی چه میگوییم؟
♡ #شهادتت_مبارک♡
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #رسول_خلیلی
📅تاریخ تولد : ۲۰ آذر ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۲
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🕊محل شهادت : حلب، سوریه
✨ #اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
نمازاول وقت
سیره شهدا
🌷 مقید به شرعیات و فرائض بود
هیچگاه ندیدم که #نماز اول وقتش ترک شود همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن نماز اول وقت تشویق و ترغیب میکرد
صدای اذان همیشه از تلفن همراهش پخش میشد...
#شهید_عباس_دانشگر به روایت پدر شهید
✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #سی_وچهار
✨فرشته مرگ
دیدم جوانی👉 مقابلم ایستاده ...
خوشرو ولی جدی ...
دستش رو روی مچ پام گذاشت ...
آرام دستش رو بالا میاورد ...
با هر لمس دستش، فشار شدیدی بر بدنم وارد می شد ...
#خروج روح رو از بدنم #حس می کردم ...
اوج فشار زمانی بود که دست روی #قلبم گذاشت ... هنوز الرحمن تمام نشده بود ... .
حاجی بهم ریخته بود ...
دکترها سعی می کردن احیام کنن ...
و من گوشه ای ایستاده بودم و فقط نگاه می کردم ... .👀🛌
وحشت و ترس از #شب_اول_قبر و مواجهه با اعمالم یک طرف ...
هنوز دلم از #آرزوی بر باد رفته ام می سوخت ... .
با حسرت به صورت خیس از اشکم نگاه می کردم ...
با سوز تمام گفتم:
_منو ببخشید آقای من. زندگی من کوتاه تر از لیاقتم بود ... .😭🙏
غرق در اندوهی بودم که قابل وصف نیست ...
#حسرت بود و #حسرت ... .
هنوز این جملات، ...
کامل از میان ذهنم عبور نکرده بود که دیوار #شکاف برداشت ...
#جوانی_غرق_نور✨ به سمتم میومد ...
خطاب به فرشته مرگ گفت:
_امر کردند؛ بماند ... .✋🛌
جمله تمام نشده ...
#بافشار و #ضرب_سنگینی از بالا توی بدنم پرت شدم ... .
_برگشت ... نفسش برگشت ...
توی چشم های نیمه بازم دکتر رو می دیدم که با خستگی، نفس نفس می زد و این جمله تکرار می کرد ...
_برگشت ... ضربان و نفسش برگشت ...
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
✨ #اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨
🌹کانال ؛
🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃
🆔@sardaredelha
─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #سی_وپنج
✨بالاخره مرخص شدم
هر روز که می گذشت حالم بهتر می شد ...
بدنم شیمی درمانی رو قبول کرده بود ... سخت بود اما دکتر از روند درمان خیلی راضی بود ... .😊🙏
چند هفته بعد از بیمارستان🏥 مرخص شدم ...
هنوز استراحت مطلق بودم و نمی تونستم درست روی پا بایستم ... .
منم از فرصت استفاده کردم و #دوباه درس خوندن رو شروع کردم ...
یه هفته بعد هم بلند شدم، رفتم سر کلاس ...
بچه ها زیر بغلم رو می گرفتن ...
لنگ می زدم ...😅
چند قدم که می رفتم می ایستادم ... نفس تازه می کردم و راه می افتادم ... .
کنار کلاس، روی موکت، پتو انداختم و دراز کشیدم ...
بچه ها خوب درس می دادن ولی درس استاد یه چیز دیگه بود ...
مخصوصا که لازم نبود با واسطه سوال کنم ...😎😅
حاجی که فهمید بدجور دعوام کرد ...😠☝️ گفت:
_حق نداری بری سر کلاس، میرم برمی گردم سر کلاس نبینمت ...😠
منم پتو رو بردم پشت در کلاس انداختم ... 😆در رو باز گذاشتم و از لای در سرک می کشیدم ... 😝
استاد هر بار چشمش به من می افتاد یا سوال می پرسیدم، بدجور خنده اش می گرفت ...😂😆
حاجی که برگشت با عصبانیت گفت:
_مگه من به تو نگفتم حق نداری بری سر کلاس؟ ... 😠
منم با خنده گفتم:
_من که اطاعت کردم. شما گفتی سر کلاس نه، نگفتی بیرون کلاسم نه....😅😁
از حرف من، همه خنده شون😁😂😃😄😆😀 گرفت ...
حاجی هم به زحمت خودش رو کنترل می کرد ...😬😂
از فردا هماهنگ کرد اساتید میومدن خوابگاه بهم درس می دادن ...😇
هر چند، منم توی اولین فرصت که تونستم بدون کمک راه برم، دوباره رفتم سر کلاس ...
دلم برای کتابخونه و بوی کتاب هاش تنگ شده بود ...☺️📚
پ.ن:
ان شاء الله از قسمت آینده، ادامه خاطرات ایشون در برگشت به کشورشون هست ...
التماس دعای مخصوص😊👌
✨✨⚔⚔⚔✨✨
از این قسمت به بعد وارد اصل ماجرا میشیم😍😊👌
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
✨ #اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨
🌹کانال ؛
🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃
🆔@sardaredelha
─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #سی_وشش
✨من سرباز کوچک توئم
بعد از دو سال #برگشتم کشورم ...
خدا چشم ها و گوش های همه رو بسته بود ...
نمی دونم چطور؟
ولی هیچ کس متوجه نبود من در عربستان نشده بود ... .
پدر و مادرم که بعد از دو سال من رو می دیدن، برام مهمانی بزرگی گرفتند و چند نفر از #علمای_وهابی رو هم دعوت کردن ... .
نور چشمی شده بودم ...☺️😅
دور من جمع می شدند و مدام برام بزرگداشت می گرفتند ...
من رو #قهرمان، #الگو و #رهبر فکری آینده جوانان کشورم می دونستند ...
نوجوانی که در 16 سالگی از همه چیز بریده بود ....
و کشورش رو در راه #خدا ترک کرده بود و حالا بعد از دو سال، #موقتا برگشته بود ... .
برای همین قرار شد برای اولین بار ....
و در برابر جوانانی هم سن و سال خودم، منبر برم ...👌
وارد مجلس که شدم، همه به احترام من بلند شدند ...
همه با تحسین و شوق به من نگاه می کردند و یک صدا الله اکبر می گفتند ...
سالن پر بود از جوانان و نوجوانان 15 سال به بالا ...👌✊✋
مبلغ وهابی حدود 40 ساله ای قبل از من به منبر رفت ...
چنان سخن می گفت که تمام جمع مسخ شده بودند ...
و چون علم دین نداشتند هیچ کس متوجه #تناقض ها و حرف های #غلطی که 👈به نام دین👉 می زد؛ نمی شد ...
خون خونم رو می خورد ...😠
کار به جایی رسید که روی منبر، شروع به #اهانت به حضرت علی و اهل بیت پیامبر کرد ...
دیگه طاقت نداشتم و نتوانستم آرامشم رو حفظ کنم ... .
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
✨ #اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨
🌹کانال ؛
🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃
🆔@sardaredelha
─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
هذا لیلُ الجمعه
و هو یومُ زيارتك
يا سيدنا العطشان💔
شب جمعه ست
شب زیارتیِ تو
ای مولای عطشان ما💔
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبداللهع✋🏻❤️