هدایت شده از {عُشاقـ الحُسِین؏}
واااااي كه چقدر اين شعر زيباست
لطفا كامل بخونين اگه گريه كردي و دلت شكست التماس دعا
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/
قبر من پر گشته بود از نار و دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/
کِی به ۱۱سظ! داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است/
فقط به عشق آقا امام حسین پخش کن یا علی مدد.
سلام 😭😭😭 امروز روز بدی بود 😭 امروز دوستام باهام قهر کردن الکی الکی نزدیک بود دستمو تو کلاس با ایینه شکسته بزنم خداروشکر چند تا از هم کلاسی هام جلو مو گرفتن نزاشتن 😭 امروز یکی از هم کلاسی هامو تا یک هفته اخراج کردن تفلک همش تقصیر این رفیقاش بود 😭😭😭😭 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
👇👇👇✌️
☹️چقدر بد
سلام لطفا رمان بزارید و اگه میشه بیاید https://eitaa.com/ehbfuh
👇👇👇✌️
حتما
چشم
https://eitaa.com/Shahidi_ba_Mazare_Khaki1396 ماهم تصمیم گرفتیم که امشب محفل داشته باشیم... ساعت ۲۲:۰۰ همگی آماده باشین ... اولین محفلی که در این کانال اجرا میشه... لطفا همه رو به این محفل دعوت کنین ... یاعلی! #فوور حضور همه خواهر و برادرا ا***امیه مخصوصا برادرا
👇👇👇✌️
محفل دوستان
سلام. خسته نباشید ممنون از کانال عالیتون.❤
👇👇👇✌️
سلام شمام خسته نباشید
ممنون از لطفتون 😻
https://eitaa.com/sarrbazz_313/5605..... سرتا پات نعلعهههههههههه چیکار مکنی؟🙂😂#دختسپاهی
👇👇👇✌️
-رمان رفیق بسیجی
#پارت _۱
☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️
☺️☺️
☺️
امیر رضا : محمدددد محمدد داش ممد 😫😫😫
محمد: جاان محمد 🙂
امیر رضا: فرمانده چکارت داشت واسه ماموریت بود؟🧐
محمد:میخاست زمان تعیین کنیم واسه جلسه
امیر رضا: جلسه؟ جلسه چی🧐
ماموریت گشت زنی نمیریم امشب؟
محمد: آره جلسه برای ماموریت 🙃
نه متاسفانه امروز نمیریم گشت
امیر رضا: ای بابا کی میریم
خب باشه 😕
محمد:زمان بگین من به فرمانده بگم راستی به علیرضا هم بگو
امیر رضا: باشه میگم فردا بعد جلسه خوبه؟
محمد:اره خوب میگم
----------
پ ن: سلام امدم با رمان🙂🙃
رمان رفیق بسیجی
#پارت _۲
☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️
☺️☺️
☺️
راوی:قرار بود بعد جلسه بریم گشت زنی
سید امیررضا:علیرضاااااااااااابریم دیگه دیر شد🙄
سید امیر رضا:آرمان توهم بیا
محمد:امیر رضاا
سید: جانم داداش😌
محمد:جانت بی بلا فرمانده زنگ زده بود میگفت اگه امکان داره زود بیاید
امیر رضا:واااای از دست اینا بریم ارماان،علیرضاا دیر شد😡😠😠
علیرضا:چخبرتونه اومددم خونه بودم داشتم یه دوش میگرفتم🤭
سید:من از دست این دق میکنم 😵💫
سید:به آقا پیداش شد دوش میگیری انقد دیر نکن 😑
علیرضا:آرمان کووو🤦
علیرضا:بچه ها دیر شد بریم الان هرچی بشه فرمانده از چش من میبینه
سید:بریم دیگه🚶♀
محمد: نترسین من به گردن میگیرم😶
سید:آرماان😩😩
سید:بریم بابا این نمیاد😰
سید:بریم علیرضا ماشین روشن کن😔
علیرضا:باش داداش
محمد:من باماشین سپاه اومدم زود سوارشید بریم🚙🚙
_____
پ. ن: ارامش طوفان نزدیک