تجربه من
۲۵ ساله بودم و سال آخر مقطع کارشناسی ارشد که ازدواج کردم . با همسرم قبل از ازدواج در مورد بسیاری از مسائل از جمله تحصیل ، کار و فرزندآوری صحبت کرده بودیم و به توافق رسیده بودیم . همسرم که خودشون هم فردی تحصیلکرده بودند ، با تحصیل و کار من تا جایی که به خانواده لطمه نخورد، موافقت کردند . از طرف دیگر همیشه میگفتند که ما یا بچه نمیاریم، یا پنج تا میاریم !
طبق توافقی که کردیم تا پایان دوره دکترای من به بچه فکر نکردیم . خصوصا که شرایط رشته من به نحوی بود که خیلی از اوقات صبح زود میرفتم آزمایشگاه و تا شب مشغول کار بودم . معمولا هر دو دیر وقت به خانه می آمدیم . البته من سعی میکردم که یک ساعتی زودتر از همسرم به خونه برسم تا بتونم خانه را کمی مرتب کنم و غذا درست کنم.
بعد از اتمام دوره دکترا بلافاصله در یکی از دانشگاه های دولتی شهر تهران به عنوان عضو هیئت علمی مشغول به کار شدم . یک سالی که از کارم گذشت با توکل بر خدا اقدام به بارداری کردیم. به این ترتیب هشت سال بعد از ازدواج فرزند اولمون به دنیا آمد. البته این نسخه ای نیست که بشود برای همه پیچید. به تاخیر انداختن بارداری ممکن است مانع تشخیص مشکلات باروری شود و زمان طلایی درمان از دست برود.
دخترم دو سه روزه بود که باید جواب داوری یک مقاله را می دادم ، در حالی که حتی نشستن برایم مشکل بود. شرایط کاری من به نحوی است که نمی توانم واقعا به مرخصی بروم. با وجود اینکه مرخصی زایمان داشتم، دو ماه پس از زایمان به سر کار برگشتم . در اتاقم در دانشگاه تختی را برای بچه گذاشتم و هر روز او را هم با خودم به سر کار می بردم. طبیعتا کار با بچه آن هم در یک محیط علمی راحت نبود . حتی بعضی از اساتید خانم اصلا علاقمند نبودند که این وجه از زندگی شخصی شان در دانشگاه نمود پیدا کند. اما با لطف خدا این دوران با تمام سختی ها و شیرینی هاش به خوبی گذشت. گاهی بچه رو با خودم به جلسه و یا کلاس درس می بردم و او همان طور در آغوشم به خواب می رفت. گاهی هم او را به دانشجوها می سپردم تا کارم تمام شود.
یازده ماه به این منوال گذشت که تصمیم گرفتم دخترم را به مهد دانشگاه ببرم. تجربه مهد، تجربه تلخی بود. جدا شدن از من برای دخترم خیلی سخت بود، ضمن اینکه دایم مریض می شد. بالاخره بعد از حدود شش ماه، از بردن او به مهد منصرف شدم و مسئولیت نگهداری اش را به مادر و مادر همسرم سپردم.
دخترم دو ساله بود که مجددا باردار شدم. ماه های آخر بارداری را کمتر سر کار رفتم و کارهای دانشگاه را بیشتر در منزل انجام می دادم و از این فرصت استفاده کردم تا مجددا خودم از دخترم مراقبت کنم. چند ماه پس از تولد فرزند دومم، همه گیری کرونا پیش آمد و کارها و کلاس های ما هم به حالت مجازی درآمد. این فرصت، فرصت خیلی خوبی بود تا بتوانم در کنار بچه ها باشم و در منزل به امور دانشگاه برسم.
باز هم پس از دو سالگی فرزند دومم لطف خدا شامل حالمون شد و فرزند سومم را باردار شدم. بارداری با وجود دو فرزند کوچک، در شرایط کرونا که از هیچکس حتی اقوام نزدیک هم نمی توانیم کمک بگیریم، راحت نیست. این در حالی است که همچنان باید به فعالیت های آموزشی و پژوهشی خودم هم ادامه دهم. به ویژه که دانشگاه ما یکی از دانشگاههای خوب سطح کشور هست و به هیچ عنوان کم کاری را از کسی نمی پذیرند.
لطف خدا و حمایت های همسرم باعث شد که بتوانم تا حدی مشکلات را پشت سر بگذارم و انشالله اگر خدا قسمت کند، به فکر بچه چهارم هم هستیم.
این مطلب را نوشتم که بگویم می توان همزمان با کار و تحصیل، بچه داری و خانه داری هم کرد. گرچه احتمالا ایجاد تعادل بین کار و زندگی، مشکل است و همه کارها هم به صورت ایده آل انجام نمی شود، اما با توکل به خدا، سخت کوشی و کم کردن توقعات امکان پذیر است. حمایت همسر، اطرافیان و مسئولین در محیط کار در این زمینه خیلی مهم است.
#سقط_جنین
#ناجی_شو
#سقط_جنین_قتل_نفس_است
╔═════════🕊👼🕊══╗
https://eitaa.com/joinchat/538247342Cf929544686
╚══🕊👼🕊═════════╝
تجربه من
📌بارداری ناخواسته
سلام مرسی بابت مطالب جذاب کانال
ان شاالله خدا مادر بزرگوارتون رو بیامرزه
ما سه تا خواهریم. وقتی مادرم خواهر سومیم رو باردار شد بخاطر ناخواسته بودنش روحیه ش خیلی بد بود بعد از اینکه سونوی اول رو هم رفت و دکتر گفت احتمال داره که بچه مشکل ذهنی یا جسمی داشته باشه روحیه ش بدترم شد جوری که کل روز گریه میکرد و میگفت این بچه رو باید سقط کنیم پدرم خیلی مذهبیه ولی انقد اوضاع روحی مادرم داغون بود که آخرش قبول کرد سقطش کنن. یادمه که یه دکتر آوردن خونه و اولین داروی سقط رو به مادرم تزریق کرد
فرداش خاله م گفت یه دکتر خیلی خوب پیدا کرده و مامانمو به زور برد پیشش و جالب بود که دکتر خیلی تعجب کرد که چرا گفتن این بچه مشکل داره درصورتی که سالم سالمه. بعد از اون مادرم خیلی پشیمون شد و همش درحال دعا بود که بچه طوریش نشه.
خدارو هزاربارشکر باوجود داروی سقط خدا خواست خواهرم بمونه و الان بشه شیرین ترین عضو خونواده😍
ان شاالله هرکس بچه میخواد دامنش هرچه زودتر سبز بشه❤️
#ناجی_شو
#فرزند_آوری
#سقط_جنین_قتل_نفس_است
╔═════════🕊👼🕊══╗
https://eitaa.com/joinchat/538247342Cf929544686
╚══🕊👼🕊═════════╝
چه ایده قشنگگگی😍
کی میخواد بچش جزء 313 نفر باشه؟
😍🤩😍🌺
ان شاالله هرکس بچه میخواد دامنش هرچه زودتر سبز بشه😍
#ناجی_شو
#فرزند_آوری
#سقط_جنین_قتل_نفس_است
╔═════════🕊👼🕊══╗
https://eitaa.com/joinchat/538247342Cf929544686
╚══🕊👼🕊═════════╝
📌تجربه من
✅قسمت اول
سال ۷۹ یکسال زودتر از سنم همزمان وارد دانشگاه و حوزه شدم. دانشگاه حضوری و حوزه غیر حضوری...
بخاطر شرایط عالی خانوادگی، خیلی خواستگار داشتم. اکثرا در شرایط عالی که انتخاب رو سخت کرده بود. یکی از خواستگارها چند سال بود میومد و اتفاقا من اوایل بین اون همه هیچ توجهی به ایشون نداشتم ولی پدرم خیلی قبولشون داشت. تا اینکه بعد از کلی ماجرا قبول کردم بیان خواستگاری تو حرفهایی که زدیم ایشون با تمام شروط من از جمله ادامه تحصیل و اشتغال و ... موافقت کردن و فقط برای من دو شرط گذاشتن اول احترام به خانواده شون و دوم تک فرزندی اونم بعد از ده سال.
منم دیدم دور از ادبه که حالا که ایشون تمام شرایط من رو پذیرفتن من شرایط ایشون رو قبول نکنم و البته اون موقع از میزان لذت بچه و علاقه خودم کاملا بی خبر بودم و نمیدونستم چه چیز سختی از من میخوان...
وقتی به دوستان شرط ازدواج ایشون رو می گفتم، باور نمیکردن. می گفتن مگه طلبه ای هم داریم که بچه زیاد دوست نداشته باشه.
قرار شد سه سال عقد بمونیم تا دوره لیسانس من تموم بشه که این سال با تمام خاطرات شیرین لذت بخشش با یه خاطره تلخ تموم شد. که لذت تمام اون شیرینی ها رو گرفت و اونم بارداری ناخواسته و سقط خود خواسته که بلایی خانمان سوز شد به روح و جسم من، پیش خودم گفتم اگه قراره یه بچه داشته باشم باید تو بهترین شرایط باشه نه با متلک شروع بشه و... (هنوز هم خانواده های ما از این جریان بی اطلاعند)
با درد بسیار روح و جسم، سقط کردم و چند ماه بعد، کمی زودتر از قرار قبلی، عروسی کردیم و وارد زندگی شدیم لیسانسم تموم شد. کمی از سطح دو مونده بود که دیگه حضوری کرده بودم که زودتر تموم بشه ولی با دیدن اطرافیان که قبل و بعد ما ازدواج کرده بودن و حالا بچه داشتن، احساس نیاز کردم. خیلی زودتر از ده سال کم آورده بودم، یعنی دوسال بعد ازدواج و چهار سال و نیم بعد آشنایی. همسرم با گریه های من راضی شد البته یه مشکلی که باعث عذاب روحیم بود که فکر می کردم سقط قبلی من با وجود توبه عواقب داره و شاید من راحت بچه دار نشم.
هردوتامون خیلی دوست داشتیم بچه مون دختر باشه، من بیشتر به خاطر اینکه از تبعیض بین دختر و پسر در جامعه خیلی رنج می بردم، دوست داشتم خدا بهم یه دختر بده تا به همه نشون بدم چطور باید با یه دختر برخورد کنن که مایه افتخارشون بشه. همسرم همچنان روی تک فرزندی مُصر بود.
تو بارداری مشکل برام پیش اومد دکترا گفتن بچه نمیمونه. حتی نامه دادن برم سقط کنم ولی من یه گناه رو دوبار مرتکب نمی شدم هنوز عذاب وجدان قبلی همراهم بود و هست... گفتن شاید خودت هم زنده نمونی ولی مرغ من یه پا داشت، خیلی اذیت شدم تپش قلب فشار ۶ و خونریزیهای مکرر و ... آخرش هم ۸ ماهه دنیا اومد، گفتن نمی مونه ولی موند و شد همه زندگی ما و مایه تکمیل خوشبختی مون
تابستون ۸۵ دنیا اومد برخلاف انتظارمون پسر بود ولی عاشقش شدیم سه روزه بود که بدون هیچ پولی واسه خونه دار شدن اقدام کردیم و دو ساله بود که بخاطر پسرم یکی از دوستان تو خرید ماشین ما رو کمک کرد. از دو ماهگی رفت مهد تا من بتونم به درس و اشتغالم برسم. نویسنده و پژوهشگر بودم و سرم به شدت شلوغ...
پسرم از همه جهت عالی بود نه بیخوابی نه دل درد و نه اذیت دندان و ... خلاصه نفهمیدیم چطور بزرگ شد و شاید بگم لذت بزرگ شدنش رو کامل درک نکردم زودتر از همه هم سنها راه افتاد، حرف زد با اینکه ۸ ماهه دنیا اومد، ضعیف نبود بلکه از نظر رشد فکری و حرکتی خیلی جلو بود. همه میگفتن خوش به حالت تو بچه نیاوردی، معجزه کردی...
در کنار اشتغال و خونه داری و بچه تحصیلم رو هم ادامه دادم. دوتا لیسانس و دوتا ارشد شد ثمره اش، پسرم بزرگ شد، تدریس به کارهای قبلی اضافه شد ولی باز احساس نیاز به داشتن بچه دوباره از من اصرار ولی این بار از همسرم انکار تا اینکه پسرم هم با من همراه شد و به پدرش گله کرد از تنهایی با وجود امکانات زیادی که در اختیار داشت اعم از اتاق جدا و لب تاب و تبلت و دوچرخه و...
کم کم همسرم نرم شد ولی انگار تقدیر جور دیگه رقم خورده بود ماه اول گذشت و ماههای بعد ولی خبری نبود برای من که دفعه اول همون اولین اقدام باردار شده بودم، همون ماه اول نگرانی شروع شد ولی همسرم نه. بعد چند ماه اصرار کردن اجازه داد برم دکتر تو آزمایشات اولیه هیچکدوم مشکلی نداشتیم.
سال ۹۴ دکتر گفت برید مرکز ناباروری خیلی برام عجیب بود آخه ما که دفعه اول خیلی راحت بچه دار شده بودیم یادمه همه میگفتن اگه قصد داری دومی رو بیاری زودتر بیار دیر بشه بچه دار نمیشی، باور نمیکردم ولی شد. مرکز ناباروری گفتن ناباروری ثانویه، هم خودم به صورت ژنتیک داشتم یائسگی زودرس دچار می شدم و هم همسرم مشکل داشت.
👈 ادامه دارد...
#ناجی_شو
#فرزند_آوری
#سقط_جنین_قتل_نفس_است
╔═════════🕊👼🕊══╗
https://eitaa.com/joinchat/538247342Cf929544686
با این درآمد کم و مخارج بالا...
آدم می ترسه نتونه بچه رو خوب تامین کنه...
#ناجی_شو
#فرزند_آوری
#سقط_جنین_قتل_نفس_است
╔═════════🕊👼🕊══╗
https://eitaa.com/joinchat/538247342Cf929544686
╚══🕊👼🕊═════════╝
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 جوانه شو 🌱
و چه زیباست لذتهایی که خدا بی منت به ما هدیه می دهد...
مثل خنده های عمیق تو ...👶
که فارغ از هیاهوی دنیا،شادی را خالصانه به من هدیه می دهد
فرزندم پدر بودنم را مدیون تو هستم 👨👧👦
چه حس زیبایی دارد آن اقتداری که با هر بار بابا گفتن تو وجودم را فرا میگیرد
همین قدر ساده ...
همین قدر عمیق ...
همین قدر بی ریا ...
تبارک الله احسن الخالقین♥️
#ناجی_شو
#فرزند_آوری
#سقط_جنین_قتل_نفس_است
╔═════════🕊👼🕊══╗
https://eitaa.com/joinchat/538247342Cf929544686
╚══🕊👼🕊═════════╝
دل بند💚🌱
به خاطره تو هم که شده
همیشه سبز می مانم
به خاطره تو هم که شده تمام روزهای بعد از این را
مهربانتر خواهم شد
دلم میخواهد زودتر بزرگ شوی
زودتر برایم با زبان کودکانه ات قصه بخوانی
بهانه بگیری و من کلافه شوم
بریزی....بپاشی....و من حرصهایم را سر بیخیالی خالی کنم
قندیلکم...❤️
دنیا با تو زیباتر و پر نورتر شده است.
#ناجی_شو
#فرزند_آوری
#سقط_جنین_قتل_نفس_است
╔═════════🕊👼🕊══╗
https://eitaa.com/joinchat/538247342Cf929544686
╚══🕊👼🕊═════════╝
استاد مومنی 1_982481050.mp3
زمان:
حجم:
1.78M
📝انفاق های امام حسن مجتبی علیه السلام
(آنهایی که اولاد صالح می خواهند توسل به امام حسن مجتبی علیه السلام کنند)
🎤استاد_مومنی
🕌 حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
#ناجی_شو
#فرزند_آوری
#سقط_جنین_قتل_نفس_است
╔═════════🕊👼🕊══╗
https://eitaa.com/joinchat/538247342Cf929544686
╚══🕊👼🕊═════════╝
ایرانصداتوکل و اعتماد به خدا-mc-mc.mp3
زمان:
حجم:
6.9M
┄┄┅═✧❁🎙❁✧═┅┄┄
با این شرایط اقتصادی و معیشتی چرا باید فرزنددار بشم؟!🤔
🎙#استاد_جوشقانیان
#سقط_جنین
#ناجی_شو
#سقط_جنین_قتل_نفس_است
╔═════════🕊👼🕊══╗
https://eitaa.com/joinchat/538247342Cf929544686
╚══🕊👼🕊═════════╝
"پویش نجات فرشــ👼ـته ها"
📌تجربه من ✅قسمت اول سال ۷۹ یکسال زودتر از سنم همزمان وارد دانشگاه و حوزه شدم. دانشگاه حضوری و حو
📌تجربه من
✅قسمت دوم
انگار تازه داشتیم تاوان گناهمون رو پس میدادیم. دعا و راز و نیاز تنها چاره بود باور کردنی نبود مایی که دفعه قبل خیلی راحت بچه دار شده بودیم، رفتم آی یو آی دوبار... آی یو آی ناموفق و یه میکرو ناموفق و ناامیدی کامل من...
رفتم طب سنتی پیش دکتری حاذق که اتفاقا ماما هم بود و ایشون هم گفتن برو دنبال تخمک اهدایی چیزی که هرگز خودم و همسرم نمیخواستیم. دست به دامن همسرم شدم ما که وضع مالی خوبی داریم، بریم یه دختر بیاریم بزرگ کنیم. مشکل محرمیت رو هم با شیر دادن اطرافیان حل میکردیم ولی قبول نکردن...
یه مدت بی خیال شدم ولی دیدن بچه کوچیک دوباره حسرت رو به یادم میاورد. دوباره دعا...
همسرم دکتر رفتن مجدد رو قدغن کرده بود. تو همین اوضاع پسرم دچار بیماری شد. دکترا قطع امید کردن، گفتن بیماری مادرزاد لاعلاج یه تومور سرطانی نادر و اینکه نهایتا تا چند ماه دیگه فوت میکنه و ما حق نداریم دوباره بچه دار بشم. چون اگه دختر بشه حتما بیماری رو به بچه اش منتقل میکنه. داشتم دیوانه میشدم یه ماه کارم گریه بود ... تا اینکه گفتن تشخیص اشتباه بود و یه تومور خوش خیمه که با چند تا عمل و لیزر رفع شد البته من میگم معجزه ولی دکتر میگن اشتباه پزشکی چون هفته ای که قرار بود جواب نهایی رو بدن سه روزه بردیمش کربلا...
پسرم خیلی با عمل و لیزر اذیت شد ولی بخاطر اینکه بهش قول دادم اگه طاقت بیاره، براش همبازی میاریم. طاقت آورد و با انیگزه تمام مراحل درمان رو طی کرد.
تو کربلا به خدا گفتم من مادرم، جلوی بچه م منو شرمنده نکن، بدقول نشم و با کلی نذر و نیاز برگشتیم.
همسرم بعد بیماری پسرم متحول شده بود و قبول کرد. دوباره آماده شدم برای میکرو... شب انتقال جنین، همسرم رفت مشهد، ماموریت داشت میگفت دلم روشنه این یه نشونه است.
بعدا گفت شب تا صبح رو تو حرم دعا کرده صبح با دوستم رفتم واسه انتقال ۲۴ ماه رمضان بود. یکی از بهترین وقتها چون آدم بعد دعای شبهای قدر سبک شده و روح سبکی داره، دوهفته بعد آزمایش بود. روز دوازدهم طاقت نیاوردم بی بی چک گذاشتم منفی بود. نصف شب بود تا صبح گریه کردم، شاید بدترین حال ممکن رو داشتم گله گذاری به خدا... هرچی حرز همراهم بود کندم.
صبح روز بعد فقط یه جرقه به ذهنم رسید. دوستان سیدم رو پیدا کردم ۴۰ تا شدن خواهش کردم اونا برام دعا کنن ولی کلا منصرف شدم حتی قرار شد نرم آزمایش بدم شب ۱۳ دچار دندان درد وحشتناکی شدم رفتم دکتر آمپول زد. پرسید بارداری گفتم نه... همسرم پرسید چطور؟ گفت باید فردا آمپول بزنه اما اگه باردار باشه بچه معلول میشه صبح با اصرار همسرم رفتم مرکز ناباروری و آزمایش دادم. ظهر در کمال ناامیدی زنگ زدم برای جواب وقتی گفتن مثبته چنان جیغ کشیدم که بقیه حرف رو نفهمیدم و آزمایش مجدد بارداری و سونو گرافی مشخص شد. سه قلو باردارم که یه قل قلبش تشکیل نشد و قل دوم که پسر بود بدلیل شرایط روحی بد ماه چهارم از بین رفت و فقط موند دخترم که روز مادر خدا به ما هدیه داد. شد مایه آرامش ما حالا بماند که چه حرفهایی رو تو بارداری تحمل کردم که سر پیری و معرکه پیری و زنگوله پای تابوت و... و جالب اینکه دخترم با وجود شرایط خاص بارداری از نظر هوش و ذکاوت از برادرش بالاتره و همه رو متعجب کرده الان یه سال و نیمه است از پوشک گرفته شده و شعر میخونه خودش لباساشو عوض میکنه و....
سال قبل در حالیکه دکتر گفته بود من دارم یائسه میشم ناخواسته باردار شدم ولی در ماه سوم قلبش ایستاد. حالا انگیزه مجدد پیدا کردم در آستانه چهل سالگی آرزو دارم خدا دوتا بچه سالم و صالح و زیبا و باهوش مثل دوتا اولی بهمون بده الان پسرم مدرسه جهشی درس خوند و طلبه است و خدا رو شکر درسش خوبه...
من و همسرم سالهای زیادی رو بخاطر خودخواهی سوزوندیم. موقع ازدواج بچه هام ازشون میخوام اشتباه ما رو نکنن و پشتشون میمونم و تا آخرین توان از بچه هاشون نگه داری میکنم تا اونا بچه رو مانع پیشرفت ندونن شاید اگر خانواده من پیشم بود....شاید ...شاید بچه اول من الان زنده و دانشجو بود و هزاران شاید و افسوس دیگه که فایده ای نداره
تمام زندگی و تجربه های من عبرت هستش ...
فقط از خدا میخوام اولا نسل بچه شیعه اینقدر زیاد بشه که در عالم فراگیر بشه و همه سربازای خوبی واسه امام زمانمون تربیت کنیم.
همونطور که من مطالب شما رو میخونم و براتون دعا میکنم. خواهش میکنم شما هم با دعاتون منو برای رسیدن به آرزوهام کمک کنید.
#سقط_جنین
#ناجی_شو
#سقط_جنین_قتل_نفس_است
╔═════════🕊👼🕊══╗
https://eitaa.com/joinchat/538247342Cf929544686
╚══🕊👼🕊═════════╝
👼💚سرمایه های زندگی
فرزندان، نشاط امروز، آسایش فردا
#سقط_جنین
#ناجی_شو
#سقط_جنین_قتل_نفس_است
╔═════════🕊👼🕊══╗
https://eitaa.com/joinchat/538247342Cf929544686
╚══🕊👼🕊═════════╝
❤️👩🍼🌱
#دل_بند
کلافه از جیغهای حسنا،مینشینم وسط پذیرایی و میگذارمش روی پایم.
چشمهایش خواب دارد و خوابیدن را بلد نیست هنوز...
علیجانم غرق بازیست
_علی آروم،حسنا داره میخوابه
آرام میآید کنارم مینشیند:
_مامان هر وقت خسته شدی سرت رو بزار رو شونم.
#سقط_جنین
#ناجی_شو
#سقط_جنین_قتل_نفس_است
╔═════════🕊👼🕊══╗
https://eitaa.com/joinchat/538247342Cf929544686
╚══🕊👼🕊═════════╝