#خاطره نوشت کریم دوستی آزاده ورزمنده پیشکسوت
🔹یه خاطره اینکه میگم؛ گر نگهدار من ان است که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
چون خدا می خواست من نمیرم یا اینکه لیاقت شهید شدن را نداشتم خدا میدونه .توی جبهه بلند می شدم ایستا ده رگبار می زدم به راحتی توی ان بارش گوله راه می رفتم الان دوستان حی و زنده شاهد هستند انها می خوابیدن سینه خیز مهمات جابجا می کردند فرمانده می گفت بخواب ولی من نشسته تند تند آ ر پی جی را می اوردم می دادم ایرج مهری می زد خودم نارنجک انداز بودم وبا کلاش هم عراقیها را به رگبار می بستم ترسی نداشتم
♦️در اسارت همیشه من با حاج غضنفر حمید پور در #موصل باهم می گشتیم . روزی یکبار نان ساندویچی که داخلش کلا خمیر بود بهش می گفتند (ثامن )بما می دادند آنهم چطوری ؟!
سربازان عراقی کابل برقی تو دست داشتند تونل درست می کردن به متراژ ۱۰۰متر باید همه بدون استثنا از تونل رد می شدند تا نون بر می داشتند بخاطر یه نان ۵۰۰تا باید کابل می خوردی . فرمانده هان بیشتر از شهرستان اصفهان داوطلب می شدند انها جلوتر بروند از وسط فرار کنند تا توجه عراقیها جلب انها بشودوما کوچکترها به راحتی نان بررداریم . یاد آوری می گردد که دستور بود هرروز باید اسرا را انقدرمی زدنندهرکی ضعیفتر بود از لحاظ جسمی تا شهید می شد روز دوزادهم اسارتمان بود که ۱۲تا شهید داده بودیم افسر که داخل می شد همه ما می بایست بدون کوچکترین حرکتی بلند می شدیم می ایستادیم و سر به پایین می داختیم افسر می امد اگر می دید کسی بلند نشده یا بد ایستاده یا تکان می خورد یه سیلی می زد دیگه کارنداشت سربازان بعثی انقدر از سرش می زدند تا شهید می شد
آن روز من از ترس کتک نرفتم نان بردارم گفتم به جهنم فرض می کنم روزه هستم خمیر نان دیروزی ام را گذاشته بودم روی پنجره خشک شده بود ان را برداشتم بخورم
نگو افسره وارد میشه از ترس ایشان حاج غضنفر حمید پور نمی تونه به من بگه
یکدفعه دیدم نزدیک ۲۰۰۰ نفر همه بلند شدند غیر من . افسر امد پیش ما فهمیدم که امروز نوبت من بود شهید بشوم .
گفت بلند شو بلند شدم کسی بچها هم جرئت نمی کرد حتی با گوشه چشمش نگاهم کند
افسر بعثی
دست اش را بلند کرد که سیلی اول را بزند بعد سربازا بریزند منو بکشند .یهو ظرف چند ثانیه برای اولین بار رحمش امد
آمد نزد گفت .بشین .
وقتی رفت همگی رفتیم آسایشگاه شده بودم امام زاده همه می امدند منو زیارت می کردند؛
🖌این خاطره شنیدنی
امروز پنجشبه خرداد 1402
دقیقا به قلم
خود آزاده سر افراز
حاج کریم دوستی همان
آزاده 14ساله
نوشته شده
#خاطرات_آزادگان
#دفاع_مقدس
@seYed_Ekhlas🇮🇷
#تکریت_اردوگاه 11
خاطره کوتاه
#ما هم تحلیل داشتیم
بچهها در ایام اسارت همیشه پیگیر اخبار بودند و در مورد موضوعات سیاسی حتی اگر ارتباطی به آزادی اسرا نداشت تحلیل داشتند. یکی از بچهها در آسایشگاه ۱ پیگیر این بود که چرا وقتی خودمختاری فلسطین اعلام شد همه کشورها تایید کردند و تبریک گفتند ولی ایران تائید نکرد و دنبال این بود که بفهمه دلیل اصلی ایران برای اینکار چی بود.
ما در آسایشگاه پنج یک تحلیلگر سیاسی فعالی داشتیم به نام حسین حاجی ابراهیمی (حسین گرگانی) بعد از حمله منافقین به اسلام آباد و اون عملیات کذایی دروغ جاویدانشون که مرتب در یکی دو روز اول از برنامه تلویزیونی شون پخش میشد حسین گرگانی اول کار گفت یکی دو روز صبر کنید و اخبار رو پیگیری کنیم ببینیم چی میشه! اگه بیشتر از سه چهار روز ادامه داشت که یه خبری هست وگرنه هر چی که اینا میگن شما وارونه شو درست بدونید که همین جور هم شد و بعد از روز سوم از شدت خبرهاشون کاسته شد و حسین آقا هم گفت بچهها تو منطقه دمار از روزگارشون درآوردند و بعدها متوجه شدیم که ایران عملیات مرصاد رو انجام داده و ....
♦️در ماجرای مرگ عدنان خیرالله وقتی که تلویزیون عراق خبر سقوط هلی کوپتر و مرگ عدنان خیرالله رو اعلام کرد
🔹 حسین آقا نظرش این بود که کار صدامه. دلیلش رو هم محبوبیت روز افزون عدنان خیرالله در بین سربازان و ارتشیان عراقی و ترس صدام از روند رو به رشد این محبوبیت میدونست.
آزاده تکریت ۱۱
#خاطرات_آزادگان
#خاطرات_کوتاه
@seYed_Ekhlas🇮🇷