eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
9.1هزار ویدیو
139 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ممنون میشم برای پدر بزرگم نماز وحشت بخونید سید یونس فرزند سید محمد ♥♥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری ✍️سخنرانی حاج آقا قرائتی 💠موضوع: عاقبت خودنمایی در خیابان #پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 📌 مبارزه با انحرافات 🌄 شرایط آخرالزمان شرایط خاصی است. صاحبان زر و زور و تزویر با تحمیل نظرات و افکار باطل خود در دین و حاکم کردن هواهای نفسانی و ایجاد بدعت‌ها، چهرهٔ دین را خراب کرده و چهرهٔ حقیقت را با حجابِ هوا و هوس و با کمک شیطان پوشانده‌اند به‌طوری که به فرمودهٔ امام‌صادق: «ديدى كه دست در قرآن بردند و چيزهایى كه در آن نبوده داخل آن نمودند، آنگاه از روى هواى نفس آن را توجيه كردند».*۱ 🔆 امام زمان در چنین شرایطی ظهور می‌کنند و جهان را از جهل و سلطهٔ شیاطین نجات می‌دهند و اینجاست که مسئولیت پیچیده و دشوارِ مبارزه با انحرافات شروع می‌شود. 🔹 اگر می‌خواهیم یار حضرت باشیم، باید یاد بگیریم که تا پای جان باید از ایشان دفاع کنیم و با افشای جریانات فکری منحرف و با پاسخ‌های منطقی و مستدل به شبهات مردم و بیان درست آموزه‌های دینی، باعث رسوایی سردمداران جریانات فکری منحرف و فِرَقِ ضالّه شویم. 👈 این مبارزه و تلاش ادامه دارد تا روزی که هیچ بدعتی در میان مردم نمانَد زیرا حضرت هیچ بدعتی را وانمی‌گذارد مگر اینکه از ریشه برکَند و از هیچ سنتی (نیکو) نمی‌‌گذرد مگر اینکه آن را بر پا خواهد فرمود.*۲ 📚 ۱. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۵۶ ۲. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۳۹
﷽🌿 مطݪع تحـقق وعدھ آخࢪالزّمانے ظھوࢪ اسـت و من و تو دقیقا دࢪ این نقطھ ایسـتادھ ایم ڪھ با ݪطف و ائمھ نقشے بࢪ گࢪدنمان نھادھ شـدھ اسـت.... ❦اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج❦ ᑫ🌟ــــ.
﷽🌿 اگر ݜہࢪ سقوط کرد آن را پس ݦێ‌ڱێࢪێݦ مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند....🌈🦋 ❦اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج❦ ᑫ🌟ــــ.•°•.
•🌸☁️• خوش به حال اونایی که 《فی الارضِ مجهولون و فی السماءِ معروفون...》 هستند . . . ؟! :)🌱 °•|💛🌟
💌 یک روز دیدم علی با محمدرضا دعوا می کند. محمدرضا، علی را تهدید کرد و گفت: اگر کوتاه نیایی به بابا می گویم در مدرسه چکار می کنی!  من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خود نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم.  مدتی بعد محمد را کنار کشیدم و گفتم: بابا، علیرضا در مدرسه چکار می کند؟! محمد گفت: بابا نمی دانی با پول توجیبی که بهش می دهی چه می کند؟ من ترسم بیشتر شد و حسابی مضطرب شدم، خوب بابا بگو با آن پول چه می کند؟! جواب داد: دفتر و مداد می خرد و می دهد به بچه هایی که خانواده شان فقیر هستند. روای: پدر شهید
فرمانده گردان412 فاطمه الزهرا(س) بودم... برادرم علی هم فرمانده گروهان ویژه گردان 422 که حاج احمد امینی تشکیل داده بود، شد... ما برای عملیات بدر آماده شدیم. قبل از عملیات جلسه‌ای با حضور آقای حسین علایی فرمانده قرارگاه نوح برگزار شد. در این جلسه فرمانده لشکرهایی که قرار بود در عملیات حضور داشته باشند شرکت داشتند و هر لشکر دو فرمانده گردان خط‌شکن و هر گردان فرمانده گروهان ویژه‌اش همراهش بود تا بیایند و درباره محور خود توضیح دهند... حاج قاسم محور عملیاتی را توضیح داد و حاج رضا عباس‌زاده و حاج احمد امینی هم توصیحات لازم را دادند. من هم بلند شدم و ضمن معرفی خودم و مسئولیتم توضیحاتی را دادم و سئوالاتی را هم که آقای علایی می‌پرسید جواب دادم. بعد از من علی برادرم بلند شد و خودش را معرفی کرد. آقای علایی پرسید: شما با محمد میرزایی چه کاره هستید؟ علی گفت: ما برادریم. آقای علایی هم به حاج قاسم گفت: شما دو تا برادر را گذاشتید فرمانده گروهان ویژه و فکر نکردید که اگر یکی از برادرها در حین عملیات، اسیر یا شهید شود در روحیه آن یکی برادر تاثیر می‌گذارد و نمی‌تواند مأموریتش را درست انجام دهد؟! هنور حرف آقای علایی تمام نشده که علی، برادرم گفت: ما مثل شما ستادی‌ها نیستیم. ما می‌رویم جلو، برادرم شهید بشه، مگر من برای برادرم آمدم جبهه؟! همه زدند زیر خنده. آقای علایی هم رو به حاج قاسم گفت: حرف حقی بود. ما ستادی هستیم و او درست می‌گوید. سردار شهید علی میرزای در عملیات والفجر8 به شهادت رسید. راوی:برادر شهید
‍ 🌹🌹 پدر بزرگوار شهید می‌گفت: وقتی خبر شهادتش را آوردند، در آن چند شب اخیر، خیلی دلم گرفته بود. یک شب خیلی منتظر شدم، یعنی دیگر نمی‌آید؟ بعد می‌گفت: خدا شاهد است، یک‌دفعه‌ چشم‌هایم را باز کردم و دیدم که توی اتاق است! لبخند می‌زد. و من بیدار بودم! او ‌گفت: «بابا…» یک لبخندی به من زد، اصلاً غمش از دلم رفت. لذا این پدر شهید پیراهن سیاه نپوشیده بود و می‌‌گفت: «آن لبخند، کار خودش را کرد. الآن این‌قدر خوشحال هستم…» آن لبخند کار خودش را کرد. تولد: ۶۷/۱۲/۱۹ شهادت: سوریه حلب خان طومان #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣❣