a9be01c5-bd35-46c1-92b4-0537ac2dadec_20170304205717.mp3
4.76M
🌹اگه تو زندگیم نبودی حسین دیگه عشقو من نمی فهمیدم
💠حاج سید مجید بنی فاطمه
💥پیشنهاد دانلود
@seedammar
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت سی ودوم 🔶 #میعاد_با_روح_خدا چه روزهای سختی بود. بدترين
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت سی وسوم
🔶 #کاروان_پیاده
جوانان حزب الهی شهر ساری تصمیم گرفتند که این کار را عملی کنند؛ اینکه در ایام اربعین امام راحل; با پای پیاده از شهر ساری عازم مرقد امام شوند.
حرکت کاروان میثاق با امام; و بیعت با رهبری آغاز شد. اما سید مجتبی به دلیل مشکلات کاری همراه ما نبود. به شهر بابل رسیده بودیم که سید هم به ما پیوست. حضور سید حال و هوای کاروان را تغییر داد. طی مسیر با کلام دلنشین خود خستگی سفر را از تن ما خارج ميکرد. در مقاطعی از راه هم برای ما مداحی ميکرد.فراموش نميکنم به تونلهای جاده هراز که ميرسیدیم فریاد یاحسین علیه السلام سید مجتبی بلند ميشد.
همه به دنبال او یاحسین علیه السلام ميگفتند و سینه زنی ميکردند. شور و حال عجیبی در جمع ایجاد شده بود.
پس از یک سفر نسبتاً طولانی به تهران رسیدیم. در نزدیکی بهشت زهرا سلام الله علیه سید با پای برهنه به سمت مرقد حرکت کرد. دیگر بچه ها هم پاهای خود را برهنه کردند. آسفالت داغ و ظهر تيرماه و پاهای آبله زده! اما عشق به امام; خوبیها، کسی که همه ما را از ورطه گمراهی طاغوت نجات داده بود بالاتر از اینها بود. غروب همان روز به سید گفتم: »بچه ها ميخواهند برگردند. حاضر شو بریم.اما سید گفت: شما بروید. من بعدًا برميگردم. سید از ما قول گرفت که هر سال در شب ارتحال امام; در مرقد باشیم. ما هم به همراه سید به عهد خود وفا کردیم. هر سال در شب رحلت حضرت امام ; در کنار یکی از ستونهای نزدیک
حرم جمع ميشدیم. نیمه شب و با پایان مراسم حرم، عزاداری سید شروع ميشد.
طوری شده بود که عده ای از زائران دیگر شهرها ميدانستند که بعد از پايان مراسم رسمی حرم، مراسم بسیجیان ساری در حرم آغاز ميشود. همه خودشان را برای مراسم ميرساندند.بعد از شهادت سید، و درست در همان ایام ارتحال حضرت امام; دوباره همه رفقا به مرقد رفتند.
نیمه شب بود. همه کسانی که سالهای قبل مداحی سید را شنیده بودند آماده ذکر مصیبت بودند.همه منتظر مداحی سید بودند. سید حسین، برادر آقا مجتبی تصویر بزرگی از شهید سید مجتبی علمدار را در دست گرفت. همه با تعجب نگاه ميکردند. هیچ کس باور نميکرد که او شهید شده باشد.
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
🌱| امام خمینی(ره):
🔴من در میان شما #باشم یا نباشم به همه شما #وصیت و سفارش میکنم که نگذارید انقلاب به دست #نااهلان و نامحرمان #بیافتد.
#دولت_دوازدهم
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
دلت که بگـــــیرد دوای دردت شهیــــد گمــــــنام است کنار سـردار بے پـلاک فـــــقط تو باشی و او
14صلوات امشب هدیه میکنیم به 😊👇
#شهدا_گمنام فرج و سلامتی اقا امام مهدی عج
#اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل
#فرجهم
#التماس_دعا
🍃🌸
@seedammar
860) 📖 قالُوا أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ 📖
💢ترجمه
گفتند آیا از امر خدا تعجب میکنی؟! رحمت خداوند و برکاتش بر شما اهل بیت [باد/است]؛ همانا او ستوده و ارجمند است.
سوره هود (11) آیه 73
Ahd.mp3
2.07M
#دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امام زمانی شو👇👇👇👇
#کانال_خواهم_امد
http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
15.21M
زیارت عاشورا
با صدای دلنشین اباذر حوائجی
قرار هروز صبح😊🌹
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
هدایت شده از صـاحــب دلم(مهدویت 50)
#سلام_آقای_من💓💚
ای صاحب ایام بگو پس تو کجایی
کِی میشود ای دوست کنی جلوه نمایی
از هر که سراغ شب وصل توگرفتم
گفتند قرار است که یک جمعه بیایی
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت سی وسوم 🔸 #چم_امام_حسن
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد:
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⚫️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت سی وچهارم
🔸 #اسیر
از ویژگی های ابراهیم احترام به دیگران وحتی اسیران جنگی بود همیشه این حرف را از ابراهیم می شنیدیم که
🌷اکثر عراقی ها انسانهای جاهل ونا آگاه هستند باید اسلام واقعی را از ما ببینند آن وقت خواهید دید آنها هم مخالف حذب بعث خواهند شد🌷
در بسیاری از عملیاتها قبل از شلیک به سمت دشمن در فکر اسارت در آوردن نیروهای دشمن بود
سه #اسیر عراقی را داخل شهر آوردند هنوز محلی برای نگهداری آنها نبود مسئولیت نگهداری آنها را به ابراهیم سپردیم هرچیزی که ما میخوردیم به اسرا هم میداد گاهی اوقات با همان چند کلمه عربی که بلد بود با آنها صحبت میکرد بعد دو روز خودرو حمل اسرا آمد و آنها از ابراهیم سوال کردند که با آنها می آید وقتی جواب منفی شنیدند گریه والتماس میکردند که اجازه دهید اینجا باشیم حتی حاضریم با رژیم بعث بجنگیم
🔸🔸🔸عملیات بر روی ارتفاعات بازی دراز آغاز شد ما دو نفر کمی به سمت بالای ارتفاعات رفتیم واز بچه های خودی دور شدیم به سنگری رسیدیم که تعدادی عراقی در آن بودند با اسلحه اشاره کردیم به سمت بیرون حرکت کنید اما آنها حرکت نمیکردند ما دو نفر وآنها ۱۵ نفر بودند طوری بود که هر لحظه امکان داشت از هر دو طرف شلیک شود
دوباره داد زدم حرکت کنید ولی عراقی ها با اشاره به افسرشان نگاه میکردند اما افسر عراقی ابرو هایش را بالا میداد که نروید همین لحظه ابراهیم از پشت سنگر آمد وگفت چه شده آرامش عجیبی پیدا کردم وگفتم مشکل اون افسر عراقی هست نمیخواهد بیرون بروند
ابراهیم اسلحه را روی دوسش انداخت وجلو رفت با یک دست یقه و با یک دست کمربند افسر عراقی را گرفت واز جا بلند کرد وچند متر جلوتر لبه پرتگاه به زمین زد سربازای عراقی از ترس روی زمین نشستند ودستشان را بالا گرفتند
افسر عراقی التماس میکرد الدخیل الدخیل ارحم ارحم همینطور ناله میکرد
من خوشحال شدم و در پوست خودم نمیگنجیدم افسر عراقی وبقیه #اسرا را به پایین ارتفاعات انتقال دادیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادش_بخیر
🔷صبحگاه دوکوهه -
سال۱۳۶۳
🌷شهید محسن گلستانی در حال
خواندن دعا:
اللهُمّ اجعَل صَباحَنا صَباحَ الاَبرار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سردار قاسم سلیمانی: از ۱۹سالگی وارد جنگ شدم. ۴۰سال است که در درگیریها هستم اما هیچ صحنهای به زیبایی #مدافعان_حرم ندیدهام
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🔹🔷💠🔵💠🔷🔹
👆👆یک سنی سوری را شیعه کرد❤️
💠 #شهید_حسن_حزباوی با صداقت و اهل حجب و حیا بود اگر چه کم حرف میزد اما همیشه لبخند به لب داشت.☺️
🔸انسانی متواضع و کم توقع و در مسائل کاری بسیار با جدیت و نمونه، یک پاسدار وظیفه شناس بود✨
🔹چندین بار در رزمایش ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مشورد تشویق قرار می گیرند.🏅 همین رفتار و کردارش سبب شد تا یکی از برادران سنی مذهب در سوریه بعد از دوستی با شهید حزباوی و تحت تاثیر رفتارش به مذهب تشیع مشرف شد.💚
♦️بعد از غسل شهادت🕊 برای عملیات حرکت میکند وقتی همرزمانش محاصره میشوند میگوید: نباید اجازه دهیم بچه ها قتل عام شوند، پشت تیر بار مینشیند و یک سره شلیک میکند تا محاصره شکسته می شود و نیروهای خودی موفق به خروج از محاصره میشوند.⛓
اما در همان حالت از طرف تکفیری ها مورد هدف قرار میگیرد و به شهادت میرسد.🕊🌸
👈یکی از دوستان شهید
#شهید_حسن_حزباوی🌷🍃
#شهــــــدا
#گـــاهےنگـــاهے💔
هدایت شده از كانال رسمي ( مجمع جهاني خادمين شهدا)
به نام خدا
#طرح_بزرگ_خادمين_شهدا
🔴 كنفرانس انلاين
✍ موضوع :جريان شناسي_ بررسی مجلس ششم
#جلسه_دوم
🔵 توسط : #استادهمدانی
🗓 تاریخ: جمعه ۱۳۹۷/۹/۳۰
🕰 زمان: ساعت : 21
🍃🌹گروه #مجمع_جهانی_خادمین_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/4102750219C440b76c0dd
هدایت شده از صـاحــب دلم(مهدویت 50)
شب یلدا.mp3
8.58M
ویژه #شب_یلدا
لطفا جهت مهدوی کردن شب یلدا، نشر دهید
http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
#خواهم_آمد_مهدویت_انتظار
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت سی وسوم 🔶 #کاروان_پیاده جوانان حزب الهی شهر ساری تصمیم
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت سی وچهارم
🔶 #میهمان
مدتی بعد از ارتحال امام; دوباره به منطقه خوزستان برگشتیم. در منطقه
اروندكنار مستقر بوديم. آن زمان سيد در طرح و عمليات تيپ مشغول شده بود. تا اواخر سال 1369در آن منطقه مستقر بودیم.یک روز ساعت شش صبح من را صدا كرد و گفت: »بريم شناسايي؟!«
من هم بلند شدم. زمستان بود و هوا بسيار سرد. حسابی خودمان را پوشانديم. با موتور هوندا250 به سمت جاده ساحلی رفتيم. از پشت ساختمان قديم صدا و سيمای آبادان عبور كرديم. يك دفعه سيد موتور را نگه داشت!پياده شد و آرام به سمت خاكريز ساحلی رفت. خيره شد به ساحل عراق. آن ايام جنوب عراق در جريان جنگ خليج فارس مورد حمله آمريكا قرار گرفته بود. بنابراين وظيفه ما سنگينتر بود.آمدم كنار سيد. با دست ساحل عراق را نشان داد و گفت: اونجا رو نگاه كن! مردی به سختی از ميان گل و لای خود را به آب اروند رساند. بعد يك تويوپ بزرگ را داخل آب قرار داد! بعد هم همسر و دو فرزندش
را آورد و روي آن نشاند خودش هم روی تويوپ ايستاد. با يك چوب بلند شروع كرد به پارو زدن! ميخواست به سمت ساحل ایران بیاید اما جریان آب اروند آنها را به سمت خليج فارس ميبرد. سيد پایین خاکریز كنار ساحل ميدويد. من هم با موتور حركت كردم. دقايقی گذشت. آنها به هر سختي كه بود به ساحل ما رسيدند. با دشواری از ميان گل و لای ساحل عبور كردند. همين كه روی خاکریز ساحلی آمدند سيد جلو رفت و گفت: السالم عليكم، اهلًا و سهلًا، کیف حالک؟
مرد عرب، كه تمام بدنش خيس و گلی شده بود، چند قدمی به عقب رفت.
زن و دختر و پسر خردسال او در پشت سر پدر مخفی شدند. مرد، كه خيلی
ترسيده بود، دستانش را به عقب گرفته بود و از آنها محافظت ميكرد.
من لباس فُرم سپاه به تن داشتم. اما سيد يك كاپشن و يك اوركت پوشيده بود. سيد سرش را پايين گرفت و به عربی گفت: نترسيد. ما مسلمانيم. ما مثل
شما شيعه هستيم. ما سربازان اسلام هستيم. شما ميهمان ما هستيد. مهمان اسلام هستید. بعد رو كرد به من و گفت: سريع برو ماشين رو بيار. موتور را گذاشتم و با يك ماشين برگشتم.
سریع رفتم به سمت مقر سيد به همراه آن خانواده كنار جاده ايستاده بود. درحاليكه فقط يك پيراهن
به تن داشت! اوركت و كاپشنش را به زن و مرد عرب داده بود! سيد دستم را گرفت سوار خودرو شديم. سريع گاز دادم و رفتيم سمت مقر و گفت: مجید جان یواش برو! اين خانم مسافر داره!
ّ. سيد يكی از اتاقها را كه گرمتر بود برای آنها آماده كرد. بعد رسيديم مقر هم از جیره خودمان به آنها صبحانه داد.
وقتي نان و پنير و كره و مربا را در سفره در مقابلشان گذاشتم اشك در صورت آنها حلقه زده بود. نميدانيد با چه اشتهايی ميخوردند. بعدها مرد عرب گفت: ميخواستند من را به زور به جنگ ببرند. من شيعه هستم. مجبور شدم كه با خانواده فرار كنم. ما چند روز بود كه چيزی برای خوردن پيدا نكرده بوديم.
توكل كردم به خدا و دل به دريا زدم. خدا هم شما را در مسير ما قرار داد. همان روز همسر مرد عرب را به بيمارستان برديم و روز بعد زايمان كرد. سيد هم گفت: تا اينجا وظيفه انسانی ما بود. از اين به بعد پيگيری آنها با مسئولان قرارگاه سپاه.
وقتی از مرد عرب خداحافظی كرديم گريه ميكرد. ميگفت: واهلل خمينی
حق. واهلل صدام باطل. شما ما رو شرمنده كرديد.از روز بعد، مرز ما به روی مهاجران عراقی باز شد. آنها در اردوگاه موقت خرمشهر، كه به همين منظور تهيه شده بود، اسكان داده شدند. ما هم به همراه سيد در نقطه مرزی اروند کنار مستقر بوديم و به نحوه ورود آنها نظارت داشتيم. مهاجران عراقی همگی گرسنه بودند. سيد از هزينه شخصی خودش بيسكويت و كيك و ... ميگرفت و به بچه های كوچكتر ميداد.ميگفت: اينها ميهمان هستند. الان موقع ثواب جمع كردنه! عراقيها ... مدتی بعد به كشورشان بازگشتند.
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾