هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿 ⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع 🔶قسمت شانزدهم 🔶 #خاک_پاک_فکه به شهدا عشق می ورزید و در راه
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶قسمت هفدهم
🔶 #بن_بست_شکن
خانه ای که در قم خریدم قدیمی بود . از آن خانه های معروف به تیر کلافی که از قضا هشت سال هم متروکه رها شده بود . هر کس می دید سرزنش می کرد که مگر با این پول کم می توانی این ویرانه را باز سازی و آماده کنی؟
شنیدم صالح آمده است قم تا همین روزها اعزام بشود تبریز برای گذراندن دوره آموزشی سپاه. خبرش کردم بیاید . آمد و آستینهایش را بالا زد . گفتم : تا کار من تمام نشود خبری از اعزام و زمان حرکت هم به تو نخواهد رسید .
همین طور هم شد . آن قدر ماند تا کارها تمام شد وبعد از آن بود که به او اطلاع دادند باید خودش را به تبریز برساند.
هر جای خانه را که میخواستیم دست بزنیم از هنر و ابتکار و فکر صالح استفاده می کردیم. نظرش را که می پرسیدیم کمی مکث میکرد و بعد پیشنهادی می داد که باعث می شد با کمترین هزینه ، جلوه ای زیبا به خانه و اتاق های قدیمی اش بدهیم و خرابی های آن را بر طرف کنیم . یک بار هم شب در خانه ما مراسم بود . مهمان های زیادی برای شام می آمدند. یخ نداشتیم و باید برای آب خنک سفره، فکری میکردیم . چند نفری را دنبال کار فرستادم . می رفتند و می آمدند و میگفتند : پیدا نکردیم . روز تعطیل است و یخ فروشی ها بسته اند.
دیدم اینطور نمیشود . مهمان ها که بیایند آب خنک وشربت میخواهند .
زنگ زدم به صالح ، از خانه مادرش آمد . قم را هنوز خوب نمی شناخت . رفت و بالاخره دست پر برگشت . با چند قالب یخ که باعث شد آن شب شرمنده مهمان ها نشویم . بیخود نبود که به صالح میگفتیم : بن بست شکن
برای باز کردن هر گره ای انگار راه حلی بلد بود ونا امیدی وسختی کار برایش معنایی نداشت . وقتی کاری بر زمین می ماند و انجامش در توان دیگران نبود میگفتم دیگر وقتش شده که زنگ بزنیم به صالح .
جالب بود هیچ وقت به هیچ بهانه ای از کارهایی که برای دیگران انجام داده بود حرفی به میان نمی آورد واگر کسی هم می خواست از زحماتش تعریف تمجیدی کند بحث را عوض میکرد و یا بی رغبتی خودش را نسبت به یادآوری کارهای خوبش به نحوی نشان می داد
🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿