هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 ⭕️ #شهید_عبدالصاح_زارع 🔶قسمت سی ویک 🔶 #گریه_های_معصومانه میگویند آدمها را می خواهی
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصاح_زارع
🔶قسمت سی ودوم
🔶 #حافظ_قرآن
دلش می خواست پسرمان حافظ قرآن شود . میدانم کار سختی است . اما زحمتش به اجر اخروی آن می ارزد. ما تلاشمان را میکنیم. اگر فرزندمان راضی به این کار شد وقدم در این راه گذاشت . حتی اگر به نتیجه دلخواه هم نرسد ، ثواب تلاشمان را برده ایم. محمد حسین هنوز به دنیا نیامده ، صالح کار تربیتی اش را شروع کرد . هر روز یک ساعت در خانه قرآن پخش می کرد تا بچه در همان شکم مادر با این صدا مانوس شود . محمد حسین به دنیا که آمد هر روز یک ساعت و نه بیشتر ، زمانی که در خواب بود ، صدای تلاوت قرآن در خانه ما پخش می شد و فضا را معطر می کرد.
🔶 #بچه_داری
از قم تا بابلسر چند ساعت راه است. این چند ساعت ، نشستن در ماشین هم خستگی دارد . چه برسد به اینکه پشت فرمان باشید و بخواهید شش دانگ حواستان را به جاده بدهید تا از پیچ وخم های غافلگیر کننده جادهای شمالی به سلامت عبور کنید . شب که رسیدیم ، می دانستم صالح هم مثل ما و البته بیشتر از ما خسته است . مسیر طولانی را رانندگی کرده بود . باید استراحت می کرد تا فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به سر کار برود . با این حال وقتی دید محمد حسین لج کرده وساکت نمی شود ، مدتی طولانی وقت صرف کرد و با او بازی کرد. آن قدر حوصله به خرج داد تا بالاخره محمد حسین ساکت شد و خوابید جالب است که برای همه بچه های فامیل وقت می گذاشت . موقع مهمانی که می شد بچه ها بی تابی میکردند تا زودتر دور هم جمع شوند ، بعد صالح بیاید کنارشان بنشیند وبا آنها بازی کند ، برایشان حرفهای جالب وآموزنده بزند . بینشان مسابقه برگذار کند و از آنها بخواهد تا برایش قرآن و شعر بخواند.بچه های فامیل هم مثل بزرگتر ها به او عشق می ورزیدند.
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿