هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
.
بغض کرده بود.
از بس گفته بودند: #بچه است، زخمی بشود آه و ناله میکند و #عملیات را لو میدهد!
شایدهم حق داشتند.
نه #اروند با کسی #شوخی داشت، نه عراقیها.
اگر عملیات لو میرفت، #غواصها (که فقط یک چاقو داشتند) قتل عام میشدند
.
#فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، موافقت کرد.
.
.
بغض کرده بود.😢
توی گل و لای کنار اروند، در ساحل #فاو دراز کشیده بود.
.
جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند.😔
یا کوسه برده بود یا #خمپاره...!😪
.
دهانش را هم پر گِل کرده بود تا عملیات را لو ندهد...😭
.
بچه بود
بچهای بزرگ...😔
.
🌺هدیه به روح تمام شهدا #صلوات🌺
.
.
#شهدا_شرمنده_ایم 😔🌷
﷽
توی #سنگر هر کس #مسئول کاری بود.
یک بار #خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر.
به خودمان که آمدیم، دیدیم رسول پای راستش را با #چفیه بسته است.
نمیتوانست درست و حسابی راه برود!
.
از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه #بچه ها انجام میدادند.
.
کم کم بچهها بهش شک کردند.
.
یک #شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش.😬
#صبح بلند شد؛
راه که افتاد، پای چپش میلنگید!😐
.
سنگر از خندهی بچهها رفته بود روی هوا!😂😅
تا میخورد زدندش
و مجبورش کردند تا یک #هفته کارهای سنگر را انجام بدهد.
.
خیلی شوخ بود.
همیشه به بچهها روحیه میداد.
اصلا بدون رسول خوش نمیگذشت.
.
#شهید_رسول_خالقی_پور 🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
دو روز قبل از اعزام به سوریه گفت:
خواب دیدم بدنم با #خمپاره قطعه قطعه شده
وبه آسمان پرواز کردم🕊
و از آن بالا پیکرم را می بینم و می خندم😊
#شهیدسیدجواداسدی🌹
#خان_طومان
🌷🍀زندگی نامه شهید «سیدمجتبی علمدار»🍀🌷
🌷در سحرگاه 11 دی 1345، درست در لحظاتی که مؤذن، آوای دلنشین #اذان_صبح را سر داده بود، کودکی چشم به جهان گشود که نامش را «مجتبی» نهادند. #نورسیدهای از تبار #سادات که تولدش، بارقهای از امید را در دل «سیدرمضان و نوذر» به وجود آورده بود. پدر و مادری که در سیمای دلبندشان، آیندهای درخشان را میدیدند
🔹سیدرمضان با درآمدی متوسط، همواره دغدغه آن را داشت که #فرزندانش تعالیم اسلامی را به درستی بیاموزند و بدان عمل کنند.
سیدمجتبی، تحصیلات ابتدائی را در دبستان «شهید عبدالحکیم قرهجه»، دوران راهنمائی را در مدرسه «شهید دانش» و مقطع #متوسطه را در هنرستان «شهید خیریمقدم» فعلی ساری سپری کرد. اگرچه تحصیلاتش به دلیل پیروی از فرمان پیر #جماران و انجام تکالیف الهی ناتمام ماند، امّا بعد از سالهای جنگ، ادامه تحصیل داد.
🔹او در سال 1362 همراه چند تن از دوستانش، دوران #آموزش_نظامی را در پادگان منجیل پشت سر گذاشت و بعد از آن به منطقه کردستان اعزام شد. حضور او در کردستان با اتمام #عملیات والفجر 4 مصادف بود؛ اما بعد از عملیات، به همراه دیگر #رزمندگان، در پایگاه «ساوجی» منطقه #پنجوین عراق مستقر شد.
🔹او در سال 1363، به منطقه #علمیاتی جنوب عزیمت کرد و در گردان امام حسین(ع) لشکر 25 کربلا، بهعنوان #تیربارچی استقرار پیدا کرد.
این رزمنده سرافراز، از #نقشآفرینان عملیات پیروزمندانه کربلای 1 نیز بود. او بعد از این عملیات، وارد #گردان مسلمبن عقیل شد و تا پایان جنگ نیز، در آن باقی ماند.
نخستین عملیاتی که سید همراه این گردان انجام داد، عملیات کربلای 5 بود. گردان مسلم پیش از این #عملیات، در منطقه صیداویه در #آبادان مستقر شد. اینجا بود که مجتبی، همراه سایر رزمندگان، در کنار #نخلهای استوار جنوب، نجواهای عاشقانه خود را در سوگ اهل بیت(ع) سر داد.
🔹او در عملیات کربلای 8، از ناحیه کتف راست مورد اصابت #خمپاره قرار گرفت و با همان وضعیت، تا پایان #عملیات حضور داشت. اگرچه این ترکش، هرگز از بدن #سیدمجتبی خارج نشد و او آن را بهعنوان درّی در صدف وجود خویش نگهداری میکرد.
این بسیجی خستگیناپذیر که در آغاز سال 1366 جامه #پاسداری را به تن کرده بود، اواخر فروردین همینسال(1366)، همراه #گردان مسلم، در عملیات کربلای 10 شرکت کرد. ارتفاعات ماووت، هنوز خاطره پایداریها و جوانمردیهای او را به خاطر دارد.
🔹او در مرداد 1366، به #فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم منصوب شد و در اسفند همین سال(1366)، به همراه سایر نیروهای این #گردان، جهت شرکت در عملیاتی عازم غرب کشور شد. #مأموریت گروهان سلمان، آزادسازی سهراهی خُرمال، سیّدصادق و دوجیله و پاسگاه مستقر در آن بود که با موفقیت کامل انجام شد.
🔹روح عاشق #سیدمجتبی و اشتیاق زایدالوصفش به کربلای ایران، بار دیگر او را به جبهههای نبرد کشانید. بهگونهای که تا مدتی پس از پذیرش قطعنامه 598 نیز، سراغ او را میبایست از #نخلستانهای آبادان میگرفتند.
او در زمستان سال 1369 #مأموریت خود را در جنوب پایان داد و سپس فعالیت کاریاش را در واحد عملیات، و در ادامه، در #واحدتربیت_بدنی لشکر 25 کربلا از سر گرفت.
🌺مجتبی در همین سال(1369)، با بانویی از #سُلاله رسول اکرم، به نام «سیده فاطمه موسوی» #ازدواج کرد که ثمره آنها «سیده زهرا» است.
#سیدمجتبی که ترکش و تاولهای #شیمیایی را از سالهای خون و آتش، در جسمش به یادگار داشت، سرانجام در شامگاه 11 دی 1375 به دعوت حق لبیک گفت و به خیل یاران #شهیدش پیوست. پیکر مطهر این شهید بزرگوار، بعد از وداع و تشییع در ساری، در #گلزارشهدای «مُلامجدالدین» این شهر تا همیشه آرام گرفت.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار🕊🌷
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌷
#دست_نوشــته_ای ازیک شهید با ۳ خواسته
که اتفاق افتاد
✍بعد از شهادتش کوله پشتی اش را باز کردنددر برگه ای نوشته بود:
1⃣ـ خدایا ! #امام_حسین علیه السلام با لب #تشنه شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم.
( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود )
2⃣ـ اربابم با #سر_بریده شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود
( نقل کردند که #خمپاره از #پشت_سر_به_شهید خورده است )
3⃣ـ سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام #بالای_نی_قرآن می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « #یا_حسین » بگویم.در جاده خمپاره خورد و #سرش قطع شد. دیدند سر بریده #لبهایش_تکان_می خورد و « یا حسین » می گوید.
🌷طلبه شهیدمصطفی آقاجانی🌱🕊