eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے
2.4هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
132 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات کانالهای دیگر ما #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
یادتـ هستـ آن روزها که از حرف میزدی... سریع میگفتم: _رضایتـ زن براے شهادتـ استـ میگفتی: رضایتتـ را که سر سفره اعلام کردی! با اخم میگفتم : _ اگر قرار به شهادتـ باشد من از تو آقا!!! میخندیدی... بند را میبستی: _اما من از تو دلتنگ ترمــ ... با گوشه اشک هایم را پاک می کنم... حال ، منم و یک لحظه بودن با تــو... من از تو لایق تر بودم اما، رفتی... تویی که از من بودی. http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
بخش دوم: ...دور گردنم،دستم،کمرم! گفتند :نزدیک ترین مقر نیرو ها تو خیابون گرگانه.. .همه جا سنگر بندی شده بود، مجبور بودیم با آنهمه وزن اسلحه ها از روی پشت بوم ها بپریم. حتی یک قسمت که تیر اندازی می کردن رو باید سینه خیز می رفتیم. با هر سختی که بود بالاخره رسیدیم به سنگر بچه ها. همه اسلحه هایشان را تحویل دادند. نیرو ها برای اینکه شناسایی نشوند صورتشان را با پوشانده بودن. وقتی آمدم اسلحه ها رو تحویل بدم اون مردی که اون طرف میز ایستاده بود چفیه اش رو با خنده برداشت و گفت: باز هم که تویی!مگه نگفتم جنگ رو بسپرید به ما خانوم کوچولو😅؟.. .عصبانی شده بودم. اسلحه ها رو دادم بهش. گفت:پس فشنگش کو؟ اینا رو چی کارش کنم؟... با یه 😏پوز خند پشتم رو کردم و به دوستم گفتم:"اشرف" رو نگه دار... شروع کردم به باز کردن قطار فشنگ! آنقدر پیچیده بودم که هر چی می چرخوندم تموم نمی شد! ( بعد ها گفت:فرشته آن روز وقتی قطار را باز می کردی چشمام داشت از حدقه در می یومد😮😳!مانده بودم داری چی کار می کنی؟!!) برگشتم و قطار فشنگ رو دادم دستش. یهو شروع کرد به خندیدن که نگاه فشنگ دوشکا رو آورده برای ژسه!! 📎( دوشکا یه اسلحه ایسست برای حملات ضد هوایی. هر کدوم از فشنگ هاش به اندازه خشاب ژسه است!) آخه من اینو چی کار کنم؟ با دست بندازمش؟... منم جو گرفته بودم! گفتم: بله! خدا تو قرآن می فرماید: 🌺"و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی (8-17)"!!!🌺 همون موقع یهو رگبار آتش رو گرفتند طرف ما... منوچهر ،چادر منو گرفت و انداختم زمین... تیر از بغل صورتم رد شده بود و صورتم رو پاره کرده بود. بردنم یه جایی پر مجروح، نخ بخیشون تموم شده بود، صورتم رو که نصف پوستش کاملاً بلند شده بود با نخ قرقره (!!!) بخیه زدن،بدون بیهوشی!!!... ...ادامه دارد..
﷽ توی هر کس کاری بود. یک بار ای آمد و خورد کنار سنگر. به خودمان که آمدیم، دیدیم رسول پای راستش را با بسته است. نمی‌توانست درست و حسابی راه برود! . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه ها انجام می‌دادند. . کم کم بچه‌ها بهش شک کردند. . یک چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش.😬 بلند شد؛ راه که افتاد، پای چپش میلنگید!😐 . سنگر از خنده‌ی بچه‌ها رفته بود روی هوا!😂😅 تا می‌خورد زدندش و مجبورش کردند تا یک کارهای سنگر را انجام بدهد. . خیلی شوخ بود. همیشه به بچه‌ها روحیه می‌داد. اصلا بدون رسول خوش نمی‌گذشت. . 🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت چهل و ششم 🔸 اواخر سال ۱۳۶۰ بود ابراهیم در مرخصی به سر آخر شب که خونه اومده بود دیدم توی جیبش یه دسته اسکناس بود . گفتم راستی داداش اینهمه پول رو از کجا میاری من چند بار تا حالا دیدم که به مردم کمک میکنی وبرای هیئت خرج میکنی به شوخی گفتم گنج پیدا کردی؟ ابراهیم خندید😁 وگفت نه بابا رفقا میدن ومیگن تو چه راهی خرج کنم فردای آن روز با ابراهیم رفتیم بازار و به مغازه مخصوصی رسیدیم پیرمرد صاحب مغازه با یک به یک از شاگردانش با ابراهیم دست دادند معلوم بود را کاملا می شناسند پیرمرد گفت چیزی احتیاج دارید ؟ ابراهیم کاغذی را از جیبش بیرون آورد وبه پیرمرد داد وگفت بجز این چند مورد احتیاج به دوربین فیلم برداری وبرای بچه های رزمنده هم احتیاج به تعداد زیادی چفیه داریم صحبت که به اینجا رسید پسر اون آقا گفت حالا دوربین یه چیزی اما چفیه دیگه چیه؟ مگه شما مثل آدمهای لات وبیکار میخواید دستمال گردن بندازید ؟ ابراهیم مکثی کرد وگفت اخوی چفیه دستمال گردن نیست رزمنده ها وقتی وضو میگیرند چفیه برایشان حوله است وقت نماز هم سجاده است هروقت که زخمی شوند زخم خودشان را می بندند و.. پیرمرد صاحب فروشگاه پرید توی حرفش وگفت چشم آقا ابراهیم اون رو تهیه میکنم . فردا قبل از ظهر پیرمرد با تمام وسایل و دوربین و یه وانت🚚 آمد بعد ها ابراهیم تعریف می کرد چفیه ها در عملیات فتح_المبین استفاده شده وکم کم استفاده از چفیه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد.... 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃 ، پیشانی بند ، انگشتر ، ، بی سیم هم روی کولش . خیلی با نمک شده بود ☺️ گفتم چیه ؟ خودت رو مثل علم درست کردی ؟ میدادی یک چیزی هم پشت بنویسن😒 پشت لباسش رو نشون داد " جگر شیر نداری سفر مرو " ❤️ گفتم : بی خودی اصرار نکن .. بی سیم چی لازم دارم ولی تو رو نمی برم😒 هم کمه ؛ هم برادرت شده .. هیچی نگفت ... از من حساب میبرد..✅ کمی هم ، دستش رو گذاشت روی کاپوت تویوتا🚘 و گفت : باشه .. نمیام ! ولی روز شکایتت رو به میکنم .. ببینم میتونی جواب بدی ؟😒 توی دنبالش میگشتم .. به بچه ها گفتم کجاست ؟ گفتن نمی دونیم ! نیست ✅ به شوخی گفتم : نگفتم بچه است ! میشه ! حالا باید کلی دنبالش بگردیم تا پیداش کنیم😤 بعد داشتیم رو جمع میکردیم . اکثرا با یک گلوله یا ترکش ریز شده بودن😔 یکی هم بود که ترکش کل رو برده بود ... برش گردوندم ...😞 پشت لباسش رو دیدم نوشته بود:" شیر نداری سفر مرو" 😭😭😭
ای کاش بیدار باشیم همچون شهدا . بــار ســفــر بايــد بــست و رفــت #پــلاك #ســربند #چــفيه . #التماس_دعا🌴
#چفیه وقتی پیکرشراداخل قبرگذاشتم، ازطرف همسرمعززش گفتندمحمودرضا سفارش کرده چفیه ای که ازآقا گرفته بااو دفن شود! جاخوردم نمی دانستم ازآقاچفیه گرفته، رفتندچفیه راازداخل ماشین آوردند، مانده بودم باپیکرش چه بگویم! همیشه درارادت به آقا(مقام معظم رهبری) خودم رابالاتر می دانستم، چفیه راکه روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده ام! دراین چندوقت،یادم هست یکبارچندسال پیش گفت شیعیان دربعضی کشورها بدون وضو تصویر آقارا مس نمی کنند وگفت مااینجا ازشیعیان عقب افتاده ایم. #شهید_محمودرضا_بیضایی🌷 #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣