بخش دوم:
...دور گردنم،دستم،کمرم!
گفتند :نزدیک ترین مقر نیرو ها تو خیابون گرگانه..
.همه جا سنگر بندی شده بود،
مجبور بودیم با آنهمه وزن اسلحه ها از روی پشت بوم ها بپریم.
حتی یک قسمت که تیر اندازی می کردن رو باید سینه خیز می رفتیم.
با هر سختی که بود بالاخره رسیدیم به سنگر بچه ها.
همه اسلحه هایشان را تحویل دادند.
نیرو ها برای اینکه شناسایی نشوند صورتشان را با #چفیه پوشانده بودن.
وقتی آمدم اسلحه ها رو تحویل بدم اون مردی که اون طرف میز ایستاده بود چفیه اش رو با خنده برداشت و گفت:
باز هم که تویی!مگه نگفتم جنگ رو بسپرید به ما خانوم کوچولو😅؟..
.عصبانی شده بودم.
اسلحه ها رو دادم بهش.
گفت:پس فشنگش کو؟ اینا رو چی کارش کنم؟...
با یه 😏پوز خند پشتم رو کردم و به دوستم گفتم:"اشرف" #چادرم رو نگه دار...
شروع کردم به باز کردن قطار فشنگ!
آنقدر پیچیده بودم که هر چی می چرخوندم تموم نمی شد!
( بعد ها گفت:فرشته آن روز وقتی قطار را باز می کردی چشمام داشت از حدقه در می یومد😮😳!مانده بودم داری چی کار می کنی؟!!)
برگشتم و قطار فشنگ رو دادم دستش.
یهو شروع کرد به خندیدن که نگاه فشنگ دوشکا رو آورده برای ژسه!!
📎( دوشکا یه اسلحه ایسست برای حملات ضد هوایی. هر کدوم از فشنگ هاش به اندازه خشاب ژسه است!)
آخه من اینو چی کار کنم؟
با دست بندازمش؟...
منم جو #دینی گرفته بودم!
گفتم: بله! خدا تو قرآن می فرماید:
🌺"و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی (8-17)"!!!🌺
همون موقع یهو رگبار آتش رو گرفتند طرف ما...
منوچهر ،چادر منو گرفت و انداختم زمین...
تیر از بغل صورتم رد شده بود و صورتم رو پاره کرده بود.
بردنم یه جایی پر مجروح،
نخ بخیشون تموم شده بود،
صورتم رو که نصف پوستش کاملاً بلند شده بود با نخ قرقره (!!!) بخیه زدن،بدون بیهوشی!!!...
...ادامه دارد..
📕 #لینالونا
🔴 داستان تخیلی یک #دختر بچه که ادم کوچولویی در جنگل کاج آشنا میشود
داستان فانتزی #دینی است که برای کودکان توصیه میشود
💰 قیمت پشت جلد: ١٠٠٠٠ تومن
💰 قیمت باتخفیف: ٩٠٠٠ تومن
⛔️ تذکر: این کتاب #چاپ سال ٩٧ میباشد و در #تعداد کمی در بازار باقیمانده
قیمت #جدید نزدیک #٢٢٠٠٠ تومن خواهد شد.
سفارش: @abai1376 🆔